هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: منوچهر آتشی» ثبت شده است

سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی تو
آغاز می شود
آفتاب سرگشته وپرسان
تا مرا کنار کدام سنگ
تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد
به نخستین دره سرگشتی هام
 در اندیشه تو ام
 که زنبقی به جگر می پروری
 و نسترنی به گریبان
که انگشت اشاره ات
به تهدید بازیگوشانه
منقار می زند به هوا
 و فضا را
 سیراب می کند از شبنم و گیاه
سپیده که سر بزند خواهی دید
که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد
گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
 آخرین ستارگان کهکشان شیری را
 تا خوابگاه آفتابیشان
بدرقه می کردند
سپیده که سر بزند
 نخستین روز روزهای بی مرا
 آغاز خواهی کرد
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید
 به پروانه ها خواهی اندیشید
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانه ات

 منوچهر آتشی

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۰۵
هم قافیه با باران

کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یک سوگند
کنون رؤیای ما باغی است
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
که آن سوگند ها را نیز
همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است ، بر این کنده حک کرده
است ، با یار دگر اما
که
گر شمشیر بارد از
کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
که باران فریبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم....

منوچهر آتشی

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۶
هم قافیه با باران

شبی به خلوتِ پر ماهتابِ من بگذر

ز کوچه‏های گل‌افشانِ خواب من بگذر

بپوش پیرهن سایة مرا بر تن

برو به چشم من از آفتابِ من بگذر

چو شبنمی تو به گلبرگِ بسترم بنشین

ز باغ‏های تَرِ عطرِ نابِ من بگذر

به ابر پارة شعرم سبک چو برگ آویز

ز راه‏های سیاه کتابِ من بگذر

چو موج سدِّ بلند شکیب من بشکن

سفینه‌وار، ز موجِ شتابِ من بگذر

شبی درازترم از شبان تیرة قطب

درونِ وحشتِ من، ماهتابِ من بگذر!


منوچهر آتشی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران