هم‌قافیه با باران

۶۳ مطلب با موضوع «شاعران :: علی اکبر لطیفیان» ثبت شده است

در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست
زیرا که در صفات خدا «احتیاج» نیست

باید به بال رفت و درآورد گیوه را   
در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست

تو بی ‌وسیله هم بلدی معجزه کنی  
دست تو را به لطف عصا احتیاج نیست

بوی طعام سفره، خودش می‌کشد مرا 
تا خانه‌ی تو راهنما احتیاج نیست

خواهش نکرده اهل کرم لطف می‌کنند
این جا به التماس گدا احتیاج نیست

اصلاً پی معالجه ی این جگر مباش
"بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست"

محشر برای رو شدن اعتبار توست 
کی گفته است روز جزا احتیاج نیست؟

تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی
 تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست

وقتی نداشت  مادر تو سنگ قبر هم
دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۵۷
هم قافیه با باران

غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست
جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست

پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد
ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست

دنیا نتوانست ز ما گریه بگیرد
بین غم تو از غم عالم خبرى نیست

من توبه نکردم مگر از راه توسل
بی نام تو از توبه آدم خبرى نیست

گفتند درِ خانه غیر تو شلوغ است
گفتند ولى رفتم و دیدم خبرى نیست
 
رزقِ همه اینجاست و رزّاق هم اینجاست
والله در خانه حاتم خبرى نیست

"گرماى گنه سوز حرم"خورد به ما، پس...
از سوختنِ بین جهنم خبرى نیست
 
از ناحیه توست عنایات خداوند
بى تو به خدا پیش خدا هم خبرى نیست
 
ده ماه همه منتظر ماه تو هستند
در سال به جز ماه محرم خبرى نیست

عمامه ندارى و عبا نیز ندارى
اى واى که از پیرهنت هم خبرى نیست

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران

آن باده ای خوش است که نذرِ سبو شود
آن غصه ای خوش است که آهِ گلو شود

 اصلاً به یک دو قطره نباید بسنده کرد
آن چشمه، چشمه است، که یک روز "جو" شود

وقتی دلم شکست، گرو می گزارمش
خوب است، آبروی جگر، "آب رو" شود

عشاق راه در به در ناله ی هم اند
مستانه ناله کن که دلی زیر و رو شود

ما در حسینیه به خداوند می رسیم
ذکر "حسین" جلوه کند ذکر "هو" شود

روزی اگر بناست که قربانی ام کنند
این کار بهتر است به ابروی او شود

باید که سجده کرد خدا، یا حسین را
فردا که با خدای خودش رو به رو شود

آقایی کریم اجازه نمی دهد
تا این که دست ما به صف حشر رو شود
***
این گریه ی برای تو عین طهارت است
عابد چرا معطل آب وضو شود

هر کس که سر به زیر تو شد سربلند شد
بی آبرو کنار تو با آبرو شود

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران

ای اذان پر از نماز حسین
جانماز همیشه باز حسین

نام سبزت، اقامه‌ی زهرا
زندگی‌ات ادامه‌ی زهرا

مثل بیت‌الحرام، یا زینب!
واجب‌الاحترام، یا زینب!

ذکر ایّاک‌نستعینِ لبم
آیه‌های تو هم‌نشین لبم

حضرت مریم قبیله‌ی ما
آیة اللهِ ما، عقیله‌ی ما

ما دو آئینه‌ی مقابل هم
جلوه‌های پر از تکامل هم

بال یکدیگریم، در همه‌جا
تا خدا می‌پریم، در همه‌جا

ای حیات دوباره‌ی  هستی
زینت گوشواره‌ی هستی

پر من بال من کبوتر من
سایه‌بان همیشه‌ی سرِ من

پیشتر از همه رجز خواندی
بیشتر زیر نیزه‌ها ماندی

تو ابوالفضل در برابرمی
تو حسین دوباره‌ی حرمی

عصمت الله، دختر زهرا
آن زمانی که آمدیم این‌جا

چشم‌هایت سپیده‌ی ما بود
پای تو روی دیده‌ی ما بود

از برایم تو خواهری کردی
خواهری نه که مادری کردی

به تو امّ‌الحسین باید گفت
محور عالمین باید گفت

آفتاب غروب خیمه‌ی من
ضلع گرم جنوب خیمه‌ی من

ای پریشانی به دنبالم
التماس کنار گودالم

ای فدای غرورِ دلخور تو
در نگاه فرار چادر تو

صبح فردای بعد عاشورا
ده نفر از قبیله‌هایِ زنا

روی شن‌ها تن مرا بستند
نعل تازه به اسب‌ها بستند

بدنم را به خاک تن کردند
مثل یک لایه پیرهن کردند

یک نفر فیض از حضورم برد
یک نفر نیز در تنورم برد

ای ورق‌پاره‌های تا خورده
زائر این زمین جا خورده

رنگ و روی شما پریده نبود
بال‌های شما بریده نبود

بعد یک انتظار برگشتی
سر ظهرِ قرار برگشتی

ماه رفتی و هاله آمده‌ای
یاس رفتی و لاله آمده‌ای

از چه داری به خویش می‌پیچی
نکند بی‌سه‌ساله آمده‌ای؟

ای غریب همیشه‌تنهایم
آفتاب نجیب صحرایم

پیش چشمان خیره‌ی مردم
صبح دلگیر روز یازدهم

دختران مرا کجا بردی؟
اختران مرا کجا بردی

ای مناجات خسته حرف بزن
ای نماز شکسته حرف بزن

با من از خارهای جاده بگو
از اسیریِ خانواده بگو

از کبودی و دست‌های عرب
از تماشای بی‌حیای عرب

راستی از سفر چه آوردی؟
غیر از این چند سر چه آوردی؟

آن پرت را بگو که پس دادند؟
معجرت را بگو که پس دادند؟

آن شبی که کنارتان بودم
میهمان بهارتان بودم

دخترم در خرابه‌ای که نخفت
درِ گوشم چه چیزها که نگفت

حال از این نگات می‌پرسم
از همین چشم‌هات می‌پرسم

ای وقار شکسته‌ی عباس
اقتدار شکسته‌ی عباس

سر بازار ازدحام چه بود؟
ماجرای کنیز و شام چه بود؟

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۳:۵۸
هم قافیه با باران

پیش من نیزه ها کم آوردند
به خدا سر نمی دهم به کسی
غیرت الله من خیالت جمع
من که معجر نمی دهم به کسی

تو اگر که اجازه ای بدهی
خویش را پهلویت می اندازم
اگر این چند تا عقب بروند
چادرم را رویت می اندازم

چقدر می روند و می آیند
فرصت زخم بستنِ من نیست
آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست

جلویش را بگیر تا بلکه
دستم از معجرم بلند شود
تو که شمر را نمی کنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود

هر که گیرش نیامده نیزه
تکیه بر سنگ دامنش کرده
همه دیدند دخترت هم دید
شمر رخت تو را تنش کرده

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۰
هم قافیه با باران

درد بسیار، مداوا گریه
ارث جامانده زهرا، گریه
روزها ناله و شب ها گریه
آب می خورد، ولی با گریه

گریه بر آب وضویش می ریخت
خون دل بر سر و رویش می ریخت

گریه بر شاه شهیدان خوب است
گریه بر کشته ی عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است

خواسته هر سحرش گریه کند
در فراق پدرش گریه کند
 
گریه بر ناله آن مادرها
گریه بر گریه آن دخترها
گریه بر غارت انگشترها
گریه بر واشدن معجرها

رنگ مهتاب، زمینش می زد
دیدن آب، زمینش می زد

گریه بر ناقه نشسته سخت است
گریه با پیکر خسته سخت است
گریه با بال شکسته سخت است
گریه با گردن بسته سخت است

گریه خوب است که هر شب باشد
"گریه بر چادر زینب باشد"

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۰
هم قافیه با باران

بهترین فیض را به من دادند
به سوالم جواب لن دادند

عاشقان وصال تو اول
به مکافاتِ عشق تن دادند

روز، تحصیل ساختن کردم
شب که شد درس سوختن دادند

هجر تلخ است، از همین تلخی ست
خواب شیرین به کوهکن دادند

یوسف من! به دست این یعقوب
جاى پیراهنت کفن دادند

عاشقان وقت خمسِ دل دادن
پنج پنجم به پنج تن دادند

ما که آواره ایم و دربدریم
اشتباها به ما وطن دادند

ما مرتب اگر چه در نزدیم
این کریمان مرتباً دادند

به همه زر ولى به من کشکول
از همه بیشتر به من دادند

کربلاى حسین رفتن را
از سرسفره حسن دادند

بچه ها راحتند با عمه
کار را دست شیرزن دادند

چادر پاره را به نیزه زدند
نیزه اى هم به پیرهن دادند

کربلا می برد مرا؟...دیدم...
...به سوالم جواب لن دادند

علی اکبر لطیفیان‌

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۹
هم قافیه با باران

قبله تا طاق دو ابروى تو را کم دارد
چون نمازی ست که انگار خدا کم دارد

همه ی خلق سر سفره تو مهمانند
کرم سفره تو باز گدا کم دارد

سر ما را به دو تا کیسه زر گرم نکن
سائل خانه ات این بار دعا کم دارد

گریه کن هاى تو را قلب مصفا دادند
هر کجا گریه ی تو نیست صفا کم دارد

کاروانى پى ات افتاد و پى اش افتادم
دیدم انگار سگ قافله را کم دارد

من پى تربت بین الحرمینم، بفرست
چون مریضى که مریض است و دوا کم دارد

تا رسیدن به کمالات بلا باید دید
هر کسى که نرسیده ست بلا کم دارد

بین حج کرببلا رفتى و یعنى حج هم
نیست مقبول اگر کرببلا کم دارد

خانه ما دو سه ماه است حسینیه شده
این وسط عکس تو را خانه ما کم دارد

عاقل آن است که مسکین اباعبدالله ست
هر کسى نیست در این خانه گدا، کم دارد

گریه کم دارم و فریاد زدن، پس اى داد
مانده حالا جگرم بین دو تا "کم دارد"

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۸
هم قافیه با باران

ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان
یعنى غلام خانه دیگر نگردان

معطل کن و چیزى نده، بگذار باشیم
ما را فقیر این در و آن در نگردان

من از غلامان سیاه کربلایم
وقتى به تو رو می زنم رو برنگردان
 
لطفى که دارد تربت تو زر ندارد
این خاک پایى را که دادى زر نگردان
 
حر پشیمانیم و با تو حرف داریم
آقا به جان زینب از ما سرنگردان
 
حیفت نمی اید ز ما گریه نگیرى؟
وضع بد ما را ازین بدتر نگردان

خیلى برایم مادرم زحمت کشیده
آقا مرا شرمنده مادر نگردان
 
ما آمدیم این بار پیش تو بمیریم
پس لطف کن ما را به خانه برنگردان
 
من با فراتت چند سالى هست قهرم
اى تشنه لب با آن لبم را تر نگردان

من قول دادم از تو انگشتر نگیرم
اصلاً مرا مشغول انگشتر نگردان

برخیز که دور و بر زینب شلوغ است
در قتگله هم روى از خواهر نگردان
 
حداقل اى شمر پیش چشم زینب
عریان ما را این ور و آن ور نگردان

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۸
هم قافیه با باران

کاش آن شب همه جا شب می شد
خاک گودال مودب می شد

داشت از خون گلوی آقا
لب گودال لبالب می شد

بی پر و بال و بدون سر هم
داشت جبریل مقرب می شد

کاش در نیمه شبِ دفنِ حسین
بوریا چادر زینب می شد

یا که افلاک ز هم می پاشید
یا تن شاه مرتب می شد

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۰
هم قافیه با باران
غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسین
بهترینهاى دو عالم را به من دادى حسین

یازده ماه است کارم را معطل کرده اند
خوب شد ماه محرم را به من دادى حسین

هر زمان دم می دهم یعنى ز تو دم می زنم
نیستم عیسا ولى دم را به من دادى حسین

خانه زاد کربلایم خانه ات آباد باد!
خانه ام آباد شد، غم را به من دادى حسین

پیش ختم الانبیا و پیش ختم الاوصیا
همنشینى دو خاتم را به من دادى حسین

من محرم تا محرم فطرس این خانه ام
بال من افتاد، بالم را به من دادى حسین

من حسینیه شدم رخت سیاهم پرچمم
اى به قربانت که پرچم را به من دادى حسین

کار با باران ندارم گریه هایم را نگیر
بهتر از باران زمزم را به من دادى حسین

ریزه خواران محرم سفره دار عالمند
سفره هاى چند حاتم را به من دادى حسین

من کنار سفره هاى روضه ات آدم شدم
توبه مقبولِ آدم را به من دادى حسین

علی اکبر لطیفیان
۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۷
هم قافیه با باران

قصد کرده است تمام جگرم را ببرد
با خودش دلخوشی دور وبرم را ببرد

من همین خوش قد و بالای حرم را دارم
یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد

دسترنج همه ی زحمت من این آهوست
چقدر چشم نشسته ،ثمرم را ببرد

این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود
حاضرم پای پسرهام،سرم را ببرد

تا به یعقوبِ نگاهم نرسیده خبرش
می شود باد برایش خبرم را ببرد

نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت
قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد

تو فقط قول بده دست به گیست نزنی
مقنعه ت بازکنی ، بال و پرم را ببرد

تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم
چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد

دست و پاگیر شدم ،زود زمین می افتم
یک نفر زود ، تن درد سرم را ببرد

همه سرمایه ام این است که غارت شده است
هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد

صد پسر خواسته بودم ز خدا ،آخر داد
صد علی داد به من تا که سرم را ببرد

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۹
هم قافیه با باران

ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیانداز به پشت سرها

سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها

بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها

مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها

حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها

زودتر از همه آماده شدی، یعنی که:
"آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها

آنچنان کهنه نگشته است سم مرکب‏ها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها"

چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده؟!
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها؟!

آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علی اکبر من شد علی اکبرها

گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها

با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها

علی اکبر لطفیان

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۹
هم قافیه با باران

کاروان سلاله­ های خدا کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین کاروان فرشتگان سما

یکی از نوکرانشان جبریل یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ­ای از صدایشان داوود نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشکهایشان باران تشنه مشک­هایشان دریا

همه آیات سوره مریم همه چون کاف و ها و یا و الی...
یوسفان عشیره حیدر مریمان قبیله زهرا

کعبه می بیند و طواف ملک چشم تا کار می­کند اینجا
کشتگان حوادث امروز صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی این همه آفتاب در یک جا
هردلی با دلی گره خورده است همه مجنون صفت، همه لیلا

دارد این کاروان صحرائی دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر همه در پرده ­های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل باد حتی نمی­برد بالا
‏دور تا دور شان بنی هاشم تحت فرمان حضرت سقا

پای علیا مخدره زینب روی زانوی اکبر لیلا
از غروب مدینه می آیند در زمینی به نام کرب وبلا

می رسیدند و یاد می کردند از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون حق نگهدار این همه لیلا

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

کار من نیست که بنشینم املات کنم
شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم
 
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
 
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
 
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
 
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
 
از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
 
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
 
تو همانی که خدا گفت: تو ربُّ الارضی
سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم
 
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
 
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
 
چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
 
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب!
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
 
آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
 
از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی...
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
 
روی خورشید تو خورشید پرستم کرده
با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم
 
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
 
جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
 

شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
 
شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
 
انبیا نیز نرفتند چنین معراجی
انبیا نیز نرفتند تو اما رفتی
 
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
 
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
 
تو ولی هستی و منجیِ ولایت، زهراست
تو هدایت گری و روح هدایت زهراست
 

آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این
 
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم...
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
 
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
 
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
 
آن دو تا  " ذات " در این مرحله یک " ذات " شدند
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این
 
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این، بارِ نبوت همه در دست علی ست

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران

این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند

یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند

باید فرشته ها، همه با بال­های خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند

این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند

حالا که می­برند تو را روی پشت بام
آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند

تا بام می­برند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند

حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۱
هم قافیه با باران

آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد

این قد و قامت افتاده درخت طوباست
این محاسن به خدا آبروی دین خداست

این حرم، خانه ی زهراست، نسوزانیدش
ان حسینیّه ی دنیاست، نسوزانیدش

شعله پشت حرم « فاطمه زاده »نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید

آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیر مرد است خمیده است عصا بردارد

هم عصا نیست که او تکیه به جایی ببرد
هم عبا نیست که سر زیر عبایی ببرد

ببریدش، ببرید، از وسط مردم نه!
هرچه خواهید بیارید، ولی هیزم نه

بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی « مادر، مادر » بکند

از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وا نشود

اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیر مردی که خمیده است کشیدن دارد؟!

اگر آهسته نیارید، تنش می افتد
بارها پشت سواره بدنش می افتد

شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید

شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد

شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد
گرچه هم دست به دیوار شد امّا افتاد!

این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران

دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم

باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند
روی سر ِتو از در و دیوار ریختند

هرچند بین کوچه تنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد

باران تیر و نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد

این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

علی‌اکبر لطیفیان

۱ نظر ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است
بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه
سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم
یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است
او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست
دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت
باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد
کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی
دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است
رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی
همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

علی‌اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۵:۵۲
هم قافیه با باران

خجالتم نده و عاصیم خطاب مکن
نده جواب مرا لااقل جواب مکن

تمام خواسته هایم برای نفسم بود
دعای من که دعا نیست مستجاب مکن

صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم
مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن

همینکه ترس برم داشته خودش کافیست
تو با عتاب دلم را پر اضطراب مکن

عتاب کردن تو بدتر از جهنم هست
جهنمم ببر اما دگر عتاب مکن

چقدر جار زدم من که دوستم داری
بیا مقابل مردم مرا خراب مکن

خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم
زیاد روی من و توبه ام حساب مکن

اگر که عبد نبودم نجف نمی رفتم
مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن

سوا نکن که همه با همیم جان حسین
همه غلام حسینیم انتخاب مکن

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۴:۲۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران