هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: مجید بابازاده ـ علی عابدی» ثبت شده است

گِله ای نیست اگر نزدِ شما منفورم
مدتی می‌شود از دوست و دشمن، دورم

وصل، هرگز شدنی نیست که در بینِ شما
مثلِ یک وصله ام انگار ولی ناجورم

سعی کردید مرا هیچ کسی نشناسد
ولی از برکتِ تنهاییِ خود، مشهورم

شهر، یکرنگ به من دستِ وفا داد ولی
رنگِ هر کس متفاوت شده در منشورم

خصلتی بود که از جمعِ شما با من ماند
هی نپرسید که اینقدر چرا مغرورم

همه ی فخرِ من این است که از عالمِ شعر
وارث جانِ پر از درد و دلی رنجورم

نگذارید که یک لحظه بلرزد تن من
بعد از آن شب که من آرام شدم در گورم

قاصدک ها غزل بی کسی ام را بردند
تا به جایی برسد صحبت دورادورم

علی عابدی

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

کسی که روی دلم زخم بی شمار گذاشت،
چه چیز غیر جنون را به یادگار گذاشت؟

چگونه می شود از یاد برد آن شب را؟
شبی که با دل بی طاقتم قرار گذاشت

شبی که بخت مرا زد گره به گیسویش،
مگر برای دلم روز و روزگار گذاشت؟

پیاله های لبش را به دیگری بخشید
مرا که تشنه ی او بوده ام، خمار گذاشت

برای دیدنِ دریاترین نگاهِ جهان
تمامِ عمر، مرا غرقِ انتظار گذاشت

چرا همان که به من بال پر زدن بخشید،
زمانِ اوج گرفتن مرا کنار گذاشت؟

همیشه شکرگزارم برای عشقی که
میان هر غزلم، بیت ماندگار گذاشت

علی عابدی

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۳:۲۹
هم قافیه با باران

رفت در خیمه و تیغ و سپرش را برداشت
ناگهان صوت اذان، دور وبرش را برداشت

گفت لا حولَ ولا قـوة الا باللّه . . .
بعد از آن لحظه که از سجده سرش را برداشت

در فردوس برین چون در خیبر وا شد
بسته بود اولش! عباس درش را برداشت

"شمــر" هم سنگدلی بود، چنان هند"ی که
حمزه را کشت و پس از آن، جگرش را برداشت

خم نشد پشت حسین بن علی، غیر از آن
لحظه که روی دو دستش پسرش را برداشت

تیره شد روز و شب کوفه! خداوند انگار
از فلک اختر و شمس و قمرش را برداشت

حکمت این بود که خنجر بِبُرد! ورنه خدا
بارها شد که ز خنجر اثرش را برداشت

باغبان خون خودش را به درختان داد و
آخر آنگونه که باید ثمرش را برداشت

هی! نظر کن! که خداوند از آن قومی که
کشت پیغمبر خود را، نظرش را برداشت

مجید بابازاده

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۰:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران