حالم شبیه فنجان خالی است
حالا که مدتیست شدی نیمه ی پرم
چشمت اگرچه مثل دلم صاف وساده نیست
این روزها عجیب از آن می خورم
این روزها که شعر گناهی کبیره است
اثبات میشود به غزل پرگناهیم
هرقالبی که بود سرودم برای تو
آخر بگو چکارکنم تا بخواهیم?
وقتی که شعر چشم تورا وصف می کند
وقتی که شاعر همه حالات میشدم
ای کاش زندگی همه اش شعر میشد و...
ای کاش عاشق ادبیات میشدم
فردا به جای نظم معاصر سر کلاس
آرایههای چشم تو تدریس میشود
از پشت میز هق هق من شاعرانه است
با اشک هام قافیه ام خیس میشود
باور نمیکنی همه شعر را ولی
ازمن نگیر خاطره ی این دوسال را
حالا دلم گرفته تو را با تمام خویش
مانند چوبیم که گرفته نهال را
مثل سکوت ساکتم وفکر می کنم
بعد از نبودنم به غزل های بی پدر
من فکر میکنم وتو آهسته می روی
لبهام رفته اند در آغوش یکدگر
مثل نهال هاوتمامی چوب ها
این یک حقیقت است که باید جدا شویم
هی مثل مثل مثل...نه...نگذار تا که باز
تمثیل اشتباهی این شعرها شویم
از ابتدای شعر نوشتم به تو ولی
از چشم قهوه ای ت. بگذار بگذریم
میخواستم که بی تو ...ولی چارپاره ام
دلبسته به نگاه تو انگار...بگذریم...
سید علی رضایی