هم‌قافیه با باران

۲۲ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حج ـ عرفه ـ قربان ـ فطر ـ مباهله» ثبت شده است

وضو بگیرم و در حال روزه با تکبیر
کنم مباهله با دشمنان حی غدیر

زبان حق شوم و آیه مباهله را
به شأن فاطمه و شوهرش کنم تفسیر

ز قول دوست ودشمن شنو که این آیه
به وصف اهل کسا از خدا شده تعبیر

محمد و علی و فاطمه،حسن و حسین
که پنج در عددند و یکی چو حی غدیر

پی مباهله کردند روی در صحرا
یکی چو مهر فروزان،چهار مهر منیر

فتاد چشم نصاری به آن خدارویان
که نور طلعتشان گشته بود عالم گیر

مسیحیان پی نفرین پنج تن دیدند
که نیست غیر هلاکت برایشان تقدیر

همه بخاک قدوم پیمبر افتادند
که ای ز جانب حق،خلق را بشیرونذیر

به حضرت تو نصاری تمام تسلیمند
که تو بلند مقامی و ما تمام حقیر

هزار مرتبه نفرین به دشمنان علی
که می کنند در این آیه حیله و تزویر

کنند فضل علی را به دشمنی انکار
خدای نگذرد ازاین خطا و این تقصیر

چرا شدند فرای از این حقیقت محض
چرا به سلسله ی نفس خود شدند اسیر

قسم به جان علی،منکر مباهله را
خدای لعن نموده، پیمبرش تکفیر

گرفتم آن که شود خصم منکر خورشید
کجا به تابش انوار آن کند تأثیر

فضائل علی بود از حد فزون،چه زیان
که بر مباهله منکر شوند یا به غدیر

علی کسی است که در جنگ بدر شد پیروز
خدا به جنگ احد میدهد به او شمشیر

علیست فاتح احزاب و فاتح خیبر
علیست تیر الهی به قلب خصم شریر

علیست بت شکن کعبه روی دست رسول
علی به بیشه اسلام شد خروشان شیر

علی به جای نبی خفت و جان گرفت به دست
کسی نیافت جز او این چنین مقام خطیر

حدیث منزلت چون آفتاب می تابد
به این دلیل علی بعد مصطفی است امیر

وصی احمد مرسل کسی بود میثم
که در تمام فضایل ورا نبود نظیر

سازگار

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۳:۵۴
هم قافیه با باران

وضو گرفته‌ام از بُهت ماجرا بنویسم...
قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم...

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را...
ز مانده‌ها بسرایم، ز رفته‌ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگِ درخت‌های جهان هست
غمِ نشسته به دل را کِی و کجا بنویسم؟

مصیبت عطش و میهمان‌کشی و ستم را...
سه مرثیه است که باید جُدا جُدا بنویسم...

چگونه آمدنت را به‌جای سردرِ خانه
به خط اشک، به سردیِ سنگ‌ها بنویسم؟

چگونه قصۀ مهمان‌کشی سنگ‌دلان را...
به‌پای قصۀ تقدیر یا قضا بنویسم؟

مـِنا که برف نمی‌آید، این سپیدیِ مرگ است
چه‌سان ز مرگِ رفیقانِ باصفا بنویسم؟

خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت...
خوش است یک‌دو خطی هم ز کربلا بنویسم...

نمانده چاره به‌جز این که از برادر و خواهر...
یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم...

نمانده چاره به‌جز گفتن از اسیر سه‌ساله...
چه‌ها ز نالۀ زنجیر و زخمِ پا بنویسم...

به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا...
تو از خرابه بخوانی، من از مِنا بنویسم...

حامدعسکری

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۸
هم قافیه با باران

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم
نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی
من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم
به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی
اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد
این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش
این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا
جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد
همچو کوری که نشسته است به غفلت سرچاهی

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۲
هم قافیه با باران

ما آیه‌های عصر خسرانیم
معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست
ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس
امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است
با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم
هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم
از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی
با او بگو که ما پشیمانیم

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۹
هم قافیه با باران

ای صبح صادق ! بر رُخ آیینه چین است

در کوچه های نور ، ظلمت در کمین است 

از حیله ی رمّال ها دنیا سیاه است

از فتنه دجّال ها ، قرآن غمین است

دنیا ز بوی معرفت خالی ست مولا

جهل مُرکب با دل انسان قرین است

حالی نمی پرسد کسی از حضرت دین

دین در زمین تبعیدی و حسرت نشین است

بُت می پرستد روح انسان مُچاله

شیطان اغواگر خداوند زمین است

« لا مذهبی » دین جدید خلق دنیاست

تلخ است ، اما قصۀ دنیا همین است

عصر ظهورست و زمین از مُدعی پُر

دجّال هم شد مُدعی ! این چندمین است ؟!

عَجِل عَلی ... یا حضرت موعود ، یا عشق !

والعصر ! انسان در زمین تنهاترین است

تکلیف دنیا می شود روشن به نورت

لا تُخلف المیعاد ، صد در صد چنین است

در صبح یک آدینه می تابی به عالم

دل های ما مشتاق آن صبح مُبین است

باید که ما از پردۀ غیبت در آییم !

شرط ظهور حضرتت ، تنها همین است


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۹
هم قافیه با باران

ده ذی الحجه سرزمین منا

گشت از مکر شمر کرببلا

شده دنیا پر از دروغ و نفاق

طاقت مسلمین دنیا طاق

راه هامان طریقی از آتش

کعبه در منجنیقی از آتش

آل مروان و ال ذی الجوشن

مست حمله به سرزمین یمن

در زمین یمن به اسماعیل

 تیغ از پشت می زند قابیل

پرده داران درون حله به خواب

 گردشان مطربان خراب شراب

دین شان نیست غیر ظلم و فساد

 کاخ هاشان بلند چون شداد

" کاخ هاشان بلند و همت پست"

محو نفس اند و رفته اند از دست

نزدشان شد مقام ابراهیم

 کاخ سبز و سفید و اورشلیم

آل ظلم اند و آل استبداد

نیست موسایشان بجز موساد

گرم فرمانبری ز کفر و نفاق

 تا زنند آتشی به شام و عراق

سنگ بر کعبه می زنند هنوز

 منجنیق است جرثقیل امروز

پرده دارند و دزد و تاراجی

 تیغ ها می زنند بر حاجی

به همان مردمی که روزی شاد

 ره گشودند روی زین العباد

قرنها پیش از این حسین علی

 در همین سرزمین حسین علی

حج خود را تمام کرد و گذشت

 به شهادت سلام کرد و گذشت

قرنها پیش حضرت سجاد

 پای چون در زمین کعبه نهاد

حاجیان راه باز می کردند

 عرض راز و نیاز می کردند

این همان مردم وفادارند

 باز هم رو به کعبه می آرند

**

ده ذی الحجه سرزمین منا

 گشت از مکر شمر کرببلا

ناگهان شاه نابکار حجاز

 راه را بست بر جماعت باز

شمر گر آب بست این ره بست

حرمت کعبه و منا بشکست

این همان مردمان دلگیرند

به کدامین گناه می میرند؟

بارها راه عشق اگر شد گم

راه بگشوده اند این مردم

پیش از این بود راضی از این ها

 نور چشمان سیدالشهدا

قرن ها رفته است و اینک باز

 ظلم دیگر به میهمان حجاز

حاجیان خسته از مصائب شام

 ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟

با چنین ظلم و جور و نفس و هوی

ابن عبدالملک کجا و شما!

دید او ازدحام اهل حرم

پس کشید از حریم کعبه قدم

گرچه او از هوای نفس شکست

 بهر نظاره گوشه ای بنشست

استلام حجر نکرد هشام

 چون شما تیغ بر نکرد هشام

هرچه را آن شقی رعایت کرد

 نسل عبدالعزیز غارت کرد

در کمال شقاوت این جانی

عید قربان گرفت قربانی

کعبه اما سیاهپوش شماست

پرده ای از پیام عاشوراست

دارد از دولت ولای حسین

کعبه هم بوی کربلای حسین


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران

وضو گرفته ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز مانده ها بسرایم ؟ ز رفته ها بنویسم ؟

نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم ؟

مصیبت «عطش»و «میهمان ‌ کشی » و «ستم »را
سه مرثیه‌ست که باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم ؟

چگونه قصه ی مهمان کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم ؟

منا که برف نمی آید این سپیدی مرگ است
چه سان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم ؟

خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت :
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم :

نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزه ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز ناله ی زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه خوان محل گفته ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی...من از منا بنویسم ....


حامد عسکری

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۰
هم قافیه با باران
در دشت منا کرب و بلا دیده ام ای وای
پر پر شده مهمان خدا دیده ام ای وای

یاران همه افتاده به صحرای بلایند
حجاج خدا غرق بلا دیده ام ای وای

از من تو مپرس علت بی تابی ام ای دوست
زخمی شده ام ، جور و جفا دیده ام ای وای

خواب  از سر من رفته که بی تاب و حزینم
یک فاجعه در دشت منا دیده ام ای وای 

یک سو تن عریان ، طرفی حوله ی احرام
از فتنه ی این قوم چِها دیده ام ای وای

بالای سر آن تن افتاده به صحرا
من غربت یاران شما دیده ام ای وای

آقا به خدا نیست دگر طاقت دوری
از بس که در این خانه خطادیده ام ای وای


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
هم قافیه با باران

خلیل سنگ به شیطان پراند و مولا شد
به آستان امامت رسید و آقا شد

به یمن آن­که دلش را به آسمان­ها داد
زلال زمزم اشکی چکید ... دریا شد

خلیل؛ هجرت هاجر خریده بود به جان
که زمزم از نفس خاک ها هویدا شد

به پای حضرت بی انتها ذبیح آورد
چقدر آیه که در شأن او شکوفا شد

طواف کعبه عشق آن زمان اثر دارد
که روی دوست در آیینه‌ها تماشا شد

همین که سنگ به پیشانی رسول نشست
هزار آینه زار از شکست احیا شد

حجاز فرصت این داغ را مکرر کرد
سقیفه در نفس شهر بود... بر پا شد

حجاز فرصت آن داغ را مکرر کرد
همان که زخم نمکسود داغ مولا شد

حجاز فرصت صد داغ را مکرر کرد
که هیزم از همه کوچه‌ها مهیا شد

خداکند که بیایی گمان کنم این بار
ظهورْ در نفس گرم جاده پیدا شد

دوباره با پرو بال شهید آمده‌ایم
شکوه پنجره عرش رو به ما وا شد

اجازه هست گریزی به کربلا بزنم
فدای پیکر مردی که ارباً اربا شد..
 
حامد حجتی

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۱
هم قافیه با باران

داغ ما مستدام می ماند

بغض ما بی کلام می ماند

عاشقان می دوند سمت وصال

عشق در ازدحام می ماند

حجر الاسود ِ همیشه غریب

در غم ِ استلام می ماند

کعبه تنهاست کعبه مظلوم است

کعبه مثل امام می ماند

کربلایی دوباره در راه است

حج اگر ناتمام می ماند

زخم چندین هزار ساله ی ما

تا دم انتقام می ماند

دل امت در انتظار فرج

بین رکن و مقام ...


زهرا بشری موحد

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۸
هم قافیه با باران
یا رب تو بِکَن ریشه ی این ظلم و ستم را
پیش از همه آن خائنِ مُزدورِ حرم را

یک بارِ دگر فتنه ی عـُمّـــــالِ سعودی 
انداخته بر دامنِ  ما شعله ی غم را

این بوالـهـوسان را تو زِ این خانه برون کن
وا کن  بَرِ ما باز  تو  ابوابِ  کرم را

یاران همه عریان ، همه افتاده به صحرا
آتش زده احوالِ  عزیزان  جگرم را

 یک سو پدری مانده و دیگر پسری نیست
آن راحتِ جان کرده روان اشکِ  قلم را

میگفت من هرگز نروم از دلِ صحرا
پیدا نکنم تا که دمی گل پسرم را

بر کعبه ی ذی مرتبه آن بیتِ الهی 
دلخوش به همینم که زند یار عَلم را

آقا تو بیا ما همه یارانِ شمائیم 
داری به خدا جمله دلیرانِ عجم را

در پیشِ قدم های تو من میکنم آقا
قربانیِ تان جمله ی مادر پدرم را 

همواره (بداغی) شده شرمنده ز رویت 
آقا ز کرم وا بنما بال و پرم را


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۱
هم قافیه با باران

چمدان را که جمع می‌کردیم،
هرکسی یک نفس دعا می‌خواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا می‌خواست...
اسم‌ها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعده‌ی شفا می‌خواست!
من که این سال‌ها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمی‌گنجید،
دل بی طاقتت چه‌ها می‌خواست...
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا می‌خواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانه‌ی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را می‌خواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج می‌کردیم،
کاش می‌شد...
اگر
خدا
می‌خواست...


