هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: امیر سیاهپوش ـ آرزو نوری» ثبت شده است

من بهمن ­ام همواره از کوهی سرازیر
تو جاده­ ای با پیچ و خم­ های نفس گیر

می­ غلطم و می ­لغزم و می ­ریزم از کوه
با سنگها و صخره ­های  راه درگیر

فکر رسیدن می ­کنم هر روز و هر شب
با پا و با سر می دوم بی­هیچ تاخیر

اما در آن پایین به پای کوه سنگی
تو داده ­ای دست خودت را دست تقدیر

قسمت نبوده، نیست، اما، احتمالا
مغز تو را این حرفها کردند تسخیر

بیهوده می ­کوشم برای با تو بودن
وقتی که می­ جنگی تو با هر گونه تغییر

این برف سنگین آب خواهد شد سرانجام
بر جای خود باقی است اما جاده پیر!

آرزو نوری

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران

ای دیدنت محال به فریادمان برس
بی مرگ بی زوال به فریادمان برس

بی چیز و بی کسیم در این دشت سوخته
ذولجود ذولجلال به فریادمان برس

رو به جنوب تب زده، سیلاب هرزگی
جاری شد از شمال به فریادمان برس

لالیم در جواب سؤالات بی شمار
ای پاسخ سؤال به فریادمان برس

شب زنده داری من و دل بی اثر شده ست
ای خواب، ای خیال به فریادمان برس

بالا نمی روند دعاهایمان دگر
ای لقمه ی حلال به فریادمان برس

امیر سیاهپوش

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۳۸
هم قافیه با باران
عاقبت فاصله افتاد میان من و تو اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید صف کشیدند دقایق به زیان من و تو قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت تا فراموش شود نام و نشان من و تو فکر ما بود بسازیم جهانی با هم گر چه پاشید و فرو ریخت جهان من و تو آرزو نوری
۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران