هم‌قافیه با باران

۵ مطلب با موضوع «شاعران :: حبیب الله چایچیان ـ مجید قاسمی» ثبت شده است

حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضت‌آموز است

تمام زندگی او، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین یک روز است...

حسین و ذلّت تکریم ظالمان، هیهات!
که آفتاب عدالت از او دل‌افروز است

به نزد او که شهادت، به جز سعادت نیست
ردای مرگ برایش قبای زر دوز است

رهین همت والای سیّدالشهداست
هرآن‌که از غم اسلام در تب و سوز است

هماره تازه بُوَد یادبود عاشورا
که روز حق و عدالت همیشه نوروز است

حرارتی که ز عشق حسین در دل‌هاست
برای ظالم هر عصر، خانمان‌سوز است...

حبیب چایچیان

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۶ ، ۰۰:۵۰
هم قافیه با باران
.ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺎ ، ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﮐﺴﺎ ، ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﺯﺧﻢ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﺩﺭ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻫﺠﺪﻩ ﺳﺎﻟﻪ
ﺳﯿﻠﯽ ﻭ ﺳﻘﻂ ﺟﻨﯿﻦ ، ﻗﺎﻣﺖ ﺗﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ..

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺩﺭﺵ ﺟﺒﺮﯾﻞ ﺍﺳﺖ
ﺁﺗﺶ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﻭ ﺿﺮﺑﻪ ﭘﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮔﺬﺭﮔﺎﻩ ﻣﻼﺋﮏ ﺑﻮﺩﻩ
ﻫﯿﺰﻡ ﻭ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﺍﻭﺳﺖ
ﻭﺳﻂ ﮐﻮﭼﻪ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺣﻨﺎ ، ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ....

ﭼﻬﻞ ﻧﻔﺮ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﺮﺏ ﻭﺑﻼ
ﺧﻨﺠﺮ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺯ ﻗﻔﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

مجید قاسمی
۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۶
هم قافیه با باران

سر به دریای غم‌ها فرو می‌کنم
گوهر خویش را جستجو می‌کنم

من اسیر توام، نی اسیر عدو
من تو را جستجو کوبه‌کو می‌کنم

تا مگر بر مشامم رسد بوی تو
هر گلی را به یاد تو، بو می‌کنم

استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبو می‌کنم

صبر من آب چشم مرا سد کند
عقده‌ها را نهان در گلو می‌کنم

تا دعایت کنم در نماز شبم
نیمه‌شب با سرشکم وضو می‌کنم

هم‌کلامم تویی روز بر روی نی
با خیال تو شب گفتگو می‌کنم

جان عالم تو هستی و دور از منی
مرگ خود را دگر آرزو می‌کنم

حبیب چایچیان

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۳۷
هم قافیه با باران

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود

امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان زین دشت برپا می شود

امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می شود

امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها گمگشته پیدا می شود

امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود

امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه بی دست سقا می شود

امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش پامال اعدا می شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می شود

امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان این حلقه یغما می شود

امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد
فردا انیس خولی و دیر نصارا می شود

ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود

حبیب الله چایچیان

۱ نظر ۲۰ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۹
هم قافیه با باران
رمضان بود و شب نوزدهم
ام کلثوم کنار پدرش

سفره گسترده به افطار على
شیر و نان و نمک آورد برش

میهمان، مظهر عدل و تقوى
میزبان، دختر نیکو سیرش

على آن مرد مناجات و نماز
چونکه افتاد به آن ها نظرش

چشمه هاى غم او جوشان شد
ریخت زان منظره اشک از بصرش

گفت: در سفره من کى دیدى
دو خورش، یا که از آن بیشترش

نمک و شیر، یکى را برگیر
بنه از بهر پدر، آن دگرش

شیر حق، عاقبت از شیر گذشت
که بشد نان و نمک، ماحضرش

حیدر از شوق شهادت، بیدار
در نظر وعدۀ پیغامبرش

که شب نوزدهم، از رمضان
رسد از باغ شهادت، ثمرش

بى قرار و نگران بود على
چون مسافر که به آخر سفرش

گاه از خانه برون می آمد
تا کى از راه رسد منتظرش

گه به صد شوق، نظر می فرمود
به سما و به نجوم و قمرش

گاه در جذبۀ معراج نماز
بیخود از خویش و جهان زیر پرش

چه خبر داشت خدایا آن شب
که على در هیجان از خبرش

ام کلثوم غمین و نگران
کاین شب تار چه دارد سحرش ؟

گشت آمادۀ رفتن حیدر
مضطرب دختر خونین جگرش

حبیب چایچیان
۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران