هم‌قافیه با باران

۴۷ مطلب با موضوع «شاعران :: حسین زحمتکش ـ خیام» ثبت شده است

من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...

از جهنم هیچ باکی نیست وقتی سالها
با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم

دوست از دشمن، مخواه از من که بشناسم رفیق
من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...

آنچه باید می کشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم

سالها سازی به دستم بود و از بی همتی
هیچ آهنگی برای دلخوشی ننواختم

زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!

حسین زحمتکش

۱ نظر ۰۱ آذر ۹۶ ، ۱۳:۲۱
هم قافیه با باران
یک روز ،جان گرفت کسی در هوای او
برخاست عاشقانه پیِ ردِّ پای او

از خود گذشت مثل امامَش که قرنهاست
مقرون شده رضایتِ حق با رضای او

آنکه  پیمبران  همه مشتاقِ دیدنش!
"انسانِ کاملی" است به زیرِ عبای  او!

باید رها کند غم دینار ،محضِ یار
باید که مهزیار بماند برای او

حالا که ظلم ،پنجه گشوده به سمتِ ماه
چون "شیرِ حیدری"،  بِدَود در قفای او

"یا مهدی" است رمز همان منتظر اگر
شوق شهادت است در عمق صدای او

 چون ماه، انعکاس ز خورشید‌، بود و رفت
پروانه بود و شد دَمِ آخر، فدای او

عارفه دهقانی
۲ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران

لکه ی ننگی که می بینی به دامان من است
چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است

در مصاف دلبری های مدامت دیده ام
آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است

شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که
آنچه نوح آن را بلا میخواند، باران من است

عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند
من پریشان تو و جمعی پریشان من است

مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است

هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست
من محمد خان ام و این شهر کرمان من است

حسین زحمتکش   

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۳
هم قافیه با باران

حالِ من را کسی نمی فهمد
جز همین چند پاکت سیگار
مانده ام با جنازهٔ فکرت
در اتاقی به وسعت سیگار

بعدِ تو؛ توبه کرده ام از عشق
از تویی که نبوده ای در من
چقَدَر سخت می شود گاهی
از مسیر نرفته... برگشتن

در منِ بعد تو، تفنگ به دست...
چیزی از روح و عشق باقی نیست
تا که من زنده ام بدان دیگر
هیچ کس مرگش اتفاقی نیست

لشکرت را بخواه جمع شوند
در سرم فکر جنگ افتاده
کاری از عقل بر نمی آید
توی این چاه سنگ افتاده!

من شریکت نبوده‌ام هرگز
آجر خانه‌سازی ات بودم
بعد یک عمر تازه فهمیدم
فقط اسباب‌بازی ات بودم

نخ به نخ رشته ی وجودم را
پیش چشمم کشیده ای در خون
چشم‌بندی بس است شعبده باز،
از کلاهت مرا بکش بیرون!

من که می دانم آخر این راه
میخورد تیشه بر سر فرهاد
شعله هایی که در نگاهت هست
جفتمان را به «عشق» خواهد داد

حسین زحمتکش

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
هم قافیه با باران

در ماجرای ما سری سامان نمی گیرد
 بیدار شو! در دوزخی، باران نمی گیرد

 عشق این دبیر پیر با یک قطره اشک ما
 این امتحان سخت را آسان نمی گیرد

 پیغمبری هستم که قوم کافر خود را
 هرقدر نفرین می کند طوفان نمی گیرد

 تنهایی ام با هیچ جمعی پر نخواهد شد
 تن-ها خودش جمعست، دیگر "آن" نمی گیرد
 
 پشت سر از عشق برگشته دعایی نیست
 روی سر مرتد کسی قرآن نمی گیرد

 پا بر سرم بگذار و بالاتر برو ای دوست
 بی مرگ برفی، چشمه ای جریان نمی گیرد

وقتی بنا به زجر باشد عمر طولانیست
 با خوش خیالی عمر ما پایان نمی