هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

شد شراب از لب تو تر دامن
باده آلوده تر بود یا من؟

پس به من نیز بوسه ده تا من
بشوم مست و عالمی با من

جای یارب صدا کند یا لب
بر جگر می نَهم چو دندان را

نخورم جز به خون دل نان را
مَشِکن چون دلم تو پیمان را

یا به تیغت ببند افغان را
یا بزن مُهر بر لبم با لب
.
زلفِ بسته به روی چون قمر است
شب همیشه ز شیشه ی سحر است

دلِ خون، هم پیاله ی سحر است
خون ز هم مشربان نیشتر است

می زند لب به تیغ گویا لب
تو کجایی که آفتاب کنی؟

سرکه را در قدح شراب کنی؟
کی تو آباد، این خراب کنی؟

دانگ بگذار تا ثواب کنی؟
از تو خاک قدوم از ما لب
.
ذوالفقارت فرات بی بدل است
ضرب شمشیر تو علی، مَثَل است

مستِ نامِ تو شیشه در بغل است
اصلا اصل اصولِ ما عسل است

که چنین گشته ای سراپا لب
هر شبِ تو هزار رکعت داشت

ضبط این کارها چه زحمت داشت
مَلَکِ دوش تو چه همت داشت

چاه کوفه مگر چه نیت داشت؟
که گرفت از لب تو آقا لب
.
تو که هستی که مات توست خدا ؟
ذاتِ خود در صفاتِ توست خدا

بسته در شش جهات توست خدا
مو به مو در نکات توست خدا

از قدوم و سر و تنت تا لب
قرص خورشید، تب اضافه کند

قرص رویت طرب اضافه کند
واجب و مستحب اضافه کند

کُفر چیزی به رَب اضافه کند
وقف "الّا"ست بعد هر لا لب
.
خواب در سایه ی تو دیدن داشت
دست از حُسن تو بریدن داشت

روح از شوق نو پریدن داشت
یکی از این دو بس مکیدن داشت

زآن لبم بوسه ده، و الّا لب
مَرهم نو بلوغ درد سر است

عیسیِ معنی ات طُفیل در است
سود در وجهِ غیر تو، ضرر است

نسخه ات کامل است و مختصر است
مرده را زنده می کنی با لب

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۵
هم قافیه با باران

اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع ، خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند

بهر تسلیِّ دلِ زهرا یهودیان
باهیزم و لگد به عزاخانه سر زدند

از چوب ، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند

دیدند که با تو راه به جایی نمیبرند
نزدیکتر شدند و سرت را به در زدند

زهرا نبود آنکه بیافتد به روی خاک
سیلی به صورت زن من بی خبر زدند

تا آمدم به خویش جمالش کبود شد
بد سیرتان جمال مرا بی خبر زدند

هر قدر گفت دختر پیغمبرم نزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند

این جایِ دستهای فلانی فقط نبود
این نقش را مُسَلمِّ چندین نفر زدند

معنی ور شکسته چو خواهی مرا ببین
سرمایه یِ امیدِ مرا از کمر زدند


مردی که هیچ ضربه به پشتِ کسی نزد
زهراش را جماعتی از پشتِ سر زدند

افتاد روی جفت علی لنگه ی دری
از بس که جفت جفت و فُرادی به در زدند

اهل مدینه با همه ی کینه های خود
سرو رشید باغ مرا با تبر زدند

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۵
هم قافیه با باران

باده گاهی ز عنب هست گهی از رطب است
این همان است که در روی تو لب روی لب است
دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت
چای سادات اگر سبز نباشد عجب است
زلف در زلف و نظر در نظرند اهل نظر
رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است
ابرویت حامی فرمان نگاهت شده بود
قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است
شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز
فارسی شعر بخوانید نگارم عرب است
خم ابروی تو ای دوست خم وارون شد
فتحه و ضمه تماما طرب اندر طرب است
بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر
لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است
تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا
چشم امید شفاعت به دخیل عنب است
هر که مقتول شما نیست سرش سبز مباد
عاشق سرخ زبان است که سید نسب است
رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت
گر چه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است
ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم
پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است....

 محمد سهرابی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۵
هم قافیه با باران

ای کرده به قتل من بیچاره دوتا زلف
بس کن که شد از مرحمتت دار بلا زلف

بازیچه صد کوی شدم زین سیه مست
شیطان بلا زلف وبلا زلف بلا زلف

بردار و مکش جان هر آن کس که تو گویی
از شانه ابلیس سر از شانه ما زلف

قدری لب شیرین شو و گه عارض نیکو
پر شد فلک از پیچ و خمت ای همه جا زلف

از زلف بپرسید که در عهد چه سانیم
بسته است ز خونم به سر خویش حنا زلف

از کعبه اگر میل نداری که بیایی
بردار و گره کن به دل کرببلا زلف

اسماء جمالیه بخوان همره معنی
یا عارض یا ساعد ویا گردن و یا زلف

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

آموخت تا که عطر زشیشه فرار را
آموختم فرار ز یاران به یار را
 دل می کشید ناز من و درد و بار را
کاموختم کشیدن ناز نگار را
پس می کشم به وزن و قوافی خمار را
***
 گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل
گیرم که گشت باده ازین خستگی خجل
گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل
ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل
مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را
 ***
باید که تر شود ز لب من شراب خشک
باید رسد به شبنم من آفتاب خشک
دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک
از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک
از ما مکن دریغ لب آبدار را
***
شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه نگهت گفتگوی چشم
گفتی بسوز در غم من ای بروی چشم
تا می درم لباس بپا کن شرار را
***
بازار حسن داغ نمودی برای که؟
چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟
آخر نویسم این همه عشوه برای که ؟
ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟
ما را بچسب نه ملک بال دار را
***
این دستپاچگی زسر اتفاق نیست
هول وصال کم زنهیب فراق نیست
شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست
اصلا مزار انور تو در عراق نیست
معنی کجا به کار ببندد مزار را
***
با قل هوالله است برابر علی مدد
یا مرتضی است شانه به شانه به یا صمد ؟
هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد
جوشانده ای زنسخهء عیسی ست این سند
گر دم کنند خون دم ذوالفقار را
***
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن
خود را ببین به صفحه آب و ثواب کن
این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن
از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن
پر لاله کن به خون شهیدان بهار را
***
 من لی یَکونُ حَسب یکون لدهر حسب
با این حساب هرچه که دل خواست کرد کسب
چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب
از انتهای معرکه بی زین گریزد اسب
دنبال اگر کنی سر میدان سوار را
***
کس نیست این چنین اسد بی بدل که تو
کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو
کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو
احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو
رفتی به شان احمد مکی تبار را
***
از خاک کشتگان تو باید سبو دمد
مست است از نیام تو عَمرِ بن عبدود
در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد
خورشید مست کردو دو دور ِ اضافه زد
دادی زبس به دست پیاله مدار را
***
مردان طواف جز سر حیدر نمی کنند
سجده به غیر خادم قنبر نمی کنند
قومی چو ما مراوده زین در نمی کنند
خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی کنند
بر من ببخش گردش لیل و نهار را
***
دانی که من نفس به چه منوال می زنم
چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم
هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم
بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم
با زخم لب چه سان بمکم خال یار را
***
امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم
برچهره تو صبح و به روی تو شب کنم
لب لب کنان به یاد لبت باز تب کنم
شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم
وز آه خود کشم به بخارا بخار را
***
خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد
این سلطه در مکاشفه تاج انار شد
راضی نشد به عرش و به دلها سوار شد
این گونه شد که حضرت پروردگار شد
سجده کنید حضرت پروردگار را
***
آنکه به خرج خویش مرا دار می زند
تکیه به نخل میثم تمار می زند
تنها نه اینکه جار تو عمار میزند
از بس که مستجار تو را جار می زند
خواندیم مست جار همین مستجار را
***
از من دلیل عشق نپرسید کز سرم
شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم
پیر این چنین خوش است که هستی تو در برم
فرمود : من دو سال ز ایزد جوان ترام
از غیر او مپرس زمان شکار را
***
از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست
مردن برای عشق تو حکم حکومتی ست
آتش در آب می نگرم این چه حکمتی ست
رخسار آتشین تو از بسکه غیرتی ست
آیینه آب می کند آیینه دار را
***
زلفت سیاه گشته و شد ختم روزگار
خرما زلب بگیر و غبار از جبین یار
تا صبح سینه چاک زند مست و بی قرار
خورشید را بگو که شود زرد و داغدار
پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را
***
یک دست آفتاب و دو جین ماه می خرم
یک خرقه از حراجی الله می خرم
صدها قدم غبار از این راه می خرم
از روی عمد خرقه کوتاه می خرم
باپلک جای خرقه بروبم غبار را
***
یک دست آفتاب و هزاران دوجین بهار
یک دست ماهتاب و بهاران هزار بار
یک دست خرقه انجم پولک برآن مزار
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
وقت است ترکنم به سبو زلف یار را


محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۳
هم قافیه با باران

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می
 
علی الصّباح قیامت کسی است ساقی من
که می‌دهد به من و جمع دوستانم می
 
دکان باده‌فروشان همیشه دایر باد
که داده‌اند همیشه به رایگانم می
 
طهارتم چو بخواهید از سبو بدهید
هزار بار بریزید بر دهانم می
 
به جای آب، مزار مرا به باده بشوی
که از لحد بتراود به دیدگانم می
 
هزار خوشۀ انگور بسته‌اند دخیل
بدین امید که در گوششان بخوانم می
 
به ذکر اشهد انّ حسین ثارُالله
هزار میکده می‌نوشد از زبانم می
 
مرا ز گریه نگیرید مثل طفل از شیر
که بوده روز تولد، همه اذانم می
 
هزار روح مقدّس، غلام چشم حسین
که ریخت از بصرش در دل و روانم می
 
به کربلا نرسیدن کم از رسیدن نیست
اگر رسیده شوم باده‌ام، بمانم می
 
به پیر میکده سوگند اینکه خواهم خورد
ز دست ساغر خورشید تا توانم می
 
سر ارادت ما خاک راه اصغر تو
به مدح جام بیا تا دو خط بخوانم می
 
کنار آب گلوی علی ترک برداشت
رواست گر به تسلّی دل فشانم می

محمد سهرابی

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

الهی بنده ای گم کرده راهم
بده راهم که سرتا پا گناهم

الهی بی پناهان را پناهی
پناهم ده پناهم ده پناهم

تو از سوز دل زارم گواهی
 که من از رحمت عامت گواهم

الهی هرچه هستم هرکه هستم
تویی بخشنده و من عذر خواهم

ز بار معصیت خم گشته پشتم
ترحم کن تو بر جان تباهم

به آب رحمتت کن رو سپیدم
که من از فرط عصیان رو سیاهم

اگر عمری خطا کردم الهی
کنون پی برده ام بر اشتباهم

پشیمانم ز اعمال بد خویش
نجاتم ده که من در قعر چاهم

کسی غیر توام فریاد رس نیست
به فریادم برس چون بی پناهم

نخواهد کرد کسی بر من نگاهی
تو از راه عطوفت کن نگاهم

دعایم را اجابت کن خدایا
که عالم تیره شد از دود آهم

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران

هرکسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش
میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم

گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تورا
زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم
دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم

من ز هر لب طلب نام علی داشته ام
نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۳
هم قافیه با باران

بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
من به شما یک جان ناقابل بدهکارم
چیزی از این بهتر نبود آخر نیاوردم
از چه مرا در پشت این در معطلم کردی
اصلاً شما گفتید سر من سر نیاوردم؟!
کار خودش را کرد آن یکبار دل دادن
یک بار دل آوردم و دیگر نیاوردم
تکلیف دیوانه بلاتکلیفی اش باشد
من نیز تکلیفی از این بهتر نیاوردم
من هر که را آوردم اینجا از غلامان شد
یعنی در این خانه بجز نوکر نیاوردم
این خانواده نوکرانش محترم هستند
من بی طهارت نامی از قنبر نیاوردم
کوه گناهی را به کاهی گاه میبخشند
آخر من از کار شما سر در نیاوردم
خیلی دلش میخواست یک شب کربلا باشم
من آرزوی مادرم را بر نیاوردم


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۶
هم قافیه با باران

نقره کوب است رکاب تن مهتابی ماه
چشم شهلای تو فیروزه ی دلها شده است

از "الف" گفتی و "یا" هم به شما وابسته است
چون که چشمان تو آموزه ی دل ها شده است

به سفر رفته ای و شوق رسیدن به لبت؛
باعث نیت سی روزه ی دل ها شده است

تشنه ی بوسه ولی لب به لب ایم از عشقت
پر ز اشک غم تو، کوزه ی دل ها شده است

خوردن حسرت آن سیب نگاهت ای جان!
عاقبت مبطل این روزه ی دل ها شده است


حنیف منتظر قائم

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۴
هم قافیه با باران

عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند
اول قدم ز آینه باید وضو کنند

در شوره زار نیز گهی می دمد گلی
شاید تورا به دیده ی من جستجو کنند

سنگ دل شکسته چه کم دارد از عقیق
گر هر دو را به حلقه ی انگشت او کنند

جز ما که اشکمان دم مشک است دائما
مردم کجا به آب مضافی وضو کنند

گویند حرف می برد از من به یار من
باید مرا به باد صبا روبرو کنند

ما چون خبر دهان به دهان داغ می شویم
«روزی که خاک تربت ما را سبو کنند»

جا دارد از فرات شفاعت کنیم نیز
مارا اگر برای تو بی آبرو کنند


 
محمد سهرابی
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران

یا من بیده فی الشجر اخضر نارا
تاریک شد این طور، بیفروز خدا را

از خوف خدا آب شدی بس که تو بر خاک
ترسم ببرد سیل مناجات، عبا را

تا اشک روان است و دعا روی لب توست
ره نیست به خلوتگه تو، آب و غذا را

گویند که با سبحه رفیقند بزرگان
از چیست که زنجیر رفیق است شما را؟

زنجیر چه دارد که رفیق تو بماند؟
از پا و سرت باز کن این بی سر و پا را

تب کرد مَلَک، تا ز لبت چید کلامی
آمیخته ای بس که تو با سوز، دعا را

یا آب شدی یا که به افلاک پریدی
گویا که تهی کرده ای آغوش عبا را

در سینه عشاق، هوس راه ندارد
در خرمن این شعله، نفس راه ندارد

 روز از پس شام آمد و زندان تو شام است
دیدار تو بر دختر خورشید، حرام است

یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش
و آنگاه ببین شام چه و روز، کدام است

در خاک رود کوه اگر تا کمر خویش
شایسته آن کوه، دوام است دوام است

زندان، شرف شمس خدا را نکند محو
بگذار بگویند که عمرت لب بام است

بر سنگدلان راه مده در حرم خویش
زنجیر چه فهمد که در این بند، امام است

در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند
خوابید از این فاصله ها، غائله ای چند

 قحطیِ پر و بال فرشته است گمانم
کاین گونه سر تخته، روان است روانم

این ساقه طوباست که آویخته از عرش
یا ساق تو از تخته تابوت؟ ندانم

سنگین شده تابوت تو، هر چند نحیفی
ای یار گران، یار گران، یار گرانم

در قاب فلز، آینه، آیینه محض است
زنجیر چه کم می کند از صیقل جانم؟

گویند که موسای خدا، هفت کفن داشت
باید که کنون، روضه به مقتل بکشانم

معنی، کفن شاه شهیدان ز حصیر است
ای خاکِ رهِ مرکبِ آن شَه، به دهانم

جا داشت کفن کردن اموات ور افتد
یا در کفن اهل دو عالم، شرر افتد...

 محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۱
هم قافیه با باران

شد ز نام دگران گرچه مُکَدَر گوشم
خورد از نام علی قند مُکَرر گوشم

هرکسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش
میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم

گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تورا
زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم
دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم

من ز هر لب طلب نام علی داشته ام
نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم

نامِ آن تیغِ پُر از آب به گوشم خورده است
گوش مالی نشد این وضع که شد پَر گوشم

بیتی از "قصری"ِ شیرین سخن آمد در یاد
که از آن بیت به شوق تو سراسر گوشم

(" قصری"از شوق غلامی شده یک پارچه گوش
قنبری کو که دو صد حلقه کُنَد در گوشم)

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۱۱
هم قافیه با باران

دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
-
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده ی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
-
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
-
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها
-
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
-
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
آتش پرهیز نبرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
-
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟
-
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
-
بر سر نی زلف رها کرده ای؟
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت

 

محمدرضا آقاسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۵
هم قافیه با باران
از ذکر علی مدد گرفتیم
آن چیز که میشود گرفتیم
در بوته ی آزمایش عشق
از نمره ی بیست صد گرفتیم
دیدیم کرایت علی سبز
معجون هدایت علی سبز
درچمبر آسمان آبی
خورشید ولایت علی سبز
از باده ی حق سیاه مستیم
اما زحمایت علی سبز
شیرین شکایت علی زرد
فرهاد حکایت علی سبز
دستار شهادت علی سرخ
لبخند رضایت علی سبز
در نامه ی ما سیاه رویان
امضای عنایت علی سبز
یا علی در بند دنیا نیستم
بنده ی لبخند دنیا نیستم
بنده ی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصلیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب المومنین اما به نور
نور یعنی اتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بود وباقی هیچ بود
مکه زیر سایه ی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو(فقه)
می دهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیه ای خالی زامر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجده ای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم وحضور
جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشود
ای خدا ای مبداء و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت انا علیک الراجعون
خانه ات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم دردست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقده ها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقه ی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا می دهد
آه مجنون بوی لیلا می دهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن


محمدرضا آغاسی

۱ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۲
هم قافیه با باران

ساقی امشب باده از بالا بریز   
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتش گون بده   
زان که دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من   
می چکد نام تو از لب های من
محو کن در باده ات جام مرا   
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم    
راست می گویم که کوفی نیستم
نیک می دانم که جز دندان تو   
هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست   
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین   
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند   
سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند   
کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند   
یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه   
وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تما شا گر شدند   
صلح آمد لاله ی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بسته اند   
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند
موج ها از بس تلاطم کرده اند   
راه اقیانوس را گم کرده اند
موجها را می شناسی مو به مو   
شرحی از زلف پریشانت بگو
بازکن دیباچه توحید را   
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن   
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را  
بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست  
آن بیابان عطش غالب کجاست
تا ز جور پیروان بوالحکم   
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد   
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم   
کین چنین بر آب و آتش می زنم
تاول ناسور را مرحم کجاست   
مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست   
یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست   
کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند   
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان شهر را   
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوان مردان جوان مردی چه شد   
شیوه رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست  
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت   
تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را ازمحقق گوش کن   
وز لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را   
صوت اوصیکم به تقو الله را
بعد از او بشنو و از نو امرکم  
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سر شار مستی می کند   
بی نیاز از هر چه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش   
گر قلندر نیستی شب گرد باش
سیر کن در کوچه های بی کسی   
دور کن از بی کسان دل واپسی
ای خروس بی محل آواز کن   
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم   
ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره لا تقحر بود   
پاسخ سائل و لا تنهر بود
دست بردار از تکبر و ز خطا   
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
باده ی مما رزقناهم بنوش   
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
 هم بنوشان زین سبو         
لم تناول بر حتا تم حقولهم بنوش و
یا علی امروز تنها مانده ایم   
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین   
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن   
زخم های کهنه را مر حم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند   
اشک ها از دیده رنگین می روند
مشکها ی خسته را بر دوش گیر   
اشکها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یک جلوه محتاج توام   
دار بر پا کن که حلاج توام
جلوه ای کن تا که موسایی کنم   
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دوگام از خویشتن بیرون زنم   
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو   
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب   
از حجاز و کوفه تا شام وطلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی   
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو   
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر   
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار   
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل   
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن   
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست   
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد کز خشم حق پروا کنیم   
در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر مولایی شویم   
مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریای به دریا می رود   
موج بر خیزد به بالا می رود
آسمان را نور باران می کند   
خاک را غرق بهاران می کند
لیک مرغ خانگی در خانه است   
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند آب و دانه اید   
غافل از قصاب صاحب خانه اید
شیعه یعنی وعده ای با نان جو   
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر     
بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک   
تاب و تاول چهره و چین وچروک
سالها صورت ز صورت با ختیم   
تا ز صورت ها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود  
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم   
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون  
کس نشد واقف به سر یسرون
سر حق مستور مانده در کتاب   
عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل   
همچو زنبورند لاکن بی عسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد   
جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر   
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم   
هر نفس لا گوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من   
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیا گر نهی سر در طبس   
می شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشق بازی با خدا   
یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون   
شیعه طوفان می کند در کا کنون
شیعه یعنی تندر آتش فروز   
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد   
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف   
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابققون السابقون   
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب ها را گل کند   
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست   
کربلا بارز ترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان   
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را   
صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین ، پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود   
تاب گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی نکته پردازی کند   
در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است   
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه   
در غل و زنجیر می افتد به راه
می رود منزل به منزل در کویر   
تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور   
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اظطراب   
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار   
می کشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیل   
سر نهد برخاک پای اهل بیت
یا پرستش وار در پیش هشام   
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل ولاست   
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل   
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه ی مولای ماست   
اکبر اوییم و او لیلای ماست
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام   
این سخن کوتاه کردم والسلام
 

 محمد رضا آغاسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران
کم  کم  هلالِ  ماهِ  خدا می رسد ز  راه

اوقاتِ نابِ  اهلِ بکاء می رسد ز راه

مهمان کند خدا همگان را به سفره اش

وقتی که ماهِ  جود و سخا  میرسد ز راه

گُل میکند  به لب همه  دم  ذکر  یا علی

زیرا بهارِ  اهلِ دعا می رسد ز  راه

ماهِ  مجیر و جوشن و شب های عاشقی

ماهِ  جنون  و ماهِ  صفا  میرسد  زِ  راه

دستت دراز کن چو گدا سمتِ سفره اش

وقتی گدا به پشتِ  گدا  میرسد  ز راه

امضا کند خدا گذر از  نار  دم  به دم

چون ماهِ توبه ، ماهِ عطا میرسد ز راه

وقتی که ماهِ خوبِ خدا رو کند به ما 

فرصت برای ترکِ  گناه  میرسد ز  راه

معلوم میشود که عزیزی به نزدِ حق

وقتی بلا به پشت بلا می رسد ز راه

هر لحظه اش عبادت و هر ساعتش نکو

اوقاتِ سر به سر چو طلا  میرسد ز راه

پُر  میشود فضای دل از عطر عاشقی

 لَا  تَقْنَطو بر  اهلِ خطا میرسد  ز راه

بس کن دگر گناه که گناه سد عاشقی است

الطافِ عاشقانه  جدا میرسد ز راه

میترسم از گناه و امیدم به رحمتش

وقتی که ماهِ خوف و رجا میرسد ز راه

ماهِ غمِ  علی شهِ لولاک میرسد

یعنی که ماهِ اشک و عزا می رسد ز راه

افطار گر کنی همه دم یادِ لعلِ او

الطافِ  سیّدالشهدا می رسد ز راه

گر خوب بندگی کنی ای دل به هر صباح

توفیقِ طوفِ کرب و بلا  میرسد  ز راه

وقتی به یادِ کرب و بلا بغض میکنی

صدها ملک ز ارض  و سما میرسد ز راه

دنیا شود بهشتِ  برین شک نکن دمی

وقتی قدومِ  شاهِ وفا می رسد ز راه

«عَجِلْ عَلی ظُهُور وَلِیّک » خدای من

پس کی ز کعبه صاحبِ ما میرسد ز راه؟

از آتشت هماره " بداغی " شود رها

چون شاهِ  دین به روز جزا می رسد ز راه

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۶
هم قافیه با باران

باز باران است،باران حسین بن علی(ع)
عاشقان جان شما،جان حسین بن علی(ع)
 
خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین بن علی(ع)
 
شمرها آغوش وا کردند،اما باک نیست
وعده ی ما دور میدان حسین بن علی(ع)...
 
در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران عطر قرآن حسین بن علی(ع)
 
هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی(ع)
 
دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی
دست های ما به دامان حسین بن علی(ع)


ناصر حامدی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران
امِ ابیها نظری کن به ما
جانِ  علی پادشهِ لا فتی
جز تو نباشد به لبم زمزمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

کوثر قرآن تو شدی از ازل
حبِ شما معنیِ خیر العمل
با تو نباشد به دلم واهمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

با قَدمت خانه پر از نور شد
دشمن دون با قَدمت کور شد 
دست به دامان شما ما همه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه 

جان به فدای رهِ نورانی ات
دین بود از خطبه ی طوفانی ات
می دهد عشقت به غمم خاتمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

نوکر دربارِ شما جبرئیل
عاشقتان موسِی و صد چون خلیل
عرش شود با نِگهت قائمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

یک نگهت کارِ سلیمان کند
چادرتان گَبر مسلمان کند
نامِ شما ذکرِ شهِ علقمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

آسمان بارید بر چشمان ما
عشق می خندید بر چشمان ما

از تبسم تا تلاوت روز شد
باز فصل بارش امروز شد

باز شوقم تا خدا پرواز کرد
با ترنم عشق را آغاز کرد

عشق ناپیداست بی حد و عدد
یا علیٌ مرتضی! مولا مدد

من کبوتر می شوم تا گنبدت
عشق بازی می کنم با گنبدت

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق، یک پلک تحیر در علی است

نام تو بر جان من گل می کند
چشمها میل توسل می کند

با علی دریا تبرک می شود
با علی لبها تبرک می شود

باز هم در جان من دف می زنند
حلقه بر گیسوی رفرف می زنند

در هوا پیچیده بانگ "لا تخف..."
دف ددف دف دف ددف دف دف ددف

"کیست این پنهان مرا در جان و تن؟"
یا علی ... مولای مظلوم نجف

در کرامتخانه فیض حضور
اشکهای عاشقان دُرّ صدف

تو رواق اندر رواق اندر رواق
ای نگاه ماهتابت در محاق

چشم در چشم تو در اوج حرم
می خروشد عشق با موج حرم

می برد تا عرش، اقیانوس را
رنگ دریا می زند فانوس را

بزم ما بزم امین اللهی است
محفل رندانِ اشکْ آگاهی است

محضر مولا علی جان می دهد
بال پروازی به ایمان می دهد

آدم اینجا سائل درگاه اوست
این صراط مستقیم راه اوست

ساغر ما در غدیر تو خم است
عکس چشمانت در عرش هشتم است

با کبوترها کبوتر می شوم
سیبهای صحن تو، چون گندم است

صف به صف در بارگاهت حاضرند
عطر تو در ازدحام مردم است

مستی از لبهای تو هشیار شد
این شراب کوثر از آن خانم است

بیخود از خود می شوم در این حرم
صحن تو در آسمان چندم است؟

عشق تو منظومه ای عرفانی است
هم نی است و هم می است و هم خم است

آیینه بارانی از بال مَلَک
زیر پای زائران تو گم است

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق یک پلک تحیر در علی است

در حریم تو پرستو می شوم
چون کبوترها به این سو می شوم

سهم من از چشم تو شیدایی است
بیخود از خود می شوم؛ او می شوم

در کنار صحن تو جان می دهم
رو به روی قبله، خوشبو می شوم

ذکر، بر لبهای من گل می کند
یا علی گویان... علی گو می شوم

در تلاطم های مستی تا ابد
من از این کوچه به آن کو می شوم

در زیارتنامه، حق حق می کنم
مست از صهبای هوهو می شوم

هو علی... هو مرتضی... حق تا ابد
دست ما و لطف تو... مولا مدد


حامد حجتی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران