هم‌قافیه با باران

۶۵ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا احسان پور» ثبت شده است

هر طور خلوت می‌کنی، با من همان باش 
تنهایی‌ام شو بیخیال دیگران باش
.
کمتر مرا از خط‌‎قرمزها بترسان 
با من شبیه عکس‌هایت مهربان باش
.
راضی مشو سرچشمه‌ی شعرم بخشکد 
شلاق جان! مستانگی را استکان باش
.
جلد و زمین‌گیرم مکن در فصل پرواز 
جای قفس، بال و پرم را آسمان باش
.
مگذار انکارت زبانم را بدزدد 
چونان غزل ناگفته‌ها را ترجمان باش
.
بیدار شو بیرون بریز از چارچوبت 
از سنگ‌بودن کنده شو آتشفشان باش
.
حتی کرانت بیکران‌بودن نباشد
در بیکرانی، بیکران بیکران باش
.
تکرار را تکرارکردن زندگی نیست
تکرارها را اتفاقی ناگهان باش
.
تقدیر را در دست من بسپار این بار 
با من در این دیوانگی هم‌داستان باش
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۷
هم قافیه با باران

دلم گرفته به حدی که وا نخواهد شد
از انفرادی دنیا رها نخواهد شد
.
شبیه پنجره‌ای خسته رو به دیوارم
که جز به کوری بن‌بست وا نخواهد شد
‌.
چقدر بغض که خشکیده در گلو اما
به قدر قطره‌ی اشکی صدا نخواهد شد
‌.
دعایتان گره از کار بسته‌ام نگشود
لعینِ عشق که حاجت‌روا نخواهد شد
.
برای زندگی‌ام فکر دیگری دارم
عقاب، در قفسِ مرگ جا نخواهد شد
.
مگر که شعر، مرا طور دیگری خوانَد
وگرنه حق جنونم ادا نخواهد شد
‌.
به روی سنگ مزارم دونقطه بگذارید
که گفته‌های من از من جدا نخواهد شد
.
‌رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۵۰
هم قافیه با باران

بی‌قرارت هستم اما در کنارم نیستی
در کنارم نیستی و بی‌قرارم نیستی
.
بارها گفتی ولی باور نکردم، زل بزن
با نگاهت هم بگو چشم‌انتظارم نیستی
.
می‌روی؟ باشد! ولی اندازه‌ی یک استکان
می‌نشینی؟ می‌روم چایی بیارم نیستی
.
مثل بیداری به چشمِ خواب و خوابالوده‌ها
لحظه‌ای تا چشم بر هم می‌گذارم نیستی
.
بغض روی بغض دارم، آسمانی ابری‌ام
شانه‌ی من! باز می‌خواهم ببارم نیستی
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۱۰
هم قافیه با باران

دنیا به لطف بودن تو جای بهتری‌ست
دیروزهای من پی فردای بهتری‌ست
.
بگذار تا غزل بسرایم برای تو
حالا که واژه صاحب معنای بهتری‌ست
.
ممنون از اینکه هستی و معشوق من شدی
عاشق شدن همیشه تمنای بهتری‌ست
.
آغوش بی‌تکلف تو مأمن من است
دریا بدون تور چه دریای بهتری‌ست
.
عشقت تمام قاعده‌ها را به هم زده‌ست
حتی جنونِ محضِ تو لیلای بهتری‌ست
.
اصلاً غزل برای چه بانو!؟ خودت بگو
وقتی نگاه و بوسه الفبای بهتری‌ست
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۱۰:۲۲
هم قافیه با باران

زردیم در اندوه بهاری که نداریم
صدپاره‌تر از روزشماری که نداریم
.
گنجشک به ناچار گرفتار اتاقیم
بیهوده پی راه فراری که نداریم
.
دارایی ما داغ دل ماست که مانده‌ست
ارثیه از آن ایل و تباری که نداریم
.
از بخت به ما هیچ ندادند، همان هم
رفته‌ست به تاراج قراری که نداریم
.
تبعیدی محکوم به ترویج جنونیم
دل می‌برد از شهر، نگاری که نداریم
.
تنهایی ما نقل همان آشِ نخورده‌ست
هستند همه زخمی خاری که نداریم
.
آب از سر ما چند صباحی‌ست گذشته
غرقیم در امواج کناری که نداریم
.
ما زنده به آنیم که هر روز بمیریم
بی‌روح‌تر از سنگ مزاری که نداریم
.
قحطی وجودیم، گره خورده‌ به انکار،
پودی که نداریم به تاری که نداریم
.
یک‌بار به پایان خوشی راه نبرده
یک قصه از انبوه هزاری که نداریم
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۹:۲۲
هم قافیه با باران
شُرطه‌ای در حج، مرا دید و گریبانم گرفت
گفتمش: حُرمت بدار احرام من افسار نیست

گفت: ساکت! می‌کشم بیرون زبانت را ز حلق
گفتمش: تا عقل دارم، بی‌زبانی عار نیست

گفت: عقل ما کجا و عقل ایرانی کجا؟
گفتمش: احسنت! فرقش قابل انکار نیست

گفت: این بلبل‌زبانی کار دستت می‌دهد
گفتمش: در چنته‌ات چیزی به جز کشتار نیست؟

گفت: ای حاجی! چرا بیهوده تهمت می‌زنی؟
گفتمش: انکار کن، انکار حق دشوار نیست

گفت: چاکر در حرم‌ها گرم خدمت کردنم
گفتمش: خدمت‌سرایت واقعاً شک‌دار نیست!

گفت: صرفاً امر خیری را مکرر کرده‌ام
گفتمش: جز این چرا خیر تو را تکرار نیست؟!

گفت: قرآن گفته مرد و زن برای هم چه‌اند؟! *
گفتمش: آری! ولی زن عینهو شلوار نیست

گفت: چون آل سعود الحق و الانصاف کو؟
گفتمش: خب «چیز» هم در قوطی عطار نیست!

گفت: راه شیعه و سنی ز وهابی جداست
گفتمش: گل گفتی آری کفتر از کفتار نیست

گفت: بس کن! کاسه‌ی صبرم دگر لبریز شد
گفتمش: آن هم چو مغزت کاسه‌اش جادار نیست!

گفت: لازم نیست آن را پر کنی با حرف‌هات
گفتمش: البته! جای رشد گل، شنزار نیست

گفت: یک پولی بده پنهان و خود را وارهان
گفتمش: هستم که فعلاً، جان تو اصرار نیست

گفت: اِمشی! لعنت الله علیکم! و السلام!
گفتمش: «قالو سلاما»! با تو ما را کار نیست
.
رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۲:۱۳
هم قافیه با باران

در حیرتم که باز نشد قفل با کلید
مخصوصاً اینکه بوده کلید تو شاکلید

یادم نرفته نطق دلیرانه‌ات که: نه!
از قفل‌های گنده ندارد ابا کلید

بعدش شبیه تیغ به دست دلاوری
بیرون شد از نیام قبا و عبا کلید

لازم به ذکر نیست، خودت دکتری ولی
فرق است بین آدم مسئول و جاکلید

صدروزه بود قول و قرار تو و کلید
این خلف وعده زیر سر توست یا کلید؟

انکاری است جنس سؤالم، به جان تو
پر واضح است بر همه، دارد خطا کلید

باعرضه، باکفایت و بادست‌و‌پا تویی
بی‌عرضه، بی‌کفایت و بی‌دست‌و‌پا کلید

آمد خودی نشان جهان داد و غیب شد
از ما گرفت رأی و نشد مال ما کلید

«ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود»
ای چیز، ای فلان‌شده، ای بی‌وفا کلید

لطفاً برای دوره‌ی بعدی به هوش باش
بیرون نیاور از بغلت بی‌هوا کلید

دیگر به وعده‌های کلیدت امید نیست
هرچیز بهتر است به جان تو تا کلید

کفگیر، میخ، دسته‌ی کتری، پریز برق!
حاضر شو این سری به شعار پساکلید

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۳
هم قافیه با باران
از عنایات مدیران شعارآلوده
شده اهواز به کل گردوغبارآلوده

یک نفر ماسک زند بر دهن مسئولان
گوش مردم شده از قول و قرار آلوده

عاشقان لب کارون همگی پژمردند
شهر آلوده دل آلوده نگار آلوده

نفس باد صبا تنگ شد از نخوت غیر
استخوان توی گلو، چشم به خار آلوده

دشمن و دوست کمر بسته به حلوا خوردن
زندگی نیست در این خاک مزارآلوده

عوض قیچی و روبان، عوض بیل و کلنگ
کاش دستی شود این بار به کار آلوده

بهر آرامشت اهواز! دعا خواهم کرد
صندلی‌ها بشود بلکه بخارآلوده!

رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران

سعودی‌اند و زبان بشر نمی‌فهمند
بشر که جای خودش! قدر خر نمی‌فهمند
.
شعور آل سعود از شتر فراتر نیست
به قدر فهم همین یک نفر نمی فهمند
.
مرا به آل سعود از ازل امیدی نیست
که از وجود بشر جز کمر نمی‌نفهمند
.
اگرچه آل سعود احمقند بالفطره
گهی ز قصد و به عمد است اگر نمی‌فهمند
.
قسم نمی‌خورم امّا اگر قسم بخورم
قسم به قُطر امیر قَطر نمی‌فهمند!
.
اگر چه تا تهِ ته، چشم و گوششان باز است
ولی به گفته‌ی اهل نظر، نمی‌فهمند
.
بدون شک خودِ «لا یعقلون» قرآنند
به قول حضرت حق، کور و کر نمی‌فهمند
.
میان آل سعود آنچنان تفاوت نیست
که روی هم همگی خشک و تر نمی‌فهمند
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

به نام خدا چاله هم می‌زنم
به عشقم جهان را به هم می‌زنم

عجم را عدو می‌کنم با عرب
عرب را به تیپ عجم می‌زنم

احادیث جعلی بیان می‌کنم
روایات کشکی قلم می‌زنم

اگر پا دهد قید اسلام را
در آن فرصت مغتنم می‌زنم

به نفع خودم بوده گاهی اگر
دم از دشمنی با ستم می‌زنم

زن و مرد و پیر و جوان کشته‌ام
به حق روی دست عدم می‌زنم

برای جلوگیری از سرکشی
سر از هر که غیر از خودم می‌زنم

اگر سر نمانَد برای زدن
سر خویش را لاجرم می‌زنم

حرم منفجر می‌کنم درعوض
درون سرایم حرم می‌زنم

به جای شباهت به نوع بشر
اگرچه به نوع حشم می‌زنم،

به کوری چشمان نامحترم
به چشم خودم محترم می‌زنم

بشر یا حشم یا فلان! این منم
که اخبارتان را رقم می‌زنم

نه در غم بشر بیشتر با خداست
به شادی‌تان رنگ غم می‌زنم

دوتا انتحاری ناقابل است
به جان خودم تازه کم می‌زنم

به نام خدا نه به جای خدا
به زودی در عالم علم می‌زنم

برو بیش از این پاپی من نشو
به ارواح عمّه‌م قسم، می‌زنم!

رضا احسان پور

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

مال خارج را رها کن مال ایرانی بخر
استقلال ایرانی بخر Don’t sell yourself

گول خطّ و خال مال خارجی‌ها را نخور
خطّ نستعلیق ایضاً خال ایرانی بخر

هایپر و مارکت بلای اقتصاد مردمی‌ست
دخل او از توست، از بقال ایرانی بخر

موز کال وارداتی می‌خری آخر چرا؟!
کال می‌خواهی برو خب کال ایرانی بخر

لااقل وقتی رمان از خارجی‌ها می‌خری
داستان‌هایی هم از نقال ایرانی بخر

قصد آبادانی و عمران کشور داشتی،
بیل و فرغون و کلنگ و ماله، ایرانی بخر

حالشان هرقدر هم بی‌حد، نمی‌سازد به ما
سانسوری هم که باشد، حال ایرانی بخر

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۲
هم قافیه با باران
به لطف اینکه مدیران قابلی داریم
محیطِ زیستِ یکتا و خوشگلی داریم

چقدر روزِ طبیعت حواسمان جمع است
چقدر ملت آگاه و عاقلی داریم

همیشه فکر درختان و سبزه‌ها هستیم
اگرچه ظاهراً اعمال مسهلی داریم

و از رعایت پاکیزگی جنگل‌ها
شمال کشورمان باغ بابِلی داریم

برای درک عمیق از طبیعت است اگر
به قلب و در دل هر کوه، تونلی داریم

محیط زیست، محیطی برای زیستن است
به هر کجا بشود پس منازلی داریم

چقدر ساختمان روی شیب دامنه‌هاست
ببین چه مردم مشتاق و مایلی داریم

زمین نخورده کسی بالاخص لبِ دریا
به طول و عرض دو تا کفش، ساحلی داریم

غبار و خشکی دریاچه چیز خاصی نیست
کجا شرایط داغان و مشکلی داریم؟!

اگر که یوزپلنگان ما نمی‌زایند
به ما چه؟ یوزپلنگان کاهلی داریم!

برای حل تمامِ مسائلِ فرضی
هم‌اینکه لایحه و طرح کاملی داریم،

هم‌اینکه باز هم از شنبه‌ای که می‌آید
شفا و چاره و درمان عاجلی داریم

کلاس و شهرت و دعوای حزبی اصلاً نیست
برای حفظ طبیعت، دلایلی داریم:

رضای خلق خدا و رسانه‌ها و... خدا!
مدیر و ملت یکدست و فاضلی داریم

عجیب نیست به چشم کسی نمی‌آید
چراکه منتقدانِ خل‌وچلی داریم!

رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۶:۲۸
هم قافیه با باران

خلق تو شبیه است به سوهان و به رنده
گفتار تو مانند اسید است خورنده
.
هستی مثلاً خیر سرت مجری سیما
وای از سکناتت که وقیح است و زننده
.
وای از قر و اطوار و اداهای نچسبت
ترکیب شُلی هستی از انواع خزنده
.
جداً هدفت از مثلاً این هنرت چیست؟
هر طور که باشد بشوی خیره‌کننده؟!
.
بیننده‌ی برنامه‌ات از شرم تماشا
کوشید تحمل کندت، شد شنونده
.
فک می‌زنی این‌قدر چرا پشت سر هم؟
انگار ژنت رفته به ژن‌های جونده
.
فرق است بسی بین سخن گفتن و نشخوار
فرق است میان بشر و گاو چرنده
.
امروز اگر مشتری‌اش کم شده تی‌وی
رفتار تو آن را به چنین وضع فکنده
.
هر منتقدی دشمن تو نیست، بیفزای
بر مسلکِ یک دنده‌ی‌ خود، یک دو سه دنده
.
هر نکته و نقدی که نیاز است شنیدی
پس می‌کنم القصه به این بیت، بسنده
.
در ذم تو سرداده سخن عمه‌ی ملت!
شاکی نشو بیهوده پس از گفته‌ی بنده

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۳
هم قافیه با باران

من به او مشتاق بودم، بیش از اینها او به من
یادگاری داد او یک بوس کوچولو به من

هر کسی هر چیز می‌خواهد، بگوید! جان تو، 
بود انگاری فقط آنجا حواس او، به من!

من فقط درخواست بودم، من فقط غر می‌زدم
او ولی لبخند می‌زد با ضریحش رو به من

من فقط از او، تو و وصل تو را می‌خواستم
خاطرم جمع است آخر می‌رسی بانو به من

دفعه‌ی بعدی تو را هم می‌برم مشهد... ببین! 
در وداعم قول داده ضامن آهو به من

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۱
هم قافیه با باران

بگو چگونه بگویم که عشق من هستی؟
خدای خوب زمینی که شکل زن هستی!

بگو چگونه بگویم که دوستت دارم؟
که هم بیان منی هم سکوت من هستی!

غزل کنار نگاهت کم آورد سهل است
نگارخانه‌ی انواع فوت و فن هستی

هزار علّت اگر دارد عاشقی، حتماً
میان آن همه علّت، تو اولاً هستی

«میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»
بگو چرا تو به دنبال پیرهن هستی!

همیشه آخر هر قصّه‌ای تویی بانو!
دلیل خوب و سرانجام «ما» شدن هستی

رضا احسان‌پور

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۵
هم قافیه با باران

تو با لبخند خود احوال غم‌ها را پریشان می‌کنی بانو!
تمام خاطرات تلخ را شیرین و جبران می‌کنی بانو!

تو مضمون بلند و شور شعرم بودی و هستی
غزل‌های مرا دامان کولی‌های رقصان می‌کنی بانو!

چه کفری در سرت داری؟ چه اعجازی در اندامت؟
که ایمان مرا می‌سازی و یکباره ویران می‌کنی بانو!

چه بت‌هایی که با نام تو دادم دست ابراهیم لبخندت
دلم خوش بود آخر سر مرا با خود مسلمان می‌کنی بانو!

میان این همه شاعر فقط شعر مرا از حفظ می‌خوانی
نمی‌فهمم؛ مرا می‌خواهی اما باز کتمان می‌کنی بانو!

خسوف و ابر هم قدری جلوی ماه می‌ماند؛ چرا بی‌خود،
خودت را لابه‌لای چادر مشکی‌ت پنهان می‌کنی بانو!؟

به جای زل زدن حرفی بزن چیزی بگو ساکت نمان این‌قدر
چه راحت واژه را پای سکوت خویش قربان می‌کنی بانو!

نفس‌هایت به من نزدیک‌تر، نزدیک‌تر، نزدیک‌تر شد... آه!
از این ساعت برایم زندگی را سخت و آسان می‌کنی بانو!

کجا ماهی به تنگی تنگ، از دریا قناعت کرده تا حالا؟
چرا پس جای دل دادن، به یک آغوش مهمان می‌کنی بانو!؟

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۲
هم قافیه با باران

گاهی انسان دروغ می‌گوید
نه که چاخان! دروغ می‌گوید
 
مثلاً حاج دکترِ استاد
تحتِ عنوان دروغ می‌گوید
 
مسجدی ساخته به نام خودش
قصد؟ احسان؟! دروغ می‌گوید
 
چشم در چشم مؤمنان به کنار
پیش شیطان دروغ می‌گوید
 
غالباً هر کجا، به هر چیزی
کرد اذعان، دروغ می‌گوید
 
تا کجا آب بسته در معنی
ضمن عرفان دروغ می‌گوید
 
انتظاری ندارم از این گرگ
تا که چوپان دروغ می‌گوید
 
هر زمان روبه‌روی آیینه‌ست
او دو چندان دروغ می‌گوید
 
خط تولیدی دروغ زده
که فراوان دروغ می‌گوید
 ::
 «فکر نان باش» شاعر بدبخت!
درد وجدان دروغ می‌گوید
 
شاعری دیده‌ام که محض ریا
دو سه دیوان دروغ می‌گوید
 
آدمی جایزالخطاست عزیز!
بله! انسان دروغ می‌گوید

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۴
هم قافیه با باران

روزی از روزهای دانشگاه
دختری... لا اله الا الله!

عینهو آهوان رازِ بقا
خورد سهواً به تور من ناگاه

از لحاظ صدا و سیما بود
او به چشم برادری چون ماه

من ولی در قیاس با ایشان
حاصلِ جمع انتر و تمساح!

او زلیخاتر از زلیخا بود
لاجرم بنده هم شدم گمراه

فلذا زانوان من شل شد
او جلو، بنده پشت او همراه

چند ساعت پی‌اش روان بودم
گاه محسوس و گاه چون اشباح

کاسه‌ی صبر من که شد لبریز
دل به دریا زدم چونان ملّاح

سرعتم را زیادتر کردم
پیش رفتم به حالتی جانکاه

گفتم آیا غلام می‌خواهی؟
بدرقم عاشقم وَ خاطرخواه

ناگهان آن پری شد عین دیو
گفت شوتی تو؟ نیستی آگاه؟

بنده استاد تازه‌تان هستم
گیر چنگال شیری ای روباه!

اشتباهی به کاهدان زده‌ای
شد به جای هلو نصیبت کاه

با تمام وجود یادی کرد
بعد از عمّه جان و از ارواح

چون تماشاگران ورزشگاه
آه برخاست از نهادم... آه!

چه بگویم که آبروریزی‌ست
قصّه را می‌کنم لذا کوتاه

الغرض مخلص کلام اینکه
وضع ما شد چو جن و بسم‌الله!

رضا احسان‌پور

۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۶
هم قافیه با باران

تا نیفتد وضعِ فرهنگی درون منجلاب
باز برپا شد نمایشگاهی از نشر و کتاب

عده‌ای ناشر کنارِ عده‌ای ناشرنَما!
اجتماعی بی‌مثال از فاضلان و فاضلان!

نقد کردم تا نمایشگاه را، گفتند: هیس! 
نیستی آیا به فکر دشمنان و آسیاب؟!

نیستی اصلاً به فکر وضع فرهنگ و ادب
آن طرف، این حرف‌ها دارد هزاران بازتاب

این معایب مال اینجا نیست، مال خارج است
نیست اصلاً بین ما و این قضایا انتساب

فکر کردی ما نمی‌فهمیم این‌ها را؟ بله؟!
واقعاً هم منتقد داریم ما، هم ارزیاب

با وجود این همه نقصان که می‌گویی شما
پس چرا مردم نکردند اعتراض و اعتصاب؟

این‌که هی هر سال، استقبال بهتر می‌شود
علّتش این است: هست اینجا محلّ اکتساب

هر کسی از ظن خود یار نمایشگاه ماست
دارد او اینجا هزاران جور، حقّ انتخاب

این نمایشگاه دارد امتیازاتی شگرف
فی المثل حمامِ جمعی زیر برق آفتاب

آخر شب، موقع برگشت با دستان پر
هی پاورلیفتینگ کردن! زیر نور ماهتاب

وَن به قدر کافی اینجا نیست عمداً، چون که بعد
خاطراتی می‌شود این‌گونه، ایّاب و ذهاب

آبِ مفتی را به نرخ خون خریدن؛ داغ داغ!
تا بیاید دست مردم، ارزش و مقدار آب

از «فلان‌برگر» گرفته تا فروش سیم‌کارت
از «فلان‌نِت» تا فروش ترشی و دوغ و کباب

از فروش فیلم تا جاجیم و کشک و خاویار
تا شود کارآفرینی، دارد اینجا انشعاب

تازه جذب ما اصولاً هست، حدّاکثری
در فضایی ناز و فرهنگی! به دور از التهاب، 

هر کسی هر کار لازم دیده، دارد می‌کند
هیچ کس حتی ندارد ذره‌ای هم اضطراب

کار فرهنگی شبیه آب خوردن ساده است
یک سر سوزن ندارد گیر و گور و پیچ و تاب

ضمن اینکه چون هدف عالی‌ست، هر کاری کنی
بی برو برگرد هم خیر است، هم دارد ثواب

«سخت می‌گیرد جهان بر مردمان» سخت‌گیر
این چنین تنها خودت را می‌دهی دائم عذاب

نقد باید با گل و بلبل شود همراه، پس
نقد تو اصلاً ندارد ارزشی با این حساب

جای ظاهر، تا درون را بنگری و حال را
حال خواهی کرد با هر چیزِ در ظاهر خراب

گرچه هرگز کار ما توضیح دادن نیست، لیک
این همه گفتیم و حالا گشته‌ای لابد مجاب 

پس بیا و چشم‌هایت را بشوی و بعد از این 
جور دیگر بین نمایشگاه را، عالی‌جناب!

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۶
هم قافیه با باران

هیچکس فکر جان مردم هست؟
یا به فکر روان مردم هست؟

احدی جز خدا از آن بالا
فکر سود و زیان مردم هست؟

شده حتی به قدر یک قوطی!
فکر جا و مکان مردم هست؟

فکر کرده به این که امروزه
زندگی در توان مردم هست؟

گاه‌گاهی ز روی بیکاری
فکر کار جوان مردم هست؟

در خوشی‌های شرعی‌اش فکر،
غصه‌ی بی‌کران مردم هست؟

پشت آن میزِ شکل تختِ روان
فکر قد کمان مردم هست؟

انتخابات‌ها شعار این است:
شغل، یارانه، خانه... مردم! هست!

تا که رد شد خر از پل آراء
چیزی اصلاً از آن مردم هست؟

«هست»ها می‌شوند از دم «نیست»
جز عدم در جهان مردم هست؟

از رجال سیاسی خاکی
یک نفر در میان مردم هست؟

یا فقط گرد و خاک آقایان
دائماً در مظان مردم هست؟

لابه‌لای خطابه‌ها دیگر
جمله‌ای از زبان مردم هست؟

یا از آن نفت‌ها که می‌گفتند
قطره‌ای لای نان مردم هست؟

دست بالا گرفته‌ام انگار
نانی اصلاً دهان مردم هست؟

مانده‌ام چند سال دیگر هم
ردی از دودمان مردم هست؟

بگذریم از نبودن و بودن
اینکه آیا فلان مردم هست؟

اینکه اصلاً ستاره‌ی بختی
داخل کهکشان مردم هست؟

اینکه مانند فیلم‌ها، جشنی
آخر داستان مردم هست؟

خنده‌ی توی عکس را ول کن
خنده‌ای بر لبان مردم هست؟

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران