هم‌قافیه با باران

۳۵ مطلب با موضوع «شاعران :: جویا معروفی ـ کمال خجندی» ثبت شده است

در امتدادِ سحر می‌رسم به خانه‌ی تو
سلام بر تو و دریای بی‌کرانه‌ی تو

سلام بر نفسِ باد و بادبان که مرا
رسانده‌اند به مهمانیِ شبانه‌ی تو

چه محفلی‌ست، به مهمانیِ بهارانم
چه مجلسی‌ست، صدای من و ترانه‌ی تو

بریدم از همه و آمدم به دیدارت
کبوترانه نشستم به شوقِ دانه‌ی تو

دلم دلی‌ست که در زلفت آشیان کرده
سرم سری‌ست که جا مانده روی شانه‌ی تو

بیا قدم به سراپرده‌ی خودت بگذار
رواق منظرِ چشمانم آشیانه‌ی تو

جویا معروفی

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۵
هم قافیه با باران

برقص و باز برقصان ، فقط نه مرد که زن را
برقص و غرقِ خوشی کن تمام خاکِ وطن را

برقص و شعر بخوان و ...، برقص و شعر بخوان و ...
دوباره باز برقصان درخت و باغ و چمن را

میانِ رقصِ تو سِرّی‌ست مثلِ معجزِ عیسی
که مرده هم بِدَراند هزارساله کفن را

بدا به حالِ نزارم، بیا بیا که خمارم
تو مشق کن به سه‌تارم، تَ تَن تَ تَن تَتَ تَن را

اگرچه عینِ عذاب است روزگارِ من و تو
بچرخ و زنده کن از نو دوباره رسمِ کهن را

برقص تا غزلم واژه واژه واژه برقصد
برقص و باز برقصان بُراده‌های سخن را

جویا معروفی

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۷
هم قافیه با باران

پنداشتیم خنده و شادی سرشتِ ماست
اما فقط غم است که در سرنوشتِ ماست

ما را درونِ مزرعِ رنج آفریده‌اند
اندوه، ابرِ تیره و غم، بذرِ کشتِ ماست

امید چیست؟ صبحِ بعیدی‌ست بی طلوع
شادی کجاست؟ گمشده‌ای در بهشتِ ماست!

زیرِ کدام سقف بخوانم شکایتی
از بختِ باژگونه که در خاک و خشتِ ماست

خورشیدِ می که مشرقِ ساغر چشیده است
پنهان ز چشمِ طالعِ زیبا و زشتِ ماست

ای صبحِ بی‌نشانه! به شب‌های ما بگو
از غم گریز نیست که غم سرنوشتِ ماست

جویا معروفی

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۲۵
هم قافیه با باران
با رفتنت بهانه‌ یک داستان شدی
حالا که می‌روی چه قَدَر مهربان شدی

حالا که می‌روی به چه دل خوش کنم عزیز؟
اینجا بمان که با نفسم توامان شدی

"هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ"
زیرا تو در تمامِ صفت‌ها جوان شدی

یادش بخیر سبزی و باغی که داشتیم
با رفتنت بهانه فصلِ خزان شدی

"دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت"
ای ماه من ستاره‌ هفت آسمان شدی

حالا که می‌روی به خدا می‌سپارمت
حالا که می‌روی به خدا مهربان شدی

جویا معروفی
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۷
هم قافیه با باران

کجاست جنگلِ انبوهِ سروهای جوانت ؟!
وطن بگو که چه‌ها رفته بر تو وقتِ خزانت

وطن بگو که چه دیدی به شام حادثه باران
که تیرهای قضا خورده بر میانِ کمانت

به هر زمانه بلایی، به هر کرانه عزایی
چه آرزوی محالی‌ست شادی و هیجانت

تبر که خصمِ درخت است، از تبارِ درخت است
چه ننگ و داغِ بزرگی‌ست جهلِ بی خبرانت

به رغمِ غصه و اندوهِ بی کرانه، وطن جان !
به سازِ خاطره بنواز و شوقِ "جامه درانَ‌"ت

گلی به نامِ بلندت دوباره می‌دمد از نو
قسم به بامِ دماوند و شوکتِ سبلانت

جویا معروفی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۶
هم قافیه با باران
رفتی و بی تو روزیِ ما اشک و آه شد
رفتی و روزگارِ کهن روسیاه شد

رفتی و آفتاب به سردی فرو نشست
رفتی و ماه یکسره در قعرِ چاه شد

امید رفت، شوقِ غزل رفت، نغمه رفت
اسطوره رفت و حضرتِ دل بی‌پناه شد

"باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت"
ما را فرو گرفت و به یک آن سیاه شد

با تو حدیثِ سرو و گل و لاله رفت، رفت
دردا که آرزوی جوانی تباه شد

ما هیچ ... سایه جان چه کند ؟! وا خدای من
ای مرگ! مرد باش و بگو اشتباه شد ...

جویا معروفی
۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

بگو به عشق به این آشیانه برگردد
بگو بهانه تویی, بی بهانه برگردد

بهار می‌وزد انگار بر حوالیِ ما
همین خبر برسان تا جوانه برگردد

دلی که پر زده در راهِ عشق حیران است
دلی که پر زده باید به خانه برگردد

بخوان که عشق به جز تو ترانه‌ای نسرود
بیا که تاب و تبِ عاشقانه برگردد

زمانه دور نوشته‌ست ما دو را از هم
خدا کند ورقِ این زمانه برگردد

چه می‌شود که دلم شادمانه برخیزد؟
چه می‌شود که دلت پر ترانه برگردد؟

در این زمانه غریبم, بگو به حضرتِ عشق
به هر بهانه ... نشد بی بهانه برگردد

جویا معروفی

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران

 گفتی کجاست یکّه نگارِ من و شما
او حیّ و حاضر است کنارِ من و شما

او آفتابِ گرمِ تموز است و می‌دمد
هر روز بر فرازِ مدارِ من و شما

او آشنای ماست, ولی ما غریبه‌ایم
در غربتِ زمان شده یارِ من و شما

در گیر و دارِ تلخیِ ایامِ نابکار
او خود گشایشی‌ست به کارِ من و شما

گفتیم جز به جامِ تو جامی نمی‌زنیم
او می‌رسد به قول و قرارِ من و شما

گل داده ارغوان و نخفته‌ست بختمان
سرزد ستاره در شبِ تارِ من و شما
 
از خوابِ خوش پریدم و دیدم دریغ و درد
دیگر خزان شده‌ست بهارِ من و شما

‌جویا معروفی

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۵۰
هم قافیه با باران

ای آخرین حکایتِ حق در کتابِ تو
هفت آسمان مُسَّخَر و پا در رکابِ تو

ای پرده‌دارِ هر دو جهان، آفتابِ حسن
این سوی پرده تار شده‌ست از حجابِ تو

هرگز تو را چنان که تویی ما ندیده‌ایم
محرم نبوده‌ایم به پشتِ نقابِ تو

ملّای روم و حافظ و حلّاج و بایَزید
مَستند از چشیدنِ بوی شرابِ تو

حاشا منِ گدا و تمنای وصلِ تو
حتی به خواب هم نتوان دید خوابِ تو

چیزی برای عرضه ندارم در آستین
جز خاک بر سرم چه کنم در جوابِ تو
ِ
جانا تو عاشقانه‌ترین شعرِ عالمی
یا حق! تبارک الله از این شعرِ نابِ تو

جویا معروفی

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۰
هم قافیه با باران

از سنگ‌های گرمِ بیابان نشان گرفت
بانگی شنید، گوش برآورد و جان گرفت

در ارتفاعِ پستِ زمین رفعتی نیافت
بر بامِ کوه تکیه زد و آسمان گرفت

پرسید: آسمانِ منا! قله‌ات کجاست؟!
نوری دمید، چنگ زد و ریسمان گرفت

بالاتر از ستاره‌ی بختش رسید و دید
"الله اکبر"، آیت و حکمِ اذان گرفت

روشن شد از غمی که طرب وامدارِ اوست
شادی‌کنان گریست، سکوتش زبان گرفت

خواند آنچه را شنید و سرود آنچه را که دید
خواند و سرود و دولتِ کرّوبیان گرفت

او نامِ حق نوشت و جهان نامِ مصطفی
آری به نامِ دوست جهان می‌توان گرفت

جویا معروفی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۷
هم قافیه با باران

پریده‌ایم به امیدِ آسمان, من و تو
رسیده‌ایم به بالاترین جهان, من و تو

جهانِ عشق, جهانِ غزل, جهانِ امید
نشسته‌ایم در آن مست و شادمان, من و تو

سروده‌ایم غزل‌های عاشقانه و بعد
زبان شدند به تاییدشان همان من و تو

زدیم در صفِ غم‌ها و غصه‌ها با هم
دو جنگجوی دلاور, دو قهرمان, من و تو

شدیم خیره به دریا و آسمان و افق
زدیم دل به دو آبیِ بی کران, من و تو

به عشق و ذوق و هنر حرفِ دیگران تو و من
به حُسن و خلق و وفا رشکِ مردمان من و تو

کنارِ لیلی و مجنون به صدرِ دفترِ عشق
نوشته‌اند دو دلداده‌ی جوان, من و تو

جویا معروفی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران

دردا که غم به جانِ تو بارید و چاره نیست
اینک برای خنده مجالِ اشاره نیست

از آرزو مخوان که دلِ آرزو شکست
شب دامنی نهاده که هیچش ستاره نیست

غمْ شادمان و شادی از غصه‌ها رَمان
اندوه حاکم است و طرب هیچ‌کاره نیست

چندین هزار امیدِ بنی آدما! هلا!
برخیز و چاره کن که غمان را کناره نیست

دستِ دعا اگرچه شکسته‌ست، خسته نیست
پای طلب که هست، سرِ استخاره نیست !

در سینه‌ام دلی‌ست که او پاره‌پاره شد
اما امیدِ خسته‌دلان پاره‌پاره نیست

جویا معروفی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۷:۱۳
هم قافیه با باران

ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم
آشنایِ من و بیگانه تورا گم کردم

عشق! ای شاهدِ آن نیمه‌شبِ بارانی
در همان کوچه، همان خانه تو را گم کردم

در همان لحظه، همان ثانیه‌ی بی‌تابی
با همان حالِ غریبانه تو را گم کردم

دلم از پایه فرو ریخت پس از رفتنِ تو
گنجِ در خانه‌ی ویرانه! تو را گم کردم

شانه‌ام از غمِ بی هم‌نفسی می‌لرزد
هم‌نفس ! بر سرِ این شانه تو را گم کردم

"تا جنون فاصله‌ای نیست از این‌جا که منم"
ای قرارِ دلِ دیوانه تو را گم کردم

آه، ای لحظه‌ی زیبای سرودن از تو !
آه، ای گوهر دُردانه تو را گم کردم

جویا معروفی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۳
هم قافیه با باران

در سایه‌سارِ "سایه" و در سایه‌سارِ عشق
ما زنده‌ایم، زنده و چشم انتظارِ عشق

با عُسرتِ زمانه به جایی نمی‌رسیم
پاینده باد دولتِ امیدوار عشق

جز ما در این دیار نمانده‌ست عاشقی
دردا ! چه رفته بر سرِ ایل و تبارِ عشق ؟

پر کن پیاله را که به یک آن گذر کنیم
از روزهای غمزده تا روزگارِ عشق

من بر همان قرارِ عزیز ایستاده‌ام
سوگند می‌خورم به دلِ بی‌قرارِ عشق

"ای غم که حقِ صحبتِ دیرینه داشتی"
از من جدا مشو که تویی یادگارِ عشق

شادم که آن الهه‌ی زیبا – ونوس – گفت
نامِ مرا نوشته به سنگِ مزارِ عشق

جویا معروفی

۱ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۳:۱۴
هم قافیه با باران
ما را گُلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیال است؟ که دیدن نگذارند!

صد شربت شیرین ز لبت خسته دلان را
نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند

گفتم شنوَد مژده ی دشنام تو گوشم
آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند

زلف تو چه امکان ِ کشیدن که رقیبان
سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند

بخشای بر آن مرغ که خونش گه ِ بسمل
بر خاک بریزند و تپیدن نگذارند

دل شد ز تو صدپاره و فریاد که این قوم
نعره زدن و جامه دریدن نگذارند

مگریز "کمال" از سر زلفش که در این دام
مرغی که در افتاد، پریدن نگذارند

کمال خجندی
۱ نظر ۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

به جز خدای، کسی آشنا نمی‌بینم
به هرچه می‌نگرم جز خدا نمی‌بینم

زمینْ ستایشگر، آسمانْ ستایشگر
به وقتِ ذکر و نیایش چه‌ها نمی‌بینم

شکوهِ نورِ تو را صبح و شام می‌شنوم
چه غم که بانگِ صدای تو را نمی‌بینم

درخت نامه‌ی سبزِ خداست، بسم الله
درونِ نامه‌ی حق، جز صفا نمی‌بینم

ودیعتی که به ما داده‌اند، پیمان است
به خیلِ عشق یکی بی‌وفا نمی‌بینم

به هرچه می‌نگرم نام و یادِ حضرتِ اوست
به هرچه می‌نگرم جز خدا نمی‌بینم

جویا معروفی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران

دل به دامِ تو اسیر است، زمینگیرش کن
زلف بگشای و به یک حلقه به زنجیرش کن

بی تو غم آمد و از تاب و توانم انداخت
آهوی غمزده را ناز کن و شیرش کن

خواب دیدم که در آغوشِ منی، غنچه شکفت
بوی یاس از همه جا سر زده، تعبیرش کن

خواب دیدم که غمِ عشق جوانی‌ست رشید
پرده بردار از این آینه و پیرش کن

در دلم شعله‌زنان جامِ غزل می‌جوشد
آفتابی‌ست در این میکده، تکثیرش کن

گفتم از عشق بگویم، دهنم باز نشد
ما نگفتیم، نگفتیم، تو تصویرش کن

جویا معروفی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
هم قافیه با باران

از تو نشان گرفتم و دیدم نشان تویی
من بی‌هوا پریده‌ام و آسمان تویی

ای نقشِ تاک حک شده بر باغِ دامنت
هر جرعه‌ی شراب به هر استکان تویی

تقویم‌ها به شوقِ تو تکرار می‌شوند
بوی خوشِ بهار پس از هر خزان تویی

از ابتدای عشق تویی تا تمامِ عشق
هم ساربان تو هستی و هم کاروان تویی

در کوره‌ راهِ حادثه دل در تو بسته‌ام
طوفان گذشت، جلوه‌ی رنگین کمان تویی

ای یار! ای ترانه‌ی شب‌های انتظار !
خوشتر ز شعرِ خواجه کدام است؟ آن تویی !

جویا معروفی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۳:۰۰
هم قافیه با باران

بهار آمده اما نحیف و بیمار است
درخت بی‌بار است
به هرچه می‌نگرم در حصارِ دیوار است
به هرچه گوش فرا می‌دهم نفیرِ عزاست
نوای بی عشقی‌ست
میانِ ما دو نفر کوه و دره بسیار است

به شوقِ دیدنِ تو بال و پر زدم هر روز
ولی زمین و زمان سدِ راهِ من شده‌اند
ز بس مقابلِ آیینه دردِدل کردم
تمامِ آینه‌ها عکسِ آهِ من شده‌اند

به نامِ عشق سرودی دوباره خواهم خواند
که تا بساطِ غم و غصه را به هم بزنم
زمانه شاید خواست!
خدا کند که تو را تا خودم قدم بزنم

جویا معروفی

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران

نگاه می‌کنم از هر طرف سوار تویی
نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی

هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سینه سر زد و ... دیوانه را قرار تویی

تو را ندارم و دلتنگم و ... دلم قرص است
که انتهای خوشِ صبر و انتظار تویی

خزان اگرچه شکسته ست شاخه هامان را
بیا پرستو جان، مژده ی بهار تویی

بخوان به نام گل سرخ، عاشقانه بخوان
بخوان که سایه و سیمین و شهریار تویی

به رغمِ ابر سیه جامه روشنایی هست
که آفتابِ بلندِ طلایه دار تویی

به اعتبارِ تو امید تازه خواهد شد
در این زمانه ی بی مایه اعتبار تویی

اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست
"مرا هزار امید است و هر هزار تویی"

جویا معروفی

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران