شوق پر کشیدن است در سرم قبول کن
دل شکسته ام اگر نمی پرم قبول کن
اینکه دور دور باشم از تو نبینمت
جا نمی شود به حجم باورم قبول کن
گاه پر زدن در آسمان شعرهات را
از من؛ از منی که یک کبوترم قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمی کشم
بیش از آنچه خواستی نمی پرم قبول کن
قدر یک قفس که خلوتت بهم نمی خورد
گاه نامه می برم - می آورم، قبول کن
هی نگو که عشقمان جداست شعرمان جداست
بی تو من نه عاشقم نه شاعرم قبول کن
آب ...
وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمی توانم از تو بگذرم قبول کن
مهدى فرجى