پس زجا ن بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کـای عنـا نگیـر من آیا زینبـی
یا کـه آه درد منـدان در شبی
پیش پـای شـوق زنجیـری مکن
راه عشق است این عنانگیری مکن
با تو هستم جـا ن خواهـر همسفـر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهـرم عـزاداری مکن
معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب و مـا ه را رسـوا مکـن
هست بـر من نـاگوار و ناپسنـد
از تو زینب گر صدا گردد بلند
هر چه باشد تو علی را دختری
ماده شیرا کی کم از شیر نری
با زبان زینبـی شـاه آنچه گفت
با حسینی گوش زینب می شنفت
با حسینی لب هر آنچ او گفت راز
شه به گـوش زینبی بشنید باز
گوش عشق آری زبان خواهد زعشق
فهم عشق آری بیان خواهد زعشق
با زبا ن د یگر ایـن آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست
ای سخنگو لحظه ای خاموش باش
ای زبا ن از پا ی تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه می گوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از یک مشیمه زاده ایم
لب به یک پستا ن غم بنهاده ایم
تربیت بوده است بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستـانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حـا ملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول
عمان سامانی