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۸
هم قافیه با باران

یکی اینجا دلش رو جا گذاشته پیش تو رفته

یکی رفته از اینجا که دلت رو با خودش برده

یکی اینجا بوده که مونده پای عهدی که بسته

با رگهای گلوش تنها به اسم تو قسم خورده

 

میخوام اینبار بگم مدیونتم با تک تک رگهام

میخوام اینبار بگم ممنونتم با سرخی خونم

میخوام اینبار اگه حتی طوافم ناتموم باشه

نمونه ناتموم هرگز مصافم, عهد و پیمونم

 

یه وقتایی باید حجو گذاشت و رو به مسلخ رفت

یه وقتایی باید با خون وضو کرد و تشهد خوند

یه وقتایی باید چرخ طوافو توی میدون زد

یه وقتایی باید لب تشنه، پای عهد و پیمون موند

************

تو یادم دادی توو سعی صفا, میشه برید از خود 

نشونم دادی توو قلب منا شوق شهادت رو

زبون سنگها, از جنگ با نیرنگها میگفت 

تو وا کردی به میدون عبادت پای غیرت رو 

 

پای عشقو باید به غیرت و مردونگی وا کرد

باید اون عزم توو چشمای عباسو تماشا کرد

میشه تسلیم هر ننگی نشد, اما فقط وقتی 

که تنها با خدا بود و دلو تسلیم مولا کرد

 

یه وقتایی باید حجو گذاشت و رو به مسلخ رفت

یه وقتایی باید با خون وضو کرد و تشهد خوند

یه وقتایی باید چرخ طوافو توی میدون زد

یه وقتایی باید لب تشنه، پای عهد و پیمون موند

* * *

یکی اینجا تنش رو جا گذاشته روی خاک رفته

یکی رفته از اینجا که دلت رو با خودش برده

از این عطری که پیچیده تو بغض دشت معلومه

با رگهای گلوش اینجا به اسم تو قسم خورده

 

قاسم صرافان

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۹
هم قافیه با باران

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایم کرد

خدا به خاطر ارباب این عطایم کرد

به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیب

به آستان رفیع دعا رهایم کرد

چه فرصتی که به همراه کروان حسین

مسافر سفر دشت نینوایم کرد

زسعی مروه و سعی صفا عبورم داد

به طوف حج حقیقی دل آشنایم کرد

چه منتی که در این روز معرفت،ارباب

به خوان نعمت العفو خود گدایم کرد

منی که هیچ نبودم به شی مذکوری

به حب فاطمه شایسته ثنایم کرد

به افتخار علی ره به بام هم داد

که هم نشین تمام فرشته هایم کرد

ز گریه حوله احرام دلبرم خیس است

صدای ناله ارباب مبتلایم کرد

همه به حال دعای حسین می گریند

نوای یارب زینب پر از نوایم کرد

به دیده اشک مناجات کئکان زیباست

زگاهواره خود کودکی ندایم کرد

علی اکبر و طعم فراز های دعا

به شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد

به اشک چشم علمدار کاروان سوگند

حسین بود که دلداده خدایم کرد

همان حسین که با جلوه کرامت خود

کرم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد

بدون اذن خودش کربلا نمی آیم

ز درد با که بگویم که کربلایم کرد

خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهید

حسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد


 محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۸
هم قافیه با باران
 چون ابر سیاهی شده ‌سنگین بار‌م
این گونه ز ‌شر‌مسار‌ی ا‌م می‌بار‌م
جود و کر‌مت امیدوار‌م ‌کر‌د‌ه
ور ‌نه به چه رو‌ی ‌من به تو روی آر‌م
**
هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی
من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی
گفتی که اگر توبه شکستی بازآ
صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی
**
بی توشه و زاد راه، ما لا اَبکِی
رویم ز گنه ‌سیاه، ما لا اَبکِی
در نامه ی ا‌عمال ‌من ‌سر‌گشته
یک ‌حُسن نمانده آه ما لا اَبکِی
**
من آمده ‌ا‌م ‌تو‌شه ‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه
سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده
هر چند ‌تما‌م کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را
یک بار دگر به کربلا راهم ده

 یوسف رحیمی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۴۳
هم قافیه با باران

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است
مثل من شرمنده گنهکار زیاد است
اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است
در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند
وقت کرم تو فقرا فرق ندارند
خواندی تو دگر بار به کویت همگان را
هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را
یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را
با خویش بیارد دل و جان نگران را
گفتی که گناه دل پر آه ببخشی
امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی
بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم
من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم
روز عرفه آمد و شد تازه امیدم
آغوش گشودی که به سوی تو دویدم
من آمده ام باز توانم بده امروز
اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز
 آفت زده بر حاصل من بار ندارد
این بار به غیر از تو خریدار ندارد
این بنده خودش آمده پس جار ندارد
اصلا زمین خورده که آزار ندارد
 بر آنکه زمین خورده جفا را نپسندند
رفتم همه جا جز تو گدا را نپسندند
 حالا که من افتاده ام از نام و نشان ها
حالا که نشستم ز فراغت به فغان ها
مگذار بیفتد سخنم روی زبان ها
مگذار شود فاش ز من راز نهان ها
من آبرویم در خطر افتاده نظر کن
حالا که گدا پشت در افتاده نظر کن
هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی
نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی
من را برسانید به یار عرفاتی
جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی
شرمنده کند باز مرا از کرم خود
ما را به سلامی ببرد در حرم خود
این قدر مگو از لب و دندان دُر افشان
این قدر مده شرح ز گیسوی پریشان
خواهر شده از لحن دعای تو هراسان
برگرد مدینه مرو کوفه حسین جان
ترسم که کسی بشکند آئینه ات آقا
یا آنکه نشیند به روی سینه ات آقا
گفتم عرفه فرصت دیدار مهیاست
هر ساعت این روز خبر دار ز آقاست
خوش آنکه دلش هم نفس یوسف زهراست
اما همه ی عشق فقط روضه ی سقاست
در روضه ی او عطر گل یاس بیاید
خود گفته که در روضه ی عباس بیاید

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳
هم قافیه با باران

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

نیست جز از جگر خونی شان این همه گل
نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست
عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

 

علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۵
هم قافیه با باران

لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدائی زعبارش
هر کس به زبانی شده همصحبت یارش

قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟

آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید

در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید

امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند

کردند پر از زمزمه و ناله منی را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

این قافله از عشق به جان سلسله دارند
این قافله با قافله ها فاصله دارند

این قافله جا در دل هر قافله دارند
این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند

این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند
از خون گلو جامۀ احرام بپوشند

هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی
از مکه برون گشته شده کربلائی

از پیر و جوان در ره معشوق فدایی
جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی

اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش
پیداست شهادت زسفیدی گلویش

خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت
ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت

از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت
گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت

ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت
از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت

ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود
دیروز حسین بن علی بین شما بود

سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود
از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود

امروز به هجرش همه گریان بنشینید
فردا سر او را به سر نیزه ببینید

در مکّه بپرسید ز زن های مدینه
زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه

کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه
کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه

ای دخترکان یکسره با شیون و ناله
خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله

زین قافله روزی به مدینه خبر آید
کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید

با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید
از منبر و محراب نبی ناله برآید

تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم
تنها نه دل (میثم) جان همه عالم

 

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران
روز عرفه روز خدا روز رهائیست
روزی که در آن شغل بدهکار گدائیست

هر مسجد و هر کوچه دعا گشته پدیدار
این ذکر لب یار بنازم چه دعائیست 

ای آنکه به جاماندی از آن قدر و از آن شور
آماده شو الساعه که این روز خدائیست

وقتی که شدی محرم در کوی نگارت
بین تو و عصیان و گنه وقت جدائیست

اشکم شده از چشم من همواره سرازیر
حق دارم از آن جا که دلم کرب و بلائیست


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۹
هم قافیه با باران

تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می گیره
دلم هوایی می شه و بونۀ آقا می گیره

این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می کنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس می کنم

تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت می کنم این اشکای زلالمو

میون طوفان غمت شکسته بال و پر من
کاشکی بیای پا بذاری به روی چشم تر من

کوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوی گلاب
با مژه جارو می زنیم با اشکامون می پاشیم آب

کاشکی بیای و سوغاتی برام بیاری بوی سیب
یا که یه مهر و تسبیح از تربت ارباب غریب

کاشکی بیای برامون از تشنگی و آب بخونی
بیای رو منبر بشینی روضۀ ارباب بخونی

مسلمیه دم بگیری با گریه و شور و نوا
بیای و با هم بخونیم "حسین من کوفه نیا"

کوفه نیا که اینجاها قحطی آبه به خدا
حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا

اینجا تموم مردمش تشنۀ خون لاله اند
با کعب نی منتظر رقیۀ سه ساله اند

همه با فکر انتقام روز می کنن شباشونو
نعلای تازه می زنن تموم مرکباشونو

رو خاک گرم کربلا سه روز می مونه پیکرت
خورشید نیزه ها می شه اینجا سر مطهرت


یوسف رحیمی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران