هم‌قافیه با باران

۵ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدرضا آغاسی» ثبت شده است

با همه‌ی لحن خوش‌آوایی‌ام
در به درِ کوچه‌ی تنهایی‌ام

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه‌ی تو از همه پرشورتر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی
مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی

هر که به دیدار تو نائل شود
یک‌شبه حلاّلِ مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه‌ی ما را عطشی دست داد

نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه‌ی جان من است
نامه‌ی تو خط امان من است

ای نگهت خواستگهِ آفتاب
بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب

پرده برانداز ز چشمِ ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی وَ کجا، وعده‌ی دیدار ما

آقاسی

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۵
هم قافیه با باران

یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
لایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
 
محمد رضا آغاسی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۶
هم قافیه با باران

دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
-
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده ی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
-
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
-
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها
-
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
-
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
آتش پرهیز نبرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
-
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟
-
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
-
بر سر نی زلف رها کرده ای؟
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت

 

محمدرضا آقاسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۵
هم قافیه با باران
از ذکر علی مدد گرفتیم
آن چیز که میشود گرفتیم
در بوته ی آزمایش عشق
از نمره ی بیست صد گرفتیم
دیدیم کرایت علی سبز
معجون هدایت علی سبز
درچمبر آسمان آبی
خورشید ولایت علی سبز
از باده ی حق سیاه مستیم
اما زحمایت علی سبز
شیرین شکایت علی زرد
فرهاد حکایت علی سبز
دستار شهادت علی سرخ
لبخند رضایت علی سبز
در نامه ی ما سیاه رویان
امضای عنایت علی سبز
یا علی در بند دنیا نیستم
بنده ی لبخند دنیا نیستم
بنده ی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصلیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب المومنین اما به نور
نور یعنی اتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بود وباقی هیچ بود
مکه زیر سایه ی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو(فقه)
می دهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیه ای خالی زامر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجده ای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم وحضور
جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشود
ای خدا ای مبداء و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت انا علیک الراجعون
خانه ات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم دردست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقده ها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقه ی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا می دهد
آه مجنون بوی لیلا می دهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن


محمدرضا آغاسی

۱ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۲
هم قافیه با باران

ساقی امشب باده از بالا بریز   
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتش گون بده   
زان که دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من   
می چکد نام تو از لب های من
محو کن در باده ات جام مرا   
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم    
راست می گویم که کوفی نیستم
نیک می دانم که جز دندان تو   
هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست   
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین   
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند   
سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند   
کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند   
یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه   
وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تما شا گر شدند   
صلح آمد لاله ی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بسته اند   
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند
موج ها از بس تلاطم کرده اند   
راه اقیانوس را گم کرده اند
موجها را می شناسی مو به مو   
شرحی از زلف پریشانت بگو
بازکن دیباچه توحید را   
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن   
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را  
بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست  
آن بیابان عطش غالب کجاست
تا ز جور پیروان بوالحکم   
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد   
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم   
کین چنین بر آب و آتش می زنم
تاول ناسور را مرحم کجاست   
مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست   
یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست   
کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند   
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان شهر را   
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوان مردان جوان مردی چه شد   
شیوه رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست  
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت   
تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را ازمحقق گوش کن   
وز لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را   
صوت اوصیکم به تقو الله را
بعد از او بشنو و از نو امرکم  
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سر شار مستی می کند   
بی نیاز از هر چه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش   
گر قلندر نیستی شب گرد باش
سیر کن در کوچه های بی کسی   
دور کن از بی کسان دل واپسی
ای خروس بی محل آواز کن   
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم   
ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره لا تقحر بود   
پاسخ سائل و لا تنهر بود
دست بردار از تکبر و ز خطا   
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
باده ی مما رزقناهم بنوش   
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
 هم بنوشان زین سبو         
لم تناول بر حتا تم حقولهم بنوش و
یا علی امروز تنها مانده ایم   
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین   
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن   
زخم های کهنه را مر حم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند   
اشک ها از دیده رنگین می روند
مشکها ی خسته را بر دوش گیر   
اشکها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یک جلوه محتاج توام   
دار بر پا کن که حلاج توام
جلوه ای کن تا که موسایی کنم   
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دوگام از خویشتن بیرون زنم   
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو   
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب   
از حجاز و کوفه تا شام وطلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی   
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو   
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر   
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار   
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل   
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن   
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست   
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد کز خشم حق پروا کنیم   
در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر مولایی شویم   
مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریای به دریا می رود   
موج بر خیزد به بالا می رود
آسمان را نور باران می کند   
خاک را غرق بهاران می کند
لیک مرغ خانگی در خانه است   
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند آب و دانه اید   
غافل از قصاب صاحب خانه اید
شیعه یعنی وعده ای با نان جو   
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر     
بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک   
تاب و تاول چهره و چین وچروک
سالها صورت ز صورت با ختیم   
تا ز صورت ها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود  
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم   
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون  
کس نشد واقف به سر یسرون
سر حق مستور مانده در کتاب   
عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل   
همچو زنبورند لاکن بی عسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد   
جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر   
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم   
هر نفس لا گوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من   
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیا گر نهی سر در طبس   
می شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشق بازی با خدا   
یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون   
شیعه طوفان می کند در کا کنون
شیعه یعنی تندر آتش فروز   
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد   
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف   
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابققون السابقون   
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب ها را گل کند   
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست   
کربلا بارز ترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان   
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را   
صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین ، پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود   
تاب گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی نکته پردازی کند   
در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است   
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه   
در غل و زنجیر می افتد به راه
می رود منزل به منزل در کویر   
تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور   
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اظطراب   
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار   
می کشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیل   
سر نهد برخاک پای اهل بیت
یا پرستش وار در پیش هشام   
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل ولاست   
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل   
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه ی مولای ماست   
اکبر اوییم و او لیلای ماست
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام   
این سخن کوتاه کردم والسلام
 

 محمد رضا آغاسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران