هم‌قافیه با باران

۵ مطلب با موضوع «شاعران :: مجید لشگری ـ حدیث لزر غلامی» ثبت شده است

به زبان‌بریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او
ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده‌ است جمله صلای او
چه زنی‌ست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او
.
شده‌است جاذب لطف حق ، چو به مهر ذرّه‌ی لاحقه
نرسد به جلوه‌ی نوری‌اش رشحات ظلمت زاهقه
چه کلیمه‌ای‌ که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجه‌ای‌ست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه
ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او
.
چه غمش هر آنکه شفیعه‌اش بشود به محشر داهشه
به مقام خلد برینی‌اش نه منازعه نه مناقشه
نگرفته‌اند مقام او به معاجله به مهامشه
به خدا که زَهره‌ی قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه
که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او
.
سخن از کسی شده در میان که نبی‌ست گرم ستودنش
مَلِک‌ست قاری فضل او، مَلَک‌ست محو سرودنش
عدم‌ست زاده‌ی بود او و وجود طفل نبودنش
‌که شده‌ست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش
حسن‌ست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او
.
به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش
احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش
چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او
.
چه زنی‌ست مادر فاطمه، چه زنی‌ست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی
نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی
متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او
.
به گره‌گشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی
شده لحظه‌لحظه‌ی بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی
نرود مواصف جود او به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیه‌ی سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟
مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبله‌نمای او
.
چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری
به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری
که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری
چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری
شده مهر و ماه نشانه‌ای ز فروغ جود و سخای او
.
به ازل چو آینه‌ی «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفته‌ام از بلی
چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غیر خدیجه‌اش به خدا قسم به جز از علی
نشده‌ست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او
.
صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دم کبریا به مدیحه‌اش شده در سخن
ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاةِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن
همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟
.
مجید لشکری

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۹
هم قافیه با باران

می‌خوام که آسمون فراهم کنم
با یاد تو روحمو آدم کنم!

تو، نون تو سفره ی درخت می‌ذاری
پرندَه‌رو، رو بند رخت می‌ذاری
تو لحظه ی سبز اذونو می‌دی
بامیه ی ماه رمضونو می‌دی

زمزمه ی دعامو...
صدای ربنامو...
گریه ی بی‌صدامو...
خدای من بگو داری هوامو...

ماه رمضون، ریتم هوا قشنگه
لحن تن پرنده‌ها قشنگه
نذری پزون مادرا قشنگه
لحظه ی افطار شما قشنگه
اون‌ور دنیا یه هوای دیگه‌ست
این‌ور دنیا به خدا قشنگه

توی نت صدامی
تو لحن ربنامی
فقط خودت خدامی
خدا، بگو باهامی!

می‌خوام برم ماهمو پیدا کنم
تلخی روزگارو حلوا کنم
دنیارو تا تهش تماشا کنم
روزه‌مو با ستاره‌ها وا کنم
می‌خوام حساب کتاب کنم قلبمو
مثل یه آدم، با خدا تاکنم

زمزمه ی دعامو...
صدای ربنامو...
گریه ی بی‌صدامو...
خدای من بگو داری هوامو...

حدیث لزر غلامی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۲
هم قافیه با باران
یه آسمون بود که دلش سیا بود
یه پاش زمین بود و یه پاش هوا بود

خودش بود و یه ابر تیکه پاره
یه خورشید و چن تا دونه ستاره

یه بادبادک می اومد و در می رفت
عصرا  همش حوصله شون سر می رفت

فقط کلاغه خونه شو بلد بود
دلش پر از خاطره های بد بود

یه غم سورمه ای توی نگاش بود
شب که می شد اول غصه هاش بود

دلش به هیچ ستاره ای راه نداشت
غصه ش همین بود، که شبش ، ماه نداشت!

یه ماه  می خواست یه کم دلش وا بشه
یه ماهی که تو بغلش جا بشه
::
یه روزی از روزا تو راه شیری
یه  ماه  خوشگلِ شکر پنیری

با هاله های نقره ی غبارش
مسافرت می کرد توی مدارش!

کوله شو از ستاره آویزون کرد
گوشه ی چشمی هم به آسمون کرد

آسمونه ،سفید و مرمری شد
قلبش از این وری ، از اون وری شد!

خیلی مؤدب شد و ابر و هو کرد
گذاشت و برداشت و به ماهه رو کرد:

"شما که هاله دارین و جوونین!
می شه بیاین تو شب من بمونین؟

با هم که باشیم همه چی آبیه
اون وخ می گن این شبه مهتابیه!

اون آدما که خیلی عاشق ترن
قدم زنون از نورمون می گذرن!"
 
ماه سفید که خوب خودش رو جا کرد
یه کم به آسمون نیگا نیگا کرد

گفت:" آسمون گرم مهربونم
عیب نداره! شبا پیشت می مونم

یه ماه داری ! یه آسمون ستاره
فقط بدون یه شرط کوچیک داره!

آخر اون سی شب آسمونی
یه شب ..می رم..یه جا..که تو ندونی!"

حدیث لزر غلامی
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۱
هم قافیه با باران

امشب خمار افتاده ام، بردار و بر تـارم بزن
بد مستی ایام را بر سینه ی زارم بـزن

آتش بزن بر قلب من، تا سوز و خاکستر شوم
با شعله های سر کش ات، بر قلب بیمارم بزن

با گیسوان پر پرت هر لحظه سازی می زنی
افشان کن اش آن زلف را، با تـار آن دارم بزن

دارم بزن دارم بزن، چنگی به این جـانم بزن
در چنگ تو، شد جان من، شوری دگر دارم بزن

ابرو کــمان انداختی، آتش به جان انداختی
سودا کنی گر تیر خود، من هم خریدارم بزن

ای لیلی افسانه ام، با بوسه ای هم قانع ام
مجنون لبهایت شدم، یک بوسه تبـدارم بزن

چشم تو جــــانم می برد، آهو کـمانم می برد
با چشم تیرانداز خود، دیدی تو هر بـارم بزن

شب رفت و من غرق توام، ای ساحل رویایی ام
از سـاحل چشمان خود رودی بر افـکارم بزن

حمید حسینی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۷
هم قافیه با باران
یک آینه که حسرت دارالسّلام هاست
یک آینه که قبله ی بیت الحرام هاست

یک آینه که عین حقیقت، مجاز نه!
یک آینه که غرق سکوت و پیام هاست

یک سو جلال حضرت خیرالنّسای خلق
یک سو جمال واضح خیرالأنام هاست

پیوند پاک سوره ی یاسین و کوثر است
آغار انکشاف تمام ظلام هاست

تلفیق نهر کوثر و امواج سلسبیل
هنگام باده نوشی و شرب مدام هاست

«حبل متین» گوشه ی جلباب فاطمه
خورده گره به پیرهن «لاانفصام» هاست

دست علی به دست«فصلِّ لربّک» است
اشراق آسمانی و صبح امام هاست

دیگر نیاز تیغ دو دَم منتفی شده است
زیرا که خطبه خطبه فدک در نیام هاست

تا «لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا» نزد مرتضاست
خاری به چشم شور جمیع لئام هاست

باید گدا شویم و یتیم و اسیرشان
وقت نزول مائده های طعام هاست...

بر خانه ای که «تُرفَع» و «یُذکَر» نموده «اسم»،
بر خانه ای که رکن و منا و مقام هاست

مجید لشگری
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران