هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: ساعد باقری ـ آرش مهدی پور» ثبت شده است

دریا که می پوشی به چشمانم حسادت می کنم
می میرم از عشقت ولی ، دارم نجابت می کنم

زیبایی یِ لبخند شیرین تو بگذارد اگر
در قبله گاهِ چشم تو ، دارم عبادت می کنم

با دیدنت پاییز اشعارم بهاری می شود
ای کیمیایِ هر غزل ، عرض ارادت می کنم

در ازحام عاشقان جنگی به پا شد عاقبت
فتوای خونین میدهم ، میل شهادت می کنم

در حجّ ِ هر روزم به یاد کعبه یِ آغوش تو
از هر چه غیر از عشق تو ، ذکرِ برائت می کنم

پیغمبر مِهر تواَم ، تبلیغ دینم می کنم
هر لحظه تَرک من کنی ، تَرک رسالت می کنم

آرش مهدی پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات اباد

تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
"دیریست که دلدار پیامی نفرستاد"

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد

دستم به جدایی برسد ، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

تلخ ست اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق ست که افتاده به فرهاد

آرش مهدی پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۸
هم قافیه با باران

با تو در جنگل و یک کلبه یِ پنهان ... چه شود
نورِ مهتاب و غزل های فراوان ... چه شود

رو به رو شعله یِ شومینه یِ تب دار به پا
پشتِ سر پنجره ای رو به گلستان ... چه شود

قهوه یِ تلخ و کمی قندِ لبانت ، به به
من و هی بوسه یِ از گونه یِ خندان ... چه شود

چه کسی گفته که بیداری یِ شب بیهوده ست
من بخواهم ببرم زیره به کرمان ... چه شود

مستِ انگور شدن ، کارِ هوس بازان ست
من و انگورِ گلویی شده عریان ... چه شود

آن قَدَر مست که انگار زمین میرقصد
دستِ من دورِ کمر ، حالِ پریشان ... چه شود

چشم در چشمُ ، نفس حبسُ ، لبانی در هم
رقص و آوازِ دو تا قُمری یِ شیطان ... چه شود

کلبه ای غرقِ سکوتَست و فقط ما هستیم
لمسِ آغوش تو بی ترسِ نگهبان ... چه شود

وای اگر صبح بفهمد که تو همراهِ منی
میرسد زودتر از جنّ ِ سلیمان ... چه شود

در خیالاتِ خودم ، خوابِ خوشی میبینم
خوابِ خوبم نرسد باز به پایان ... چه شود

آرش مهدی پور

۰ نظر ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۱
هم قافیه با باران

دیری‌ست که دل، آن دل دلتنگ شدن‌ها

بی‌دغدغه تن داده به این سنگ شدن‏‏ها

آه، ای نفس از نفس افتاده، کجا رفت

در نای نی افتادن و آهنگ شدن‏‏ها

کو ذوق چکیدن ز سرانگشت جنون، کو؟

جاری به رگ سوختۀ چنگ شدن‌ها

زین رفتن کاهل چه تمنّای فتوحی؟

تیمور نخواهی شد از این لنگ شدن‏‏ها

پای طلبم بود و به منزل نرسیدم

من ماندم و فرسودۀ فرسنگ شدن‌ها


ساعد باقری

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران