هم‌قافیه با باران

۳۷ مطلب با موضوع «شاعران :: محمود ژولیده ـ هاتف اصفهانی» ثبت شده است

یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست
رحم گویا در دل بی‌رحم آن مه پاره نیست

کو دلی کز آن دل بی‌رحم سنگین نیست چاک
کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست

ای دلت در سینه سنگ خاره با من جور بس
در تن من آخر این جان است سنگ خاره نیست

گاه گاهم بر رخ او رخصت نظاره هست
لیک این خون گشته دل را طاقت نظاره نیست

جان اگر خواهی مده تا می‌توانی دل ز دست
دل چو رفت از دست غیر از جان سپردن چاره نیست

کامیاب از روی آن ماهند یاران در وطن
بی‌نصیب از وصل او جز هاتف آواره نیست

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۴۷
هم قافیه با باران

آندم که غصه های اسیری شروع شد
بهر جوانِ قافله پیری شروع شد

من یادگار "نحن اُسرای"نهضتم
من وارث "مقطع الاعضای" نهضتم

من دیده ام "مقطع الاعضا" چگونه بود
تشریح می کنم تن بابا چگونه بود

دست عزیز فاطمه از مُچ شکسته بود
بر روی سینه اش سگ کوفی نشسته بود

من دیده ام که کشته شده از قفا حسین
از تیر کوفه دیده هزاران جفا حسین

جسمی که نیزه ها همه بارانی اش کنند
رزّازی اَش کنند و ستورانی اَش کنند

عمری است حرف من شده"شیب الخضیب" و بس
آئینه ام ، نظر سوی"خدُّ التریب" و بس

وقتی ز غصه قافله در سوز و آه بود
راه عبور از وسط قتلگاه بود

پائیزِ این جهان به همان لحظه دیده شد
فریاد وامحمدِ زینب شنیده شد

از آن زمان به بعد زمستانِ عالم است
"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"

یادم نمی رود که غرورم شکسته شد
دست مخدّرات به زنجیر بسته شد

بعد از حسین نوبتِ تهدید من رسید
عمه به داد من پی تأیید من رسید

چادر نماز عمه و عمّامه ام که سوخت
یک خیره سر به زیور اطفال دیده دوخت

آن شب که جیغ و داد زنان را شنیده ام
فریاد دختران جوان را شنیده ام

از بسکه پنجه پنجه به معجر کشیده شد
از غصه قامت من و عمه خمیده شد

من بارها برای خودم روضه خوانده ام
گاهی برای عمۀ خود نوحه خوانده ام

"باز این چه شورش است که در خلق عالم است
با زاین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است"

با یک سخن کنم همۀ روضه را تمام
زندان،خرابه،کوفه،حرم،قتلگاه،شام

یک کاروان مقابل چشمم همه اسیر
دشمن به بی حیایی و بی غیرتی دلیر

از غارت و شکنجه و سیلی و کعب نی
تا سنگِ شام و کوفه به یک رأس روی نی

از طعنه های هیزی و فریاد اهل بیت
تا تهمت کنیزی و امداد اهل بیت

اینها که تازه گوشه ای از غربت من است
تا انتهای غربت من محنت من است

اسرار من نهفته همه در صحیفه شد
یعنی تمام زندگی ام در تقیّه شد

گرچه مدینه غصۀ دیرینۀ من است
اسرار کربلا همه در سینه من است

آرام و بی صدا همه شب تا سحر عجیب
گرییدم و به ناله شدم : یا اباالغریب

دلجوی خویشتن به زبانِ خودم شدم
بی کس ترین امام زمانِ خودم شدم

روزی زِ رَه امام زمان می رسد و ما
در انتظار آمدنش کارمان دعا

‌محمود ژولیده

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۲
هم قافیه با باران

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۹
هم قافیه با باران

نشسته ام بنویسم برای خرمشهر
که صرف شد همه عمرم بپای خرمشهر

برادرم نه، ز دستم برادران رفتند
و هیچ گه نَسرودم، رَثای خرمشهر

اگر چه مرثیه ها،ماجرای ما دارد
ولی نگفته ام از کربلای خرمشهر

نشسته ام بنویسم، ز جنگِ خونین شهر
که کُنجِ گَنج نمانَد صدای خرمشهر

چه گُلشنی که در آن، شش هزار آلاله
شدند در ره قرآن، فدای خرمشهر

روایت است که صدها شهیده، جان دادند
برای حفظ حریم سَرای خرمشهر

عراق بود و ایالاتِ متحد، با او
عِیال شهر نشستند، پای خرمشهر

رژیمِ بعث و چهل کشورِ حمایتگر
بر آن شدند بمانند، جای خرمشهر

ولی تمامیِ ایران بسیج شد، یکبار
وپس گرفت زدشمن منای خرمشهر

دعای روح خدا بود و همّتِ مردم
که فتح کرد وطن را خدای خرمشهر

هزارها یَلِ میدان، چُنان جهان آرا
شدند فاتحِ این، نینوای خرمشهر

سقوط شهر دلیل سقوط ایمان نیست
چه مؤمنی که نخواهد بقای خرمشهر

من از شهادت فهمیده هاست، می فهمم
سقوطِ شهر نشد، انتهای خرمشهر

رسان به قدس و فلسطین،به شام و سوریّه
پیامِ مَرد ترین کشته های خرمشهر

أذانِ مسجد جامع، هنوز گلواژه ست
رسد ز مأذنه اَش رَبّنای خرمشهر

بگو که مأذنه ها را هنوز میسازیم
به هر کجا که شود، ماجرای خرمشهر

بگو دفاعِ مقدس... مقاومت...اینجاست
مدافع حرم است، جای جای خرمشهر

فدای زینبیه، عسگریّه، قاضریه
هر آنکه هست هماره، فدای خرمشهر

میان چاه، نگَردیم در پِیِ یوسف
که هست خیمهٔ او مبتلای خرمشهر

محمود ژولیده

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران
غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل
گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل

دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید
هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل

میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش
تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل

نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی
که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل

در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما
ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل

به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من
که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل

ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و هاتف را
حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی
جامه تقویی که من در همه عمر بافتم

بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت
بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی
آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم

یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا
هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۰۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۴
هم قافیه با باران

بتان نخست چو در دلبری میان بستند
میان به کشتن یاران مهربان بستند

دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی
به روی من همه درهای آسمان بستند

مگر میان بتان روی آن صنم دیدند
که اهل صومعه زنار بر میان بستند

به آشیانه نبستند عندلیبان دل
اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند

فغان که مدعیان از جفا برون کردند
مرا ز شهر تو و راه کاروان بستند

رساند کار به جایی جفای گل چینان
که در معاینه بر روی باغبان بستند

جفاکشان سخنان با تو داشتند ولی
چو هاتف از ادب عاشقی زبان بستند

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۶:۲۴
هم قافیه با باران

نوید آمدن یار دلستان مرا
بیار قاصد و بستان به مژده جان مرا

فغان و ناله کنم صبح و شام و در دل یار
فغان که نیست اثر ناله و فغان مرا

فغان که تا به گلستان شکفت گل، بادی
وزید و زیر و زبر کرد آشیان مرا

مرا جدا ز تو ویرانه‌ای است هر شب جای
که سوخت آتش هجر تو خانمان مرا

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۳۱
هم قافیه با باران

تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدن‌ها
من و این دشت بی‌پایان و بی‌حاصل دویدن‌ها

تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش
من و شب‌ها و درد انتظار و دل طپیدن‌ها

نصیحت‌های نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی
چها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدن‌ها

پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر
خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدن‌ها

کنون در من اگر بیند به خواری و غضب بیند
کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدن‌ها

تغافل‌های او در بزم غیرم کشته بود امشب
نبودش سوی من هاتف گر آن دزدیده دیدن‌ها

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۲۶
هم قافیه با باران

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا

بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا

هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد
چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا

با مدعی از یاری گاهی نظری داری
لطف تو به او باری چون هست همین بادا

جز کلبهٔ من جائی از رخش فرو نایی
یا خانهٔ من جایت یا خانهٔ زین بادا

گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم
در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا

پیش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف
امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۲
هم قافیه با باران

به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما
شبی با او بسر بردم ز وصلش بی‌نصیب اما

مرا بی او شکیبایی چه می‌فرمائی ای همدم
شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما

ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل
ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما

خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او
از آن سرچشمه من هم می‌خورم گاهی فریب اما

به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستاران
طبیبش کاش می‌آمد به بالین عنقریب اما

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا

جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا

در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر می‌رفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا

چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۴
هم قافیه با باران

جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را
که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را

به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت
که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را

تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را

چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود
تذرو بی‌پناهی قمری بی آشیانی را

مکن آزار جان هاتف آزرده جان دیگر
کزین افزون نشاید خست جان خسته جانی را

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۱
هم قافیه با باران

تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود

آخر از حسرت بالای تو ای سرو روان
تا کیم خون دل از دیده روان خواهد بود

گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودک
آفت دین و دل پیر و جوان خواهد بود

رمضان میکده را بست خدا داند و بس
تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود

پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم
به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود

هاتف این‌گونه که دارد هوس مغبچگان
بعد ازین معتکف دیر مغان خواهد بود

هاتف اصفهانی

۱ نظر ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۳
هم قافیه با باران

دو چشمم خون فشان از دوری آن دلستانستی
که لعلش گوهرافشان، سنبلش عنبر فشانستی

چسان خورشید رویت را مه تابان توان گفتن
که از روی تو تا ماه از زمین تا آسمانستی

حرامم باد دلجویی پیکانش اگر نالم
ز زخم ناوکی کز شست آن ابرو کمانستی

غمش گفتم نهان در سینه دارم ساده‌لوحی بین
که این سر در جهان فاش است و پندارم نهانستی

در این بستان به پای هر صنوبر جویی از چشمم
روان از حسرت بالای آن سرو روانستی

بیا شیرین زبانی بین که همچون نیشکر خامه
شکربار از زبان هاتف شیرین زبانستی
 

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۹
هم قافیه با باران

کوی جانان از رقیبان پاک بودی کاشکی
این گلستان بی‌خس و خاشاک بودی کاشکی

یار من پاک و به رویش غیر چون دارد نظر
دیده او چون دل من پاک بودی کاشکی

قصد قتلم دارد و اندیشه از مظلومیم
یار در عاشق کشی بی‌باک بودی کاشکی

تا به دامانش رسد دستم به امداد نسیم
جسم من در رهگذارش خاک بودی کاشکی

سینه‌ام از تیر دلدوز تو چون دارد نشان
گردنم را طوق از آن فتراک بودی کاشکی

غنچه‌سان هاتف دلم از عشق چون صد پاره است
سینه‌ام زین غم چو گل صد چاک بودی کاشکی


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۸
هم قافیه با باران
صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی
که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی

به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم
به دل داغ فراق لاله‌رویی سرو بالایی

به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد
به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی

به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور
ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی

به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل
جنونی از خدا می‌خواهم و دامان صحرایی

به پای سرو و گل در باغ هاتف نالد و گرید
به یاد قامت رعنایی و رخسار زیبایی

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
هم قافیه با باران

کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی
که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی

شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان
نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی

برای یادگار خویش شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من یادگاری‌های من بینی


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۵
هم قافیه با باران

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی

هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی

بستهٔ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۷:۲۴
هم قافیه با باران
چو نی نالدم استخوان از جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی

قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی

دهد یاد از نیک بینی به گلشن
بهار از وصال و خزان از جدایی

چسان من ننالم ز هجران که نالد
زمین از فراق، آسمان از جدایی

به هر شاخ این باغ مرغی سراید
به لحنی دگر داستان از جدایی

چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی
که آید سخن در میان از جدایی

کشد آنچه خاشاک از برق سوزان
کشیده است هاتف همان از جدایی

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران