تا که می گویم علی، دل از تکان می ایستد
بعد نامش، دست روی سینه، جان می ایستد
بسکه جذاب است گفتن از علی،بعد از سخن
حرف های من دراطراف دهان می ایستد
مثل بسم الله که بر روی پای نقطه اش؛
روی پای نورهایش کهکشان می ایستد
پس اگر خود را بخواهد توی رودی بنگرد
بر تماشای علی آب روان می ایستد
چونکه دارد اشهد ان علی آن هم دوبار
روی پای خود مؤذن در اذان می ایستد
باد را انگار زین کرده ست دروقت نبرد
تا که حرکت می کند گویا زمان می ایستد
ذوالفقارش هم نباشد با نگاهش وقت جنگ
تیر دربین زمین و آسمان می ایستد
حتم دارم وقت دیدارش فقط ازشوق او
جسم می افتد به زیر پا و جان می ایستد
روی پایم ایستادم تا تماشایم کنی
سگ که شد اهلی برای استخوان می ایستد
مهدی رحیمی