هم‌قافیه با باران

۳۷ مطلب با موضوع «شاعران :: مجتبی سپید» ثبت شده است

وقتی دلم را بی هدف حراج کردم
یعنی که حکمم خشت بوده خاج کردم

یعنی غم تنهایی ام را دوست دارم
حتی خودم را , ازخودم اخراج کردم!

من ساقی شعرم; شعورخلق واداشت
خون جگرازسینه استخراج کردم!

بر ریشه داران، موجها، تخت روانند
خود را رها در سینه ی  امواج کردم

حین قمارزندگی, بامعجز عشق
لیلاج ها را یک به یک ,حلاج کردم!

امروز عصای پیری ام را کاشتم چون
خودرا به آنچه داشتم محتاج کردم

هم نا امیدم , هم هنوز امیدوارم!
افسوس حکمم خشت بودو خاج کردم

مجتبی سپید

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۰:۲۸
هم قافیه با باران

به این بهانه که شایدتورانمیخواهم
عزانکن شبمان راعزیز خودخواهم

دلم گرفته ازاین شکوه های پی درپی
دلت گرفته؟رفیق همیشه همراهم؟

بگو!کجای تنت میل بوسه دارد،هااا؟
خودم که، مایل لبهاوصورت ماهم

چه کرده برق لبت بادلم نمیدانم
همیشه کشته ی یک اتصال کوتاهم!!

چقدرعاشقمی رانگفته ای اما
من ازتمام رموزنگاهت آگاهم

رفیق,آمده تانیمه راه،دستم را
بگیربگذرداین نیمِ مانده هم باهم

به چادرت به نمازت به سجده ات بخدا
توهم خدایمی اما خدای گمراهم

چقدرحوصله دارم بقول معروفت
که غرق خوابی وبیهوده غرق درآهم

مجتبی سپید

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

این شاعرکان که غرق در عنوانند
اینان که مرا رقیب خود میدانند

آن روز که مرگ آمدو من رفتم
اشعار مرا برای هم میخوانند

مجتبی سپید

۱ نظر ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

سکوت کرده ام ولی، فقط به احترام تو
به زور گفته ام بلی! فقط به احترام تو

به دست دوستان تو، دلم شکسته بارها
نگفته ام چرا؟علی!فقط به احترام تو

مجتبی سپید

۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

من زلزله ای آنی ام! از من بگریزید
آوار پشیمانی ام از من بگریزید

چون‌ سیلِ سرازیرازآغوش طبیعت
بارآورِ ویرانی ام! از من بگریزید

ذرات بلا می چکد از ابر وجودم
طوفانیِ طوفانی ام از من بگریزید

چون سکه دو رو دارم انسانم و شیطان!
آن لحظه که شیطانی ام, از من بگریزید

این دُم که نهادید به دوشم خ‍ُمِ خشم است
من کژدم کاشانی ام از من بگریزید

زخمی تر از آنم که بخواهید و ببخشم
من کینه ی طولانی ام از من بگریزید

فرق من و ما رنگ سپیدیست که خورده ست
 بر پهنه ی پیشانی ام آری بگریزید !

مجتبی سپید

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

زانو بزن بانوی من هنگام عشق است
زانو زدن زیباترین اعلام عشق است

در کشف رازی ،راز زیبایی نهفته ست
چشمان سرخت شاهکار جام عشق است

دستان من در امتداد بازوانت...
یعنی تنم در اختیار تام عشق است

لب لرزه هایم را ببین از بی قراری ست!!
چشم انتظار لحظه ی اقدام عشق است.

سرمشق تو من هستم و سرمشق من تو
دل دل نکن، تکلیفمان انجام عشق است.

در خیل عاشق هایمان صاحب زبان نیست
وقتی خدا هم شاهد اعدام عشق است.

باید خطابت کرد"عشق"آری فقط "عشق"
زیباترین نامی که دیدم نام "عشق" است.

مجتبی سپید

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

زیر چشمی خاله بازیهای کودک دیدنیست
زندگی با شیوه ی اطفال بی شک دیدنیست

بوسه های ناخداگاهم دلیلش کشف شد
جذبه ی لب های آغشته به ترشک دیدنیست

بیشتر از آینه تصویر خود را دیده ام
چهره ام درچشمهای این عروسک دیدنیست

قیمتش هرچند باشدبی اراده میخرم
نازکردن های این موجود کوچک دیدنیست

صحنه ی لبخندریزو دلربایش همزمان
با صدای کندن جلد لواشک دیدنیست

رنگ سبزه چشم میشی گونه سرخ ومو سیاه
سخت این نقاشی حق تبارک دیدنیست

صاحب ده هاعروسک خرس،میمون،گربه،سگ
مادری کوچک کنار جوجه اردک دیدنیست

قدر انگشتان دستش دوستم دارد هنوز
ادعای بی ریای این وروجک دیدنیست

مجتبی سپید

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

من کجایم؟این سرای بی در و پیکر کجاست؟
خوابم آیا؟ این عبادتگاه کفر آور کجاست؟

دائم الاشک اند امت، اشک میخواهد چکار
عقلِ این"هی غم برِ"در جلد"پیغمبر"کجاست؟

خیمه ها راقیمه ها با عطر خودپر کرده اند
داستانِ باستانِ حنجر و خنجر کجاست

بو شناسان صف به صف در انتظار سفره اند
گوش بسیار است اما مانده ام!!!!باور کجاست

این بلدچی میرساند کاروانش را ولی
تا کمین گاه هزاران راهزن ! ره برکجاست ؟

بختک آلودست خوابم کیست بیدارم کند؟
خلق بیدارند وبیهوش اند یاریگر کجاست

آه شاعر بی بلا نسبت تو هم دیوانه ای
دل جسارتها کجا و گوش های کر کجاست

سر نیامد صبرش آخر سربدار واپسین
"سرسلامت"دار یارب یار ما را هر کجاست

مجتبی سپید

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۱
هم قافیه با باران
چنان غریبه نشستی, که مانده ام چه بگویم
دوباره دست من است و گره که خورده به مویم

به گوش من نرسیده در این فضای حیا, جز
صدای آب دهانم که میرود به گلویم

نمیرسد به گمانم ،اگرچه در فورانم
به گوش اهل زمانه , گدازه های زبانم!

نه همدمی که بگویم ،نگفته های دلم را
نه عابری که بپرسد چرا چنین نگرانم ؟!

مرا ندیده گرفتی, تورا ندیده بگیرم ؟!
تورفته ای و من اینجا کنار عکس تو گیرم

برای بودن باهم, نمانده چاره جز اینکه
دعا کنی که بیایم ; دعا کنم که بمیرم !

تمام زندگیم را , گرفته رنگ روبانت
دوباره پیر تر از تو , کنار عکس جوانت

حدیث حسرت عمرم, نگفته ترجمه شد با
صدای هق هق شیشه, زمان لمس لبانت

چه اشتیاق عجیبی به حل مسئله دارم
حساب اینکه چه میزان من از تو فاصله دارم!

دوباره نیمه شب است و صدای ناله ی شعرم
به قول اهل محله , چقدر حوصله دارم !

مجتبی سپید
۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

ز قبرستان گذرکردم کمی پیش
بدون ذکر و بی تسبیح و بی ریش

شنیدم با تعجب مُرده ای گفت:
خدایا شکر!یک رو راست با خویش!!!

مجتبی سپید

۳ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۱
هم قافیه با باران

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم

تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم

مثل گربه،دوردیزی،بی قرارو باحیا
باهمه دارایی ام درد نداری میکشم

خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری
آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم

بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم

بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم

ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم

بازهم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم

مجتبی سپید

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

هر چند , با عاشق شدن مشکل ندارم
یک مشکل اما هست ; دیگر دل ندارم

در  بوستانی   که  خودم  آباد  کردم
چندی ست دیگر حقِ آب و گل ندارم

باید مرا از نو بچیند دستِ تقدیر
چیزی کم از احساس یک پازل ندارم

دیوانه ام  آری, مرا دیوانه کردند
ناچارم از بس"دشمنِ عاقل ندارم"

فیل و رخ و اسب و وزیرم را گرفتند
حتی   دو تا  سربازِ   نا قابل   ندارم

دل را زدم دریا بخواهد یا نخواهد
دیگر  خیالِ  دیدنِ   ساحل  ندارم

 من در جوابِ..عشق آیا اتفاقی ست؟
حرفی به غیر از "ای دلِ غافل" ندارم

مجتبی سپید

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده

عشق را با چه بسازد به کدامین ترفند
شاعری که همه ی عمر غم نان خورده

چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده

از دهان کس و ناکس خبرش می آید
شعر -این باکره ی دست هزاران خورده-

با چنین فرقه ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده

دَشتمان گرگ- اگر داشت نمی نالیدم
نیمی از گله ی مارا سگ چوپان خورده

جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده

شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش برمن دیوانه ی دوران خورده

مجتبی سپید

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

دیوانگی کردیم عاشق ها همینند!
دیوانه ها عاشق ترین های زمینند!

ناگفته بوسیدی مرا در عین پاکی
ای جان،مراقب باش بعضی ها نبینند

حس میکنم وقتی کنارم ایستادی
چشمان نامحرم ترین ها در کمینند

لبهای رژگون  را بپوشان تا مبادا
این غنچه ی خوشرنگ وخوشبورا بچینند

چشمان تو آیات شیطانند و آگاه
ایمان به کفر آوردم ازبس نازنینند

دستان تو زیباترین مضمون عشقند
دستان تو با هر چه زیبایی عجینند

بانو خدا از من نگاهت را نگیرد
این واژه ها فصل الخطاب آخرینند

مجتبی سپید

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

بیا یک شب یکی از ما دوتا مهمان هم باشیم
برای هم عزیز ومهربان ومحترم باشیم

مرا باتو ببیننداین جماعت را،رهایش کن
فقط یک شب نترسیم ازخلایق باجنم باشیم

بیایک حرف برداریم و حرفی دیگراندازیم
بر این"ساکت"قدم بودن بیا"ثابت"قدم باشیم

من وتودستمان دردست هم باشد،خیالی نیست
چه غم بگذار درچشم حسودان متهم باشیم

جنون آمیززیبایی و من دیوانه وارعاشق
فقط کافیست مایکباربا هم همقسم باشیم

نمیدانند این مردم ،چه میدانند این مردم
که مااموال هم هستیم و باید مال هم باشیم

لبت تنهاست،میفهمم،لبم تنهاست،میفهمی؟
بیاتاعامل پیونداینها دسته کم باشیم

مجتبی سپید

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

هرکجادعوتت کنند، آنجا
همه چشمندو ، این طبیعی نیست
تابدین حدقشنگ مشکوک است
اینقدردلنشین  ، طبیعی نیست!

آفرین ازکسی نمیترسی
داغ اجرای رقص بی نقصی
پخته تر از جمیله میرقصی
رقص پایی چنین ... طبیعی نیست

لعبت بی نظیر فامیلی
حین هرجشن مست وپاتیلی
پیک وارونه کن که تکمیلی
حالتت،نازنین طبیعی نیست !

به همین بوسه های با فوتت
چشمک ناز بعد هرسوتت
به تماشاچیان مبهوتت
حس بد دارم ،  این طبیعی نیست

چه شده مهربان شدی بامن ؟!
واقعامهربان شدی؟یامن...
راستش رابگو، والا من...
حال مارا ببین...طبیعی نیست!

تن برنزین مو طلا، لطفا
کم به نزدیکی ام بیا لطفا
شادی ام را نکن عزا لطفا
زن چنین شوخ وشین طبیعی نیست

صادقانه بگویم اینجا،قم
شهرچشمان تیزوسردرگم
تن تو از نگاه این مردم
زیرهر ذره بین طبیعی نیست...

گرچه صوت تو صوت داوداست
خنده ات، خنده های معبوداست
در تو فردوس محض موجوداست
این بهشت نوین، طبیعی نیست !

شهرتو مردمان در وهم اند
شهرمن عالمان بی رحم اند
شهرتو شهرمن نمیفهمند
این تهاجم به دین طبیعی نیست

شاعراعتصابی شهرم
باصداقت ندیده هاقهرم
باهمین محرمان نا محرم
جنگ دارم ...همین طبیعی نیست

دهه هاهست حالمان خوش نیست
حرفی از رستم و سیاوش نیست
هیچکس اهل نقدوکاوش نیست
درداین سرزمین  ،طبیعی نیست

بیخیالش به جشن برگردیم
هرچه خوردیم را پس آوردیم
مادر آغوش هم چه میکردیم؟!!
شکل رویاست این... طبیعی نیست!!

مجتبی سپید

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

پرسیده اند بچه محل ها که، یار توست؟
این با همه غریبه از ایل و تبار توست؟

فورا جواب داده ام آری و بعد از آن
این کوچه سخت عرصه ی گشت و گذار توست

هر شب یکی به پنجره ام سنگ میزند
تنها منم که با خبرم کار، کار توست

هر شب تویی که منتظری تا ببینی ام
هر شب منم که دغدغه ام انتظار توست

در مستی ام همیشه مراعات کرده ام
امشب ولی بهانه ی من، افتخار توست

جز این ندیده رقص مرا، چشم روزگار
این اتفاق، معتقدم شاهکار توست

با من بیا که گم نکنم راه خانه را
امشب زمین کج است و زمان در مدار توست

با پوششت مخالفم، اما موافقم
با اینکه اعتبار تو در استتار توست

مقصود من به ساحت ممنوعه ات قسم
بی اختیار دست دلم بی قرار توست

این از خودم غنی تر و از من عزیزتر
این شعر تر که میشکفد یادگار توست

هر شب یکی به پنجره ام سنگ میزند
تنها منم که با خبرم کار، کار توست

مجتبی سپید

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

اگرچه بخت  برآبم موافق من نیست
هزارشکر که در من هوای مُردن نیست

شنیدم از خود خورشیداین شکایت را
که من هنوز همانم زمانه روشن نیست

شنیدم از سگ ترسیده ی دوان در راه
که این سزای نگهبان کوی وبرزن نیست

شنیدم از در مسجد که رو به مردم بود
دراین هزار، خدا، در درون یک تن نیست

وگفت: دیده ام اینجا در این عبادتگاه
 شمار مریم عمران که پاک دامن نیست

رسید لحظه ی زاییدن سوالی سخت
عجیب نیست که مرزجنون معین نیست!؟

جواب داد درختی در آن حوالی، زود:
که کرم ازخودمان است وباغ ایمن نیست!

وگفت:رسم خزان است و...درجهالت مُرد
وباز شکر، که در من هوای مردن نیست

مجتبی سپید

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۸
هم قافیه با باران

حَرَمِت خیلی خوشگله آقا! بایدم باشه، این‌جا ایرونه
این‌جا هر کی که از شما باشه بی‌ضریح و حرم نمی‌مونه

من که این‌جا گدا نمی‌بینم؛ همه دارا میان به‌ درگاهت
شک ندارم گرفتن این مردم حاجتاشونو تو قدم‌گاهت

از کنیزت یه نامه آوردم، از خودم هم یه چن‌تایی کفتر
مادرم خیلی دوستون داره؛ ولی آقا‌! خودم یکم بیشتر

مادرم آخرای دنیاشه، دیگه از جاش نمی‌تونه پاشه
اگه دارو می‌خوای بدی لطفاً واسه زانوی مادرم باشه!

نمی‌تونه بیاد دیگه پیره؛ دلش اما هنوز پیشت گیره
دیدم آخه یه وقتایی میره دامن خواهرت رو می‌گیره

من هنوزم شبیه دیروزم؛ اینو اشکم بهم نشون داده
مرد که گریه نمی‌کنه لابد شعرتون بغضمو تکون داده

مجتبی سپید

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

قصدش این بود خلاصه پری بی ناموس
شال گردن بشود روسری بی ناموس

نکُشدغیرت اگرغصه مرا خواهد کشت
به کجا میرود این دَر دَری بی ناموس

نه سپید است برایش نه سیاه آلوده ست
بخت وامانده ی خاکستری بی ناموس

قصدکرده ست پری را بکشاند تاخاک
آدمیزادِ پدر عنتَریِ بی ناموس

بازهم  دخترکی تن به خیابان ها داد
محض آزادی نامادری بی ناموس

مثل آن مادر ویران به کمی نان بخشید
تن خود را به لب مشتری بی ناموس

باید از درد بپیچد به خود اما سخت است
زیر سنگینی بالاسری بی ناموس

این چه جنگی ست که از هر طرفش میکوبند
فحش هم میدهد این آخری بی ناموس

دشمنی نیست!!! ولی هست از اول بوده ست
هدف حمله ی همسنگری بی ناموس

کی ملخ میخورد این تخم حرامی ها را
اوج ننگ است به ما نوکری بی ناموس

ادبم را به فنا دادم و تاثیری نیست
رفت تا زنده بمیرد پری بی ناموس

مجتبی سپید

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران