هم‌قافیه با باران

۲۱ مطلب با موضوع «شاعران :: راشد انصاری ـ رودکی» ثبت شده است

از کوچه ی عاشقی گذر خواهم کرد
تا مملکت جنون سفر خواهم کرد

من شربت تلخ دکترم ، بی تردید
هنگام وفات هم اثر خواهم کرد!


راشد انصاری

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۷
هم قافیه با باران

از غرق شدن کسی نجاتم ندهد
امکان دوباره ی حیاتم ندهد

چون اهل بساطم از خدا می خواهند
هرگز برکت به سور و ساتم ندهد!

در مخمصه ی زمانه گیر افتادم
تقدیر به غیر مشکلاتم ندهد

من توی کف آب حیاتم ، اما
یک پارچ کسی آب قناتم ندهد!

امروزه خدای مهربان هم ، انگار
بی رشوه مجوز وفاتم ندهد!

بازیگر صحنه های نابی هستم
در صحنه اگر دوباره کاتم ندهد

بی پولی و بی کسی در آن دنیا نیز
حق گذر از پل صراطم ندهد!

از هر حیثی شبیه حافظ هستم
جز این که فلک شاخ نباتم ندهد!

من مستحقم ، به استناد این شعر
پس هیچ کسی چرا زکاتم ندهد؟!


راشد انصاری

۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۶
هم قافیه با باران
“ذوقی چنان ندارد [با] دوست زندگانی”
بگذار تا بگویم از دشمنان جانی…

دشمن به نارفیقی دارد شرف که گاهی
خنجر فرو نماید از پشت ناگهانی

(با نارفیق حتی نان و کباب خوردن
انگار استخوان را در حلق می چپانی!)

“آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است”
با دوستان خیانت، با دشمنان تبانی!

پستی اگر بخواهی یا منصبی درین جا
باید شوی سفارش از جانب فلانی….

در موقع گزینش گفتند:می توانی،
با چارده روایت قرآن ز بربخوانی؟!

گفتم که یک روایت، آن هم به زور! گفتند:
پرونده ی شما را کردیم بایگانی!

بنگر درین ولایت، یک بام و دو هوا را
بگذار تا بگریم چون ابر در جوانی

در عرصه‌ی سیاست خواهی شوی موفق
باید که فوت و فنِّ این کار را بدانی

از جیب ملت خود بردار آشکارا
در بین دشمنانت تقسیم کن نهانی

در حین خدمتت نیز قدری به فکر خود باش
قسمت نبود شاید، در مملکت بمانی…
 …………
گفتیم شعر طنزی از روی دست شیراز
آن را مگر بخواند آقای اصفهانی

راشد انصاری
۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۷
هم قافیه با باران

به نام خداوند مور و ملخ
خداوند قشم و خدای سلَخ

خداوند بستک، خداوند فین
خداوند میناب و رودان زمین

به نام خداوند محمود و چیز !
خداوند اشیاء بسیار ریز !

خداوند نوش و خداوند نیش
خداوند دستار و تسبیح و ریش !

خداوند توپ و خداوند تور
خداوند گل های از راهِ دور !

خدایی که مُچ از بهاران گرفت
دو تا عطسه فرمود و باران گرفت !

خدایی که بارانده باران به چین
که خوشحال گردد دل ِ مشرکین !

ولی گرد و خاکش شده سهم ما
خدایا خدایا خدایا چرا … ؟!

ز یک سو گرانی ز یک سو هوا
نگو شهرِ بندر بگو اژدها !

درشتی چرا می کند ریز گرد
تنِ من ندارد توان نبرد

زدم ماسک، اما نشد کار ساز
ریه پر شد از ماسه ی نرم باز

ببین گرد و خاکی چنان کُرک و پشم
که در آن نبیند دگر چشم چشم

و بشنو تو این نکته ی جالبش
که نشناسد از گَرد، سگ صاحبش !

صدا در نمی آید از هیچ کس
زن و مرد ، افتاده اند از نفس

« ز جوش سواران و از گرد و خاک »
تهمتن اگر بود ! می شد هلاک

شُشم پر شد از خاک و خاشاک تو
فدای تو و طینت پاک تو

شده کارم از کردنِ سرفه زار
که می آید از آن به صد جا فشار!

علی ای حالن ! اگر می شود
به این خرده شن ها بزن دست رد

به هر شهر چون راه پیدا کند
فضا را همانند صحرا کند

بنا کرده ام خانه را بس بلند
ولی باز از خاک یابم گزند !

بشر که به روی زمین پاک زیست
نه دیگر هوازی که او خاکزی ست !

چنان تار گردیده دید همه
( که هر چی بگم ای خداجون کمه! )

اگر مُردم این جا مرا درک کن
تو اما برو شهر را ترک کن

خدایا تویی جانِ جانان فقط
ببر این هوا را به تهران فقط !

کمی ابر لطفاً سفارش بده
به آن ابر دستور بارش بده

جنوبی که شد غرق در گرد وخاک
اسیدی اگر بود باران چه باک !

پس از بارشی نصف و نیمه! سپس
به کارِ خداوندیِ خود برس !

راشد انصاری
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

یک جین صنم و نگار و سیمین بفرست
معشوقه به جای بنجل از چین بفرست

بگذار کمی نژادمان فرق کند
اسباب نکاحمان زماچین بفرست

آن دلبرکانِ شوخِ بادامی چشم
با حفظ تمامی ِ  موازین بفرست !

حالا که ز حوریان  جدا افتادیم
جمعیت دختر شیاطین بفرست !

تا در شب ازدواج سوتی ندهم
حتما دو سه تا برای تمرین بفرست

در کار صدور تیشه و فرهادیم
یک جعبه ولی انار شیرین بفرست

سجاده و مهرمان که چینی شده است
کپسول نماز و شربت دین بفرست !

پالانِ خری برای من کوچک بود
اسبی کن و هم قدِ خودم زین بفرست!

وقتی که دعای ما ندارد تأثیر
از غیب برای بنده نفرین بفرست

آمارِ تصادفات کشور بالاست
اسب و خر و گاو ! جای ماشین بفرست

باران که جنوب بی خیالش شده است
از روی کرم دو قطره بنزین بفرست

ملت که درونِ حوضِ شادی غرق اند
مُشتی زن و مرد زار و غمگین بفرست !

حالا که زبان پارسی قاط زده است
این شعرِ مرا به خط لاتین بفرست

یا رب! صله را برای این شاعرِ خوب
لطفی کن و سنگ پای قزوین بفرست!


راشدانصاری
۱ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴
هم قافیه با باران
با مردم ِ شهرِ خود ، نکویی بکنید
نفرین به دو رنگی و دو رویی بکنید

در حوزه ی آب چون که بحران داریم
درمصرف عشق صرفه جویی بکنید !

راشد انصاری
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۵
هم قافیه با باران

گر چه تاریکه هوا و به نظر نیمه شبه

روز شعر و ادبه

مژده  ای اهل سخن موقع جشن و طربه

روز شعر و ادبه

 

وضع شعر و  ادب ِ  ما به خدا مطلوبه

یعنی خیلی خوبه

نگرانی ِ  عموم ِ  شعرا  بی  سببه

روز شعر و ادبه

 

یک  نفر از شعرا  تاجر  و کاسبکاره

اون یکی بیماره

این یکی هم تو نخ ِ  ابرو و گیسو و لبه!

روز شعر و ادبه

 

توی هر کنگره رفتی ، سر ِ شب تا سحری

با اساتید نپری!

بعضیا یه جوری ان…ریشاشونم یک وجبه!

روز شعر و ادبه

 

شاعر ِ پست مدرنی که یه کم خوش تیپه

عشق دود و پیپه

حافظ از شعر طرف مدتیه در عجبه!

روز شعر و ادبه

 

شاعری هم که می گن ارزشی و با حاله

مفتکی هر ساله ،

عازم غزه و کرکوک و دمشق و حلبه

روز شعر و ادبه

 

از همین جا بیا تا فضا رو تغییرش بدیم

طول و تفسیرش بدیم

تا نگن یارو چقد از اتفاقات عقبه !

روز شعر و ادبه

 

خر همون خره ولی پالونه هی عوض می شه

باز نگو مگه چی شه؟

“اوباما” هم مث  “بوشه” آخه جنسش جلبه!

روز شعر و ادبه

 

غربیا وقتی می آن نفتو  می خوان شیخ جوون

لااقل اینو بدون

بی خیالش بابا ، طفلک خودش از بیخ عربه!

روز شعر و ادبه

 

لب و تا وا می کنه “خالو” واسه شعر جدید

غصه می شه ناپدید

نخل ِ بندر پُر ِ خاره ، ولی میوه اش رطبه

روز شعر و ادبه


راشد انصاری

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۷
هم قافیه با باران

استادی و درون سرت فرق می کند
معنای هر چه دور و برت فرق می کند

جوری دگر به ثانیه ها زوم می کنی
یعنی که وسعت نظرت فرق می کند

عکاس لحظه های خبر ساز بوده ای
رنگ و لعاب هر خبرت فرق می کند

سیخونکِ نگاهِ تو از جنس نیشتر
شک نیست این که نیشترت فرق می کند

ای سرو قد بلند که سیگار می کشی
کبریت و آتش و شررت فرق می کند

سیگار می کشی تو شبیه « آلن دلون »
این ژست و نحوه ی ضررت فرق می کند !

گِرد کلاهِ گِرد تو کولاک حرف هاست
حرف و حدیثِ هر اثرت فرق می کند

شرحِ بدون شرحِ خبر های تازه ای
اما و شاید و اگرت فرق می کند

هر لحظه ات به لحظه ی دیگر شبیه نیست
تصویر شام تا سحرت فرق می کند

گاهی برای یک خبر از جای می پری
پیداست جنس شافنرت فرق می کند !

پرواز کرده ایم ، ولی تیر خورده ایم
تو سالمی و بال و پرت فرق می کند

مثل گلادیاتورِ فیلم « راسل کِرو»
شمشیر و نیزه و سپرت فرق می کند

کس جرأتی نداشت ! ولی داشتی عزیز
با کل مردمان جگرت فرق می کند

بمب هنر شبیه « نعیمی » ندیده ام
گویی تمامیِ هنرت فرق می کند

منصور خانِ اصلِ نعیمی فقط تویی
از پای تا سر و کمرت فرق می کند

دارند مردمان سگ و خرس و خرِ درون !
پیداست از تو جانورت فرق می کند !


راشد انصاری

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران

از لب ِ سرخ ِ لبو می ترسم
از قدح ، پیک ، سبو می ترسم

گر تو هم مثل منی ، بی پروا
مرد و مردانه بگو می ترسم!

عمر خود را الکی طی کردم
از نشستن لب جو می ترسم

مادرم بس که به من هی می گفت:
جیز ! داغ است اتو می ترسم

بشکنم آینه ها را یک جا
بنده از ریزش مو می ترسم!

گاه هم در شب تنهایی خویش،
می روم زیر پتو می ترسم

مانده ام تا چه کنم با چپ و راست
به خدا از همه سو می ترسم

مثنوی را که به دقت خواندم
دیدم از نام “کدو” می ترسم!

نیمی از این غزلم “از” شده است
از خودم ، از تو ، از او می ترسم!


راشدانصاری
۱ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۱
هم قافیه با باران

ای صاحب اشعار خفن! ناز مکن
این هفته بیا به انجمن ، ناز مکن

با بودن ِ تو فقط کمی می جنبد
از اهل هنر فک و (دهن!) ناز مکن

تو! عامل ِ رفت و آمد ِ انجمنی
ای فلسفه ی گلنگدن ناز مکن!

جوراب رقیبان به نفس می تازد
ای یوسف مشک پیرهن ناز مکن!

زین پس احدی اگر تو را نقد کند
اصلا تو بیا مرا بزن، نازمکن!

بد را به دل ِ عزیز ِ خود راه مَده
در کردن ِ جنگ تن به تن ناز مکن

“عشقی” شده گر شهید در راه قلم
پس بر من ِ کشته ی سخن ناز مکن

ما بی تو مسافران دور از وطنیم
ای شاعر ِ لایق ِ وطن! ناز مکن

در خلوت اگر پا بدهد حرفی نیست
در جمع ولی برای من ناز مکن!

باسوزن ِ شعر ِ ناب ِ خود درز بگیر
دامان ِ گشاد ِ سوءظن ، ناز مکن

تو! شعر خودت بخوان و بگذار که خلق
(هرچی دلشون خواس بگن!) ناز مکن

زین بیش اگر نیامدی نامردی ست
حالا که رسیده روز زن ناز مکن!

آهوی رمیده از چَراگاهی ، حیف
ای رونق بازار خُتن ! ناز مکن

والله ِ اگر نیامدی می پوشم ،
در انجمن این بار کفن! ناز مکن


راشد انصاری

۱ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۵
هم قافیه با باران

یا غصّه ز دل کنار باید بزنی
یا طعنه به روزگار باید بزنی

هرگز گله ای نباید از ما بکنی
از دست خودت هوار باید بزنی

من تنبک و نی اگر زدم عیبی نیست
اما تو فقط سه تار باید بزنی !

یا پای به روی این و آن بگذاری
یا دست به ابتکار باید بزنی

این هم سر و وضع شهروندان ِ شماست
حرفی که به شهردار باید بزنی

در شهر دگر جای بنی آدم نیست
امروزه سری به غار باید بزنی

حالا که زمانِ دل زدن بر آب است
البته که بی گدار باید بزنی

دلواپس اگر شدی ! به دولت دایم ،
هی نیش شبیه مار باید بزنی !

وقتی که مدیر می شوی ، صد در صد
حرفت را با شعار باید بزنی !

کارَت نرود جلو به نرمی هرگز
با قدرت و با فشار باید بزنی

حتی شده مدّتی بیا وحشی باش
طعنه به سگان هار باید بزنی !

هر گوشه اگر مخالفی پیدا شد
او را نگرفته دار باید بزنی !

در بین سخنرانیِ خود سرفه بکن
آروغ پس از ناهار باید بزنی !

جای جلسات آن چنانی ، مِن بعد
یک پرس سمیناهار باید بزنی !

گویند که زر نزن ، ولیکن تو بزن
چیزی که به اختیار باید بزنی

روزی که گراش می روی از بندر
در راه سری به لار باید بزنی

باید که مواد پیش دستت باشد
گاهی که شدی خمار باید بزنی

از دست زمانه کله ات را هر روز
بر حلقه ی انتحار باید بزنی

مردن نبود چیز بدی ، آن جا که
موز و کلم و خیار باید بزنی !

آواز کبوتر چمن را بستند
در معرکه قار قار باید بزنی

وقتی به تو از یمین کسی خنجر زد
لابد تو هم از یسار باید بزنی !

مانند « ظریف » بعدِ پیروزیِ تیم
یک دور به افتخار باید بزنی …

البته پلیس مجریِ قانون است
تا گفت بزن چنار !! باید بزنی


راشد انصاری

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۰
هم قافیه با باران

« ساده بگم ساده بگم ، دهاتی ام دهاتی ام »
اما نه اون نسلِ قدیم ، نسلِ روغن نباتی ام !

از وقتی نِت اومد تو دهِ ، روحیه ها عوض شدن
بحران شخصیت که نه ! درگیر بی ثباتی ام !

مانند آب و روغن ِ ماشینِ مَش مندلی ام
دَس رو دلم نذار که من امشب یه خورده قاطی ام !

از بس نشستم پای نت ، شبیه صندلی شدم
به زنده ها نمی خوره علایم حیاتی ام !

آغله ویرونه شده ، مزرعه کارخونه شده
مدیر شدم تو شهرتون ، حالا اداره جاتی ام !
…..
شوخیه باور نکنین ، هر چی که گفتم براتون
بدون ِ هیچ حاشیه ای ، گفته بودم دهاتی ام

ببین چقد ساده دلم ،آخه از اون آب و گِلم
روستا نمی کنه ولم ، زیادی احساساتی ام

یه دختری هَس توی دِه ، باباش یه گلّه بز داره
حالا من عاشق ِ همون دختر ِ ایلیاتی ام

دختر ِ ایلیاتی هم ، کلاس گذاشته واسه من
می گه منم مثل ِ همه ، عاشقِ مازراتی ام !


راشد انصاری

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۸
هم قافیه با باران

من مانده ام و دو جیب خالی

از پل که خرت گذشت ، حتی
چرخی نزدی دریــن حوالی

از موهبت اجــاره مسکن
انـدام همه شده خـلالـی !

یک عده برای خوردن نان
هر جا بکنند “مایه خالی! ”

دریای خزر به ما چه مربوط
شاعر تو چقدر خوش خیالی!

نفتی سر سفره ها نیامد
این بود طریق ماست مالی!؟

گر کل جهان به ما کند پشت
خوش باش! چرا که هست عالی

پوتین ِ گلم ، سرت سلامت
با تو نرسد به ما ملالی!

از بیت نهم به بعد بگذار
قدری بکنیم عشق و حالی!

من سوخت هسته ای نخواهم
ای دوست ! تو لااقل زغالی ،

در منقل خالی ام بریزان
تا نشئه شوم درین لیالی!

پرواز کنم در اوج رویا
آسوده ! بدون قیل و قالی

سیراب شوم زجام عرفان
سرخوشتر از “احمد غزالی”

یک لحظه به جای “شیخ اشراق”
پاسخ بدهم به بی سوالی

در منطق کشک و کشک سابی
تحقیق کنم یکی ، دوسالی!

“عریان ” که شدم شبیه “طاهر”
خود را بزنم به بی خیالی

درسایه ی بید و شرشر آب
دامانی و دامی و غزالی…!

این مرد ِ مجرد جنوبـی
سیم اش بنموده اتصالی!

سرسبز شود جنوب ، ای کاش
ما را برسد زنی شمالـی!
…..
بانو به جنوب خواهی آمد؟
یا بنده بگیرم انتقالی؟!


راشدانصاری

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۸
هم قافیه با باران

گرانی درد هرمزگان نباشـــــد

اگر هم بوده است ،الان نباشـــــــد

فساد و فقر و بی کاری و غیره…

به حمداللهَ درین استان نباشد

دعـــــای بارش و باران فـــراوان

خبــــر از بارش باران نباشـــــد!

خدارا شکر ، شــهر بندر عباس

به ظاهر بی سر و سامان نباشد!

نباشد هیچ معـــتادی درین جا

کسی علاف و سرگردان نباشد

“تقی” دنبال جنش خالش و ناب

پی قرش روان گردان نباشــد!

تمام کوچه ها امن و امان است

خبر از سرقت دزدان نباشــــد

به لطف خانه های مسکن مهر

پس از این مشکل اسکان نباشد!

مجــــــردها برای زن گرفتـــن،

دوای دردشان پیکان نباشــد!

زنِ بی سرپرست اصلا نبینی

زنی نان آور طفـــلان نباشــــد

درونِ ســـازمان هــا و ادارات

یکی کم کار و بی وجدان نباشد

خودت که دیده ای در سطح این شهر،

گدایی گوشه ی میدان! نباشد

و یا یک طفل بی بابا درین جا

برهنه پا و بی تنبان نباشــــد

حجاب دختران در حد اعـــلاء

تا این جا…مانتوی آنان نباشد (تصویری …!)

پسرها زیر ابرو کی تراشند؟

“غلومک” عینهو “مژگان” نباشد!

اراذل دیگر این جا ، جایشان نیست

کسی در پشت “وَن” گریان نباشد!

نمی میرد درین جا فرد بیمار

چرا که مشکل درمان، نباشد

پسر یا دختری در سن پایین

بلاتکلیف در زندان نباشـــــد

و احزاب سیاسی کارشان ۲۰

چنین احزاب، در ایران نباشد

کسی از پشت دیوار سیاست

پی تخریب این و آن نباشـــد

بزرگان بی تعارف راستگویند

خدا در کارشان حیران، نباشد

خلاصه ! شعر گفتن هست مشکل

دروغی این چنین، آسان نباشد!


راشدانصاری

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

تا سر پر شور ما از شور و شر افتاده است
شور و حالی بین جمعی بی هنر آماده است

شاعری که مدح این و آن بگوید ، شک مکن
تا ابد از چشم هر صاحب نظر افتاده است

گر که آویزان شوند از او جماعت ، واضح است
هر درختی پر ثمرتر ، بیش تر افتاده است

تا قلم بر روی کاغذ می دهم جولان ، عجیب
موقعیت های برخی در خطر افتاده است

از حماقت های تعدادی سلاطین جهان
ملتی همواره توی دردسر افتاده است

هم خودی ها را بسوزاند! وَ هم غیر خودی
آتشی که در میان خشک و تر افتاده است

سرنوشت این بشر از خوش خیالی قرن هاست
دست مشتی حاکمان کور و کر افتاده است!

آن که دایم تیز می راند ، یقینا در مسیر
عاقبت یک روز می بینی دمر افتاده است

فین به آن حمام هایی که به جای آب خوش
داخلش انواع تیغ و نیشتر افتاده است!

بس که بار زندگی این روزها سنگین شده ست
تازگی ها مرد خانه از کمر افتاده است!

می نوازد گرم، با دست محبت ، هر کسی
بچه ی ما را که حالا بی پدر افتاده است

راشد انصاری

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۹
هم قافیه با باران

مُرده هم بی گمان دلی دارد
مثلِ ما « زید » خوشگلی دارد

در کنارِ پری وَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد

با « شهین » و « مَهینِ » آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد

هر زمانی که می شود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد

مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد !

چون تمامِ مجردان او هم ،
در امورش مشاکلی دارد

شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد

غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد

نه پلیسی که پاچه اش گیرد
نه محل مَرد جاهلی دارد

ما که بی مسکنیم ! اما او ،
خوش به حالش که منزلی دارد !

با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد !

راشد انصاری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۵۸
هم قافیه با باران
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب

چرخ بزرگوار یکی لشگری بکرد
لشگرش ابر تیره و باد صبا نقیب

نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار
و آن رعد بین که نالد چون عاشق کثیب

خورشید ز ابر تیره دهد روی گاه گاه
چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب

یک چند روزگار جهان دردمند بود
به شد که یافت بوی سمن را دوای طیب

باران مشک بوی ببارید نو بنو
وز برف برکشید یکی حله قصیب

گنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

لاله میان کشت درخشد همی ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب

صلصل بسر و بن بر با نغمه کهن
بلبل به شاخ گل بر بالحنک غریب

اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
که اکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب

رودکی
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۶
هم قافیه با باران

می زند حرف دلش را پشت سر
آدم خوبی ست! اما پشت سر ،

می شود وحشی و بی فرهنگ و بد
می کند تغییر درجا! پشت سر

رو به رو هرگز نخواهد شد تمام
مشکلاتش می رسد تا … پشت سر

از جهات ِ مختلف در زندگی
لوطی و مرد است! الا پشت سر

موضع اش شفاف باشد پیش رو
هست سر تا پا معما پشت سر

هر کسی این جا به نوعی می خورد،
نان خود را…از جلو یاپشت سر!

“یوسفی” دیدم که غیبت می کند
نزد بابای “زلیخا” پشت سر

می زند زیر آب مادر را پسر،
تازگی ها پیش بابا پشت سر

هست آقاهای بالاسر زیاد
منتها کم هست آقا پشت سر!

…….
با اجازه می روم خیلی یواش
تا ببینم چیست آیا پشت سر؟!

راشد انصاری

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

” آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند ”
یک شب به جای همسرم از من پرستاری کند !

اول به بانکی دولتی! ملی ، سپه یا ملتی…
وام ِ مرا ضامن شود ! عمری سپس زاری کند

ارثی بدون شک نخواهد ماند بعد از من ولی ،
از شعرهایم لااقل ایشان نگهداری کند

آن دلبر بی چشم و رو ، کز عشق نشنیده ست بو
گر بشنود نام هوو ، در جا نکو کاری کند !

دولت که قربانش روم ، گسترده خوانی از کرم
در خواب دیدم از همه رفع گرفتاری کند

(در خواب که عمرا نشد، فکری به حال من نشد
ای کاش کارش را فقط در وقت بیداری کند!)

زآن پس دهد یارانه ام ، بعد از اجاره خانه ام
فکری به حال ِ این همه قرض و بدهکاری کند

مشکل که حل شد کاملا ، تنها نه در شام و یمن
در کل عالم بعد از آن ، اسلام را یاری کند!

راشدانصاری

۱ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۱
هم قافیه با باران

می رود کش سوژه های داغ ما را دزدکی
تا بگوید شعر طنزی تازگی ها دزدکی !

بعد ِ عمری بند تنبانی سرودن ،مدتی ست
ادعا دارد که “طناز” است! اما دزدکی

بارها گفتم که “رندی” کار امثال تو نیست
تازه آن هم با غزل های سراپا دزدکی!

روز اول در ردیف و قافیه می برد دست
بعد شد استاد در برخی قضایا…دزدکی!

شعر کامل را نمی دزدد، ولی با حوصله
بیت ها را می کند پایین و بالا دزدکی!

فی المثل در یک غزل که گفته آن را زورکی
رد پای ده نفر را دیدم آن جا دزدکی

حتم دارم بر سر این کودکان ِ بی پدر
می شود بین پدرها جنگ و دعوا دزدکی!

با فکاهیات سست و طنزهایی این چنین
توی گور خود بلرزد هی “گل آقا” دزدکی!

راشدانصاری

۲ نظر ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران