هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با موضوع «شاعران :: مجتبی کرمی ـ پیرایه یغمایی» ثبت شده است

نگاه عاشقتان مملو از تحیر بود

که از صفات کمالی مدارتان پر بود


خدا نبودی و از بس شبیه او بودی

خدا برای من اینگونه در تصور بود


ببخش گر همه جا من تو را خدا خواندم

صفات لم یزلت در حد تواتر بود


شما بهانه ی کعبه شدی برای مطاف

وگرنه نان مکعب همیشه آجر بود


قبیله ای که به همچون تویی نمی نازید

خطاب آیه ی الهکم التکاثر بود


و آنکه شیعه ی عشق شما نشد یک عمر

بساط زندگیش مملو از تهجر بود


زلال ایه ی تطهیر حضرت چشمت

قلیل قیمت اگر یافت وصل بر کر بود


نجف مدار تمامی کهکشان ها شد

محاسبات نجومی همه تظاهر بود


نگین شاه اگر از عقیق و فیروزست

نگین عاشق حیدر نگینی از در بود


بیا زمدح کمالات خود معافم کن

نظر به جلوه ی مستانه ی طوافم کن


بدون حب شما عشق نابفرجام است

جوان نجف که نبیند جوان ناکام است


بیا ببر دل ما را حوالی گنبد

کبوترم و عروجم فقط از این بام است


علی امام من است و منم غلام علی

هزار جان گرامی فدای این نام است


مرا بکش که سخن را به کفر نندازم

که حکم کافر مرتد عشق اعدام است


به سجده آمده رستم از این همه هیبت

که مرد معرکه شیر دلیر اسلام است


مرا ببر به سوی وادی السلام خودت

نفس کشیدنم انگار رو به اتمام است


روایت است که گفتی : فمن یمت یرنی !

چه خوش برای محبانت این سرانجام است


بگیر جان مرا با نسیم ایوانت

که روز مرگ من از بهترین ایام است


طنین و لحن صدایت پر است از اعجاز

تو خطبه خواندی این حال زار همام است


همین که خطبه ز نهج البلاغه می خواندم

میان فرق کلام تو و خدا ماندم


چقدر پیش حضورت ستاره ها ماتند

و با وجود شما جمله رو به اسقاطند


اگر وجود تویی ما عدم تر از عدمیم

چنین که فلسفه ها در مقام اثباتند


و اینکه حضرت حیدر خدای عالم نیست

تمام حاصل یک عمر علم سقراطند


تو آنقدر وجناتت شبیه خالق بود

مدیحه ها همه در کفر باب افراطند


ز ذوالفقار شما دشمنان حذر دارند

میان معرکه با تو عجیب محتاطند


به خاک میرسد عمرو بن عبدود در رزم

که ضربه های شما بهترین آیاتند


اشاره می کنی اما به گونه ای دیگر

به چشم های یتیمی که ظرف حاجاتند


خوشا به حال یتیمان زیارتت کردند

مقربین خدا در صف ملاقاتند


دعا کنید برایم برایتان باشم

که شیعیان شما مظهر کراماتند


مدینه کوفه نجف مکه جای پای شماست

قدم گذار به چشمم که جای پای شماست


مجتبی کرمی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۳
هم قافیه با باران
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!

هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!

امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید

ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!

پیرایه یغمایی
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران