هم‌قافیه با باران

۱۳۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

ای نسیم خوش نفس
کی می آیی از سفر؟
کی از آبشار گل
می  کنی مرا خبر؟

شاپرک به دور خود
پیله ای تنیده است
وقت پر گشودنش
بی گمان رسیده است

کی برای شاپرک
بال در می آوری؟
یا برای قاصدک
بال و پر می آوری؟

رفت و روب کرده ایم
خانه را برای تو
تا دوباره پر شود
از صدای پای تو

ای نشانه ی بهار!
ای نسیم خوش خبر!
خسته ایم و منتظر
کی می آیی از سفر؟

بیوک ملکی
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران
خداوندا
برای شانه‌های خسته، قدری عشق
برای گام‌های مانده در تردید، قدری عزم
برای زخم‌ها، مرهم
برای اخم‌ها، لبخند
برای پرسش چشمان ما، پاسخ
برای خواهش دستان ما، باران
برای واژه‌ها، گرما
برای خواب‌ها، رؤیا
برای این همه سرگشتگی، ایمان
برای این همه بیگانگی، الفت
برای بستگی، آغاز
برای خستگی، آغوش
برای ظلمت جان، روشنایی‌های پی در پی
برای حیرت دل، آشنایی‌های پر معنا

خداوندا
برای عشق‌های خسته، قدری روح
برای عزم‌های مانده، قدری راه...

سید علی میرافضلی
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۲
هم قافیه با باران

سوال:«عید رسیده؟» جواب:«این جا نه!»
بهار آمده امسال خانه ی ما؟ نه!
 
چهار فصل پیاپی، اگر زمستان شد
یخ قدیمی این فصل می شود وا؟ نه!
 
بدون تو همه ی سال برف بوده؟ بله!
تمام هم شده یک لحظه فصل سرما؟ نه!
 
بدون موج نگاهت، جهان که یک ماهی ست
رسیده است به آغوش گرم دریا؟ نه!
 
تمام زلزله ها لرزه ی نبودن توست
و هیچ بعد تو آرام بوده دنیا؟ نه!
 
تو ماه صفحه ی نقاشی جهان بودی
به روی صفحه ببین ماه مانده حالا؟ نه!
 
اگرچه اول تقویم ها نوشته بهار
بهار می رسد از راه، بی تو آقا؟ نه!
 
بیا و پس تو خودت از خدا بخواه، که داد ـ
جواب خواهش ما را همیشه او با: نه!
 
خودت بگو به خدا که به چشم یک عاشق
بهار فصل قشنگی ست، بی تو اما نه.

مهدی زارعی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۲
هم قافیه با باران
خبر دارم که در فردای فرداها
بهار ِ بهترینی هست.

دری را می‌گشایی:
 پشت آن، درهای دیگر هم
خبر دارم
گشوده می‌شود آن آخرین در  هم.

بهاری پشت آن در
             لحظه‌ها را می‌شمارد باز
و هر قفلی
کلیدی تازه دارد باز.

من از دیروزهایِ رفته دانستم
که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست
خبر دارم
بهار بهترینی هست!

سید علی میرافضلی
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۲
هم قافیه با باران

دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است

ندارد غیر فرشی کهنه و یک قاب آیینه
ببین خانه تکانی در دل ساده چه آسان است

نبود امسال هم بابا سر سفره نمی داند
که من گرمای دستش را... ولی او در پی نان است

حواسش هست اما با من و دلواپسی هایم
دم رفتن به مادر گفته عیدی لای قرآن است

و کفش کهنه ام را در مسیری تازه می پوشم
وگرنه کفش نو در راه بی مقصد فراوان است

عدالت چون درختی خشک هر شب خواب می بیند
بهاری را که در راه است یوسف را که زندان است

زهرا سپه کار

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۳
هم قافیه با باران

بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل عذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل ها
گلی بر شاخسارمن نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد

چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد

سر از خواب گران برداشت عالم
سبک رفتار، یار من نیامد

به کار دوست طی شد روزگارم
دریغ از من به کار من نیامد

مشفق کاشانی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران

تسبیح و فال حافظ و قندان نقره‌کار
فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار

مُهر امین و پسته خندان و زعفران‌
ـ بگذار تا حقوق بگیرم‌، بزرگوار!

این نامه‌ها به بال کبوتر نمی‌شود
باج و خراج بایدمان داد، بی‌شمار

گفتی که در اوایل اسفند می‌رسی‌
اسفند، ماه آخر سال است و اوج کار

اسفند نامه‌ای است که تمدید می‌شود
آری‌، اگر که یار شود بخت و روزگار

اسفند کودکی است که تعطیل می‌شود
از پشت میز می‌رود آخر به پشت دار

اسفند پسته‌ای است که مادر می‌آورد
تا بشکند به مزد و نشیند به انتظار

اسفند دختری است که آسوده می‌شود
از درد زندگی به مداوای انتحار

اسفند لوحه‌ای است که آماده می‌شود
بر قطعة صد و سی و شش‌، قبر شصت و چار

اسفند ناله می‌کند و دود می‌شود
در دفع چشم زخم بزرگان روزگار
 
گفتی قطار خرّم نوروز می‌رسد
نوروز را نداده کسی راه در قطار

نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ‌
نوروز مانده آن طرف سیم خاردار

پرسیده‌ای که «سال‌ِ فراروی‌، سال چیست‌؟
نومید بود باید از آن یا امیدوار؟»

وقتی که سال‌، سال کبوتر نمی‌شود
دیگر چه فرق می‌کند اسپ و پلنگ و مار؟

این خوشدلی بس است که سنجاق می‌شود
بر سررسید کهنه من برگی از بهار

تا شعر تازه‌ای بنویسم بر آن ورق‌
از ما همین دو بیت بماند به یادگار

محمدکاظم کاظمی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران

ای چشم هایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخه های روشنِ «والتّین»
 
لبخندهایت مهربان تر از نسیم صبح
پیشانی ات سرمشق سبز سوره ی یاسین
 
ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»
ای بی تو صبح و عصر و شب دل مرده و غمگین
 
ای وعده ی حتمی! بگو کی می رسی از راه
کی می شکوفد شاخه های آبی آمین؟
 
رأس کدامین ساعت از خورشید می آیی
صبح کدامین جمعه ها با عطر فروردین؟

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران
عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود

زهرا بیدکی
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۳
هم قافیه با باران

آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار
باریده است خنده یکریز در بهار

از باد نوبهار، حدیث است تن مپوش
باید درید جامه پرهیز در بهار

اما خدا نیاورد آن روز را که آه
گیرد دلی بهانه پاییز در بهار

بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار

با دیدنم پر از عرق شرم می شوند
گل های شادکامِ دل انگیز در بهار

می بینم ای شکوفه! که خون می شود دلت
از شاخه ی انار میاویز در بهار

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۳
هم قافیه با باران

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
 
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت!
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
 
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
 
بر عرشه ی سرودن شعری برای تو
من با کدام قافیه، لنگر بیاورم
 
وقتش رسیده این غزل نیمه‌ سوز را
از کوره‌ های خود‌خوری ‌ام در بیاورم

سید مهدی موسوی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۵۳
هم قافیه با باران

در این بهار، به دشت و دمن چه می گذرد؟
به حال باغچه، بی یاسمن چه می گذرد؟

صدای شادی گنجشک ها نمی آید
به شاخه های تر نارون چه می گذرد؟

صدای گریه ی خاموش بلبلان از چیست؟
مگر به ساحت سبز چمن چه می گذرد؟

به حال ماه، که با آه و چاه خواهد شد
پس از تو هم نفس و هم سخن چه می گذرد؟

فقط همان درِ آتش گرفته می داند
به زینبت، به حسین و حسن چه می گذرد

میان این همه، کو محرمی که شرح دهد
میان خانه ی مولای من چه می گذرد

اعظم سعادتمند

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۲۴
هم قافیه با باران
سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه

سالی
نوروز
بی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع‌اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد

وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد

سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد

احمد شاملو
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۴
هم قافیه با باران

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این کوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

سعدی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۲۴
هم قافیه با باران

مبارک است آسمانِ آبی، مبارک است آفتاب و باران
خوشا جوانه، خوشا شکفتن، خوشان خوشانی است در بهاران

بریز از منقل زمستان، هر آنچه ته‌مانده‌است از اسفند
بریز تا گل کند دوباره، بلوغِ پُر جوش شاخساران

سلام کردم به نرگسی مست، جواب از بلبلی شنیدم
به جز محبّت به جز ملاحت، ندیدم از این بزرگواران

چقدر شادند غم فروشان، پر از هیاهو همه خموشان
به باده‌ریزی و نوش‌نوشان حواس‌جمع‌اند میگُساران

به "سبزوار" درخت رفتم؛ سلام کردم به جان به کف‌ها
کفن‌به‌تن آمدند گل‌ها، کفن‌به‌تن ‌مثل سربداران

فقط نه این دید و بازدید است؛ فقط نه تبریک‌های عید است
بهار یعنی به خود رسیدن، به رغم گمگشتِ روزگاران

بهار یعنی همین گسستن ز خویش و در خویش تازه‌گشتن
بهار این است؛ ای زمستان! بهار این است؛ ای بهاران!
....
بهارها آمدند و رفتند ولی تو می‌مانی ای همیشه!
من آمدم تا تو را ببینم؛ خودِ خودت را به من بباران!

رضا یزدانی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران

جدی بگیر بغض فرو برده ی مرا
جدی بگیر جانِ ترک خورده ی مرا

رزهای عاشقانه به دردم نمی خورند
مریم بیار بی کسیِ مرده ی مرا

این خُرد را به حجره ی میناگران ببر
صد آینه است ریز ترین خورده ی مرا

بشکاف پود پود  شبی جامه ی مرا
بشمار درد درد کمی گرده ی مرا

بر من ببخش اگر که لبم وا نمیشود
جانیش نیست خنده ی آزرده ی مرا

حیف از نفس که میدَمی ام! هان! که عاقبت
خاموشی است آتش افسرده ی مرا

دیشب اگر نشد! بِشُمُر حال از آستین
چکه به چکه گریه نشمرده ی مرا

حمزه کریم تباح فر

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

با تو من با بهار می رقصم
با گل و گلعذار می رقصم
 
در دلم چشمه های شیر وعسل
جای هر جویبار می رقصم
 
بوی باران و خاک می آید ...
آسمان را ببار ! می رقصم
 
آفتاب از طلوع من پر شد
روشن و آشکار می رقصم

شرق و غرب از وجود من پر وجد
از یمین تا یسار می رقصم
 
همچو سرو و سرور در بادم
با سپیدار و دار می رقصم
 
با دراویش بی سر و دستار ...
با شهان تاجدار...  می رقصم
 
دور زیبائی تو می چرخم
با نگاهِ نگار می رقصم
 
دست من نیست این جنون مستی
وه چه بی اختیار می رقصم

حافظ ایمانی

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران

عطشان ترین حواری تو
باری فرات بود
بر ما ببخش
ـ ما راویان تشنگی خویش ـ
چشمان تو
حقیقت آب حیات بود

قربان ولیئی

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۲۶
هم قافیه با باران
ای ذات ماورای صداها و رنگ ها
ماندیم لابه لای صداها و رنگ ها

فریاد! در پرستش بت ها تلف شدیم
کاری بکن، خدای صداها و رنگ ها!

اجزای بی تناسب اندام آدمیم
در کام اژدهای صداها و رنگ ها

ما را ببر به ساحت بی رنگی سکوت
ای ذات ماورای صداها و رنگ ها

قربان ولیئی
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۲۷
هم قافیه با باران

لحظه‌ها
لحظه‌های ناگوار و تیره بود
بر سکوت باستانی زمین
ظلمتی عمیق چیره بود
آمدی
ـ مثل ماه ـ
در میان رودی از ترانه و سرود
با تنی کبود
هاتفی
در میان آسمان شب
از طلوع روشن تو گفت
ناگهان
یازده ستاره
در ادامه‌ات شکفت

یدالله گودرزی

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۰۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران