هم‌قافیه با باران

۱۵ مطلب با موضوع «شاعران :: امام خمینی» ثبت شده است

بردر میکده از روی نیازآمده ام
پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام

از نهانخانه اسرار ندارم خبر
به در پیر مغان صاحب راز آمده ام

ازسر کوی تو راندند مرا با خواری
با دلی سوخته از بادیه بازآمده ام

صوفی و خرقه خود زاهد و سجاده خویش
من سوی دیر مغان .نغمه نوازآمده ام

بادلی غمزده از دیر به مسجد رفتم
به امیدی هله با سوز و گداز آمده ام

تاکند پرتو رویت به دوعالم غوغا
بر هر ذره به صد راز و نیاز آمده ام
 
امام خمینی

۱ نظر ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۷
هم قافیه با باران

 ألا یا أیُّها السّاقی‌! ز می‌ پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای‌ ننگ و نامم را

از آن می‌ ریز در جامم که جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی‌ هسته‌ی‌ نیرنگ و دامم را

از آن می‌ ده که جانم را، ز قید خود رها سازد
به خود گیرد زمامم را، فرو ریزد مقامم را

از آن می‌ ده که در خلوتگه رندان بی‌حرمت
به هم کوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را

نبودی‌ در حریمِ قدسِ گلرویان میخانه
که از هر روزنی‌ آیم، گلی‌ گیرد لجامم را

روم در جرگه‌ی‌ پیران از خود بی‌خبر،شاید
برون سازند از جانم به می‌ افکار خامم را

تو ای‌ پیک سبکباران دریای‌ عدم! از من
به دریادارِ آن وادی‌ رسان مدح و سلامم را

به ساغر ختم کردم این عدم اندر عدم‌نامه
به پیر صومعه برگو: ببین حُسن ختامم را!

امام خمینى

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

سر زلفت به کناری‌ زن و، رخسار گشا!
تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی‌ فنا

به سر کوی‌ تو ای‌ قبله‌ی‌ دل! راهی‌ نیست
ورنه هرگز نشوم راهی‌ وادی‌ّ «مِنا»

از صفای‌ گل روی‌ تو هر آن کس برخورد
بَر کَنَدْ دل ز حریم و، نکُند رو به «صفا»

طاق ابروی‌ تو محرابِ دل و جان من است
من کجا و تو کجا؟ زاهد و محراب کجا؟

ملحد و، عارف و، درویش و، خراباتی‌ و، مست
همه در امْرِ تو هستند و، تو فرمانفرما

خرقه‌ی‌ صوفی‌ و، جامِ می‌ و، شمشیر جهاد
قبله‌گاهی‌ تو و، این جمله همه قبله‌نما

رَسَم آیا به وصالِ تو که در جان منی‌؟
هجر روی‌ تو که در جان منی‌، نیست روا!

ما همه موج و، تو دریای‌ جمالی‌، ای‌ دوست!
موجْ دریاست، عجب آن که نباشد دریا!

امام خمینی

۱ نظر ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۳
هم قافیه با باران
عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است
دیده بگشای که بینی همه عالم طور است

لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان
چشم خفاش که از دیدن نوری کور است

یا رب، این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است

کاش در حلقه رندان خبری بود ز دوست
سخن آنجا نه ز ناصر بود از منصور است

وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است

چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
کاین سفر توشه همی‏خواهد و این ره دور است

وادی عشق که بی هوشی و سرگردانی است
مدعی در طلبش بوالهوس و مغرور است

لب فرو بست هر آن کس رخ چون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است

وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است

امام خمینی (ره)
۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۳
هم قافیه با باران

امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست

گردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمن
روی‌ گلزار نجویم که گُلندامم نیست

من از آغاز که روی‌ تو بدیدم گفتم:
در پی‌ طلعت این حوروش، انجامم نیست

من به یک دانه، به دام تو به خود افتادم
چه گمان بود که در ملک جهان دامم نیست؟

خاک کویش شوم و، کامْ، طلبکار شوم
گرچه دانم که از آن کامْ طلبْ، کامم نیست

همه ایّام، چو «هندی‌» سر راهش گیرم
گر چه توفیقِ نظر در همه ایامم نیست

امام خمینی

۱ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران

عشق نگارْ، سرِّ سوُیدایِ‌ جان ما است
ما خاکسار کوی تو تا در توان ما است

 با خُلدیان بگو که، شما و قصور خویش!
ارامِ ما به سایه‌ی‌ سرو روان ما است

 فردوس و هر چه هست در آن، قسمت رقیب
رنج و غمی‌‌ که می‌‌‌رسد از او، از آن ما است

 با مُدّعی‌ بگو که: تو و «جنّت النعیم»
دیدار یارْ، حاصل سرّ نهان ما است

 ساغر بیار و، باده بریز و، کرشمه کُن!
کاین غمزهْ، روح پرورِ جان و روان ما است

 این باهُشان و، علم فروشان و، صوفیان
 می‌‌نشنوند آنچه که وردِ زبان ما است

امام خمینی

۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران

یک امشبی که در آغوش ماه تابانم

ز هر چه در دو جهان است، روى گردانم

بگیـــــر دامن خورشید را دمــــــى، اى صبح

کــــه مــه نهاده سر خویش را به دامانم

هــــزار ساغـــــر آب حیــــات خــــوردم از آن

لبـــــان و همچـــو سکندر هنوز عطشانم

خـــــداى را کـه چه سرّى نهفته اندر عشق

کــــه یــــار در بر من خفته، من پریشانم؟

نـــــدانــم از شب وصل است یا ز صبح فراق

کـــه همچــو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟

هــــــزار سال، اگـــر بگذرد از این شب وصل

ز داستــــان لــــطیفش، هـــــــزار دستانم

مخوان حدیث شب وصل خویش را، "هندى"

کـــــه بیمنـــــاک ز چشــــمِ بــــدِ حسودانم


امام خمینی (ره)

۲ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۲
هم قافیه با باران
بهار شد در میخانه باز باید کرد
به سوی قبله عاشق نماز باید کرد

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
که دل ز هردو جهان بی نیاز باید کرد

کنون که دست به دامان سرو می نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد

غمی که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام می چاره ساز باید کرد

کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد

امام خمینی(ره)
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۱
هم قافیه با باران

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا

جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست

نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما

صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند

جام می گیر ز مطرب، که روی سوی صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند

من سرمست زمیخانه کنم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنی و درویش

یار دلدار! زبتخانه دری رابگشا

گرمرا ره به در پیر خرابات دهی

به سروجان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف ارباب عمائم بودم

تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا



امام خمینی(ره)

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۰
هم قافیه با باران

با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد

از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد

 پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست

از شفا جستنِ هر خانه حذر باید کرد

 آنکه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است

بی‏گمان معجزه شقِّ قمر باید کرد

 گر درِ میکده را پیر به عشاق گشود

پس از آن آرزوی فتح و ظفر باید کرد

 گر دل از نشئه می، دعوی سرداری داشت

به خود آیید که احساس خطر باید کرد

 مژده ای دوست که رندی سر خُم را بگشود

باده نوشان لب از این مائده، تر باید کرد

 در رهِ جستن آتشکده سر باید باخت

به جفا کاری او سینه، سپر باید کرد

 سر خُم باد سلامت که به دیدار رخش

مستِ ساغر زده را نیز خبر باید کرد

 طرّه گیسوی دلدار به هر کوی و دری است

پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد


امام خمینی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران

به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا

جُز تو ای جان جهان، دادرسی نیست مرا

عاشق روی توام، ای گل بی مثل و مثال

به خدا، غیر تو هرگز هوسی نیست مرا

با تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولی

چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا

پرده از روی بینداز، به جان تو قسم

غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا

گر نباشی برم، ای پردگی هرجایی

ارزش قدس چو بال مگسی نیست مرا

مده از جنت و از حور و قصورم خبری

جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا


امام خمینی(ره)

۰ نظر ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۲
هم قافیه با باران

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست

که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد ، غمم داد و جفا داد و وفا

باصفا منت آن را که به من داد کشم

عاشم ، عاشق روی تو ، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد ،کشم

در غمت ای گل وحشی من ، ای خسرو من

جور مجنون ببرم ، تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگی بی تو که با من هستی

طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم

سال ها می گذرد ، حادثه ها می آید

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم


امام خمینی (ره)

۱ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۰
هم قافیه با باران

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست

جز تو ای روح روان، هیچ مددکاری نیست

غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی

که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست

راز دل را نتوانم به کسی بگشایم

که در این دیر مغان رازنگهداری نیست

ساقی، از ساغر لبریز ز می دم بربند

که در این میکده می زده، هشیاری نیست

درد من، عشق تو و بستر من؛ بستر مرگ

جز توام هیچ طبیببی و پرستاری نیست

لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم

که به بیماری من جان تو، بیماری نیست

قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش

هان که در عشق من و حسن تو، گفتاری نیست


امام خمینی

۱ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۰
هم قافیه با باران

الا یا ایها الساقی! برون بر حسرت دلها

که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکلها

به می بر بند راه عقل را از خانقاه دل

که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقلها

اگر دل بسته‏ای بر عشق جانان، جای خالی کن

که این میخانه هرگز نیست جز ماوای بیدلها

تو گر از نشئه می کمتر از آنی به خود آیی

برون شو بید رنگ از مرز خلوتگاه غافلها

چه از گلهای باغ دوست رنگ آن صنم دیدی

جدا گشتی ز باغ دوست دریاها و ساحلها

تو راه جنت و فردوس را در پیش خود دیدی

جدا گشتی ز راه حق و پیوستی به باطلها

اگر دل داده‏ای بر عالم هستی و بالاتر

به خود بستی ز تار عنکبوتی بس سلاسلها


امام خمینی

۲ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

برخیز مطربا، که طرب آرزوی ماست 

چشم خراب یار وفادار سوی ماست 

دیوانگی عاشق خوبان، ز باده است 

مستی عاشقان خدا، از سبوی ماست 

ما عاشقان، ز قله کوه هدایتیم 

روح الامین به سدره پی جستجوی ماست 

گلشن کنید میکده را، ای قلندران 

طیر بهشت می زده در گفتگوی ماست 

با مطربان بگو که طرب را فزون کنند 

دست گدای صومعه بالا به سوی ماست 

ساقی، بریز باده گلگون به جام من 

این خم پر ز می، سبب آبروی ماست 

باد بهار پرده رخسار او گشود 

سرخی گل ز دلبر آشفته روی ماست 

ای پردگی که جلوه ات از عرش بگذرد 

مهر رخت عجین به بن موی موی ماست 


امام خمینی

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران