هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با موضوع «شاعران :: محمد شمس _ حمیدرضا کامرانی» ثبت شده است

آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم

آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟

قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم

چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم

شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم

جاذبه مال زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم

من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم؟

حمیدرضا کامرانی
۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۳
هم قافیه با باران

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟

من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم...


محمد شمس

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران