هم‌قافیه با باران

۶ مطلب با موضوع «شاعران :: محمد شریف» ثبت شده است

با پای لنگ و در به درِ پابرهنه ها
جا مانده ایم از سفر پابرهنه ها

ای کاش دیدگان ترم جاده می شدند
چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه ها

پروانه ها در آتش تو جمع می شوند
در اتحادِ شعله ور پابرهنه ها

بال و پرِ عقیمِ مرا ای طبیب من !
سنجاق کن به پال و پر پابرهنه ها

در پیشواز زائر تو صف کشیده اند
خیلِ فرشته دور و بر پابرهنه ها

هر موکبِ عزای تو میخانه ای شده
مِی بوده است همسفر پابرهنه ها

در جاده ای ستون به ستون مست می شوند
این است سُکر ، از نظر پابرهنه ها

عمری دچار عقل شد از فرطِ جهلِ خود
هر کس گذاشت سر به سر پابرهنه ها

ای کاش چلۂ همه حُسنِ ختام داشت
مثل محرم و صفر پابرهنه ها..

محمد شریف
۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۲
هم قافیه با باران

برگشت پُر از گریه و یک خانه به هم ریخت
دلتنگیِ صد ساله ی یک شانه به هم ریخت

چرخید به دورش تب یک عمر اسیری
در شعله ی صد خاطره،پروانه به هم ریخت

یک جبهه پُر از بغض لب حوض نشست و
از گریه ی او حوض،صمیمانه به هم ریخت

پا شد ولی از سرفه ی خشکی به زمین خورد
خندید ولی هیبت مردانه به هم ریخت

آهنگ غمش پخش شد و چهره ی یک مرد
در غربت "یاران چه غریبانه"* به هم ریخت..

محمد شریف

۱ نظر ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۶
هم قافیه با باران

پس از لبخند تلخم از غمِ پیدا چه خواهم گفت
اگر پنهان کنم امروز را..فردا چه خواهم گفت

من از سوز هزاران ساله می آیم نمی دانم
برای هُرم آغوش تو از سرما چه خواهم گفت

بلندی های این دنیا برایت بس که کوتاه اند
نمی دانم میان مویت از یلدا چه خواهم گفت

به خوابی می زنم خود را که آن سویش خود مرگ است
تو را در خواب اگر دیدم به این رؤیا چه خواهم گفت؟

شبیه رود سرشار از خس و خاشاک در فکرم
که در چشم زلالی های یک دریا چه خواهم گفت

مرور بی کسی هایم موازی می شود با تو
من از تنهایی ام با یک زنِ تنها چه خواهم گفت

عذابم می دهد فکر پدر بودن در آینده
نمی دانم که من در پاسخ "باباااا" چه خواهم گفت..
.
محمد شریف

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران

در انتخاب،پُر از ابتدای مختلفم
شبیه راه،پُر از انتهای مختلفم

میان قبله نماها دوباره گیج شدم
که باز،بنده ی چندین خدای مختلفم

برای دردشناسی مرا تماشا کن
که من کلکسیون دردهای مختلفم

شبیه گوش که از هر دهان کلافه شده
اسیر دست هزاران صدای مختلفم

قنوتی ام که پس از "ربنا"ی عجزآلود
نیازمند به صد"آتنا"ی مختلفم

کتاب و خودخوری و کنج خانه و حیرت
رفیقِ گرمِ هزار انزوای مختلفم

شبیه لاشه ی شهری هزار دامادم
که طعمه ی دو-سه فرمانروای مختلفم

تمام سال،عزاها فقط جدید شدند
سیاه پوشِ هزاران عزای مختلفم..

محمد شریف

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۰
هم قافیه با باران

خرید ناز به سوز و گداز می ارزد
به واگذاری صد امتیاز می ارزد

به بوسه سینه ی اسرار برملاست،ولی
شُکوه بوسه به افشای راز می ارزد

کنار دامنِ کوتاه..لحظه ای کوتاه
زمان رقص به عمر دراز می ارزد

تو دستْ بسته در آغوش خود رهایم کن..
که دستِ بسته به آغوش باز می ارزد

منم گزینه ی آخر..مرا تحمل کن
کسی نمانده..بسوز و بساز..می ارزد

محمد شریف

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۰
هم قافیه با باران
دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از بنان بزنی
با سه تارت مرا بشورانی،تا خود صبح شد خزان بزنی

رژ قرمز چقدر می آید ،به لب استکان و این چایی
استکان می شود پر از ماهی،به لبانش اگر دهان بزنی...

ذوقم این ست بعد از این دوری،کل امشب درباره بیداریم
من برایت غزل بخوانم و باز ،تو برایم دم از زبان بزنی

دوست داری فرانسه یادم هست،تلخ تلخ و بدون شیر و شکر
دوست داری گلم از این قهوه،استکان پشت استکان بزنی?

ژست نصرت گرفته ای بانو،می نشینی کنار سیگارت
می نویسی غزل غزل از درد،تا طعنه به شاعران بزنی

داری آماده میشوی بانو،این قرار سه شنبه ها بوده...
از حرم بی قرار گشتی ،سری هم به جمکران بزنی...

خسته ای از مسافرت بانو،بغض داری همیشه می دانم...
توی ایوان نشسته ای غمگین،تا نگاهی به آسمان بزنی....

محمد شریف
۰ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران