هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: اقبال لاهوری» ثبت شده است

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد

اقبال لاهوری

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۱
هم قافیه با باران

حلقه بستند سر تربت من نوحه‌گران
دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران

در چمن قافله‌ی لاله و گل رخت گشود
از کجا آمده‌اند این همه خونین جگران

ای که در مدرسه جوئی ادب و دانش و ذوق
نخرد باده کس از کارگه شیشه‌گران

خرد افزود مرا درس حکیمان فرنگ
سینه افروخت مرا صحبت صاحب نظران

بر کش آن نغمه که سرمایه آب و گل تست
ای ز خود رفته تهی شو ز نوای دگران

کس ندانست که من نیز بهائی دارم
آن متاعم که شود دست زد بی‌بصران

اقبال لاهوری

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۷
هم قافیه با باران

می شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی
دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی

وادی عشق بسی دور و درازست ولی
طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی

در طلب کوش و مده دامن امید زدست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی


اقبال لاهوری

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران