جا مانده ایم از سفر پابرهنه ها
ای کاش دیدگان ترم جاده می شدند
چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه ها
پروانه ها در آتش تو جمع می شوند
در اتحادِ شعله ور پابرهنه ها
بال و پرِ عقیمِ مرا ای طبیب من !
سنجاق کن به پال و پر پابرهنه ها
در پیشواز زائر تو صف کشیده اند
خیلِ فرشته دور و بر پابرهنه ها
هر موکبِ عزای تو میخانه ای شده
مِی بوده است همسفر پابرهنه ها
در جاده ای ستون به ستون مست می شوند
این است سُکر ، از نظر پابرهنه ها
عمری دچار عقل شد از فرطِ جهلِ خود
هر کس گذاشت سر به سر پابرهنه ها
ای کاش چلۂ همه حُسنِ ختام داشت
مثل محرم و صفر پابرهنه ها..
محمد شریف