هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با موضوع «شاعران :: سید هاشم وفایی» ثبت شده است

دردا که ماه رحمت حق باز هم گذشت
با آن که لحظه لحظه او مغتنم گذشت

درهای مغفرت به روی ما گشوده بود
مهمانی خدا به وسعت جود وکرم گذشت

شب های قدر او چقدر باشکوه بود
ساعات غرق عفو گنه دمبدم گذشت

برخرمن گناه من آتش کشید دوست
با آن که دید معصیتم از رقم گذشت

دست مرا گرفت خدا و نجات داد
وقتی ز پا فتادم و آب از سرم گذشت

ایدل بهوش باش پس از ماه مغفرت
ماهی که میزدند گنه را قلم گذشت

هرکس نبُرد بهره از این چشمه زلال
باور کنید زندگیش در عدم گذشت

درعیدفطر خوان کرم چیده می شود
گرماه رحمت و کرم ذوالکرم گذشت

یارب به وصل دوست سروری به ما ببخش
این روزهای هجر که با درد و غم گذشت

همسایه رضاست «وفائی» ومی سرود
اوقات خوب ما همه دراین حرم گذشت

سید هاشم وفایی
۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۶
هم قافیه با باران

باز دل میل توسّل می کند

یاد تـو در باغ جان گُل می کند

یاعلی ای عشق حق در جوهرت

سرفرازان جهان خاک درت

ای هزاران خضر سرگردان تـو

میثم و سلمان ز شاگردان تو

رهنوردان را چراغ ره توئی

رهنمای مردم آگه توئی

عاقلان در عشق تو دیوانه اند

دور شمع عشق تو پروانه اند

صبر از تو رنگ زیبا یافته

عشق با عشق تو معنا یـافته

تو گهر هستی و کعبه چون صدف

کعبه را داده خدا از تو شرف

ای نسیم مهربان سرنوشت

ای شمیم ناب گلزار بهشت

جوهر ایمان توئی عرفان توئی

عدل و فضل و عشق را میزان توئی

نور محراب تو شد نور فلک

مات و مبهوت نمازت شد ملک

در زمین گر بوترابت خوانده اند

در سماوات آفتابت خوانده اند

ره کجا یابد به قدر تو خرد

ذات تو ذات خداوند احد

یاعلی آموزگار انبیا

ای امامت را تو ختم الاوصیا

خلقت از قدرت شرافت یافته

یازده خورشید از تو تافته

ای کریم کلّ خلقت یاعلی

ای قسیم نار و جنّت یاعلی

عاشقان تو سیادت یافتند

با ولای تـو سعادت یافتند

یاعلی من از غلامان توام

خاکبوس خاکبوسان توام

ای گل امید من از بذر تو

اشک خود را کرده ام من نذر تو

نام تو با عشق دارد الفتی

نام تو با اشک دارد نسبتی

نام تو آرام بخش جان بود

نام تو بـر دردها درمان بود

یاعلی درد تو درد مکتب است

ای که ذکر یا مجیبت بر لب است

قدر نشناسان تو را نشناختند

بر حریم حُرمت تو تاختند

دوزخی مردم  بهشتت سوختند

آتشی بر گلشنت افروختند

زآتش در شعله بر دل ها زدند

پیش چشمان تو زهرا را زدند

گرچه جانت زین همه غم خسته بود

صبر می کردی و دستت بسته بود

ای که از جهل بشر رنجیده ای

کوفه کوفه بی وفائی دیده ای

بوی غم دارد قیام آخرت

جان به قربان سلام آخرت

ای که شد محراب خونین بسترت

خون دل می ریخت از فرق سرت

داشتی بـا چهرۀ غرقه بخون

نغمۀ اناالیه راجعون

ای که بخشیدی«وفائی» را شرف

میهمانش کن به ایوان نجف

سید هاشم وفایی
۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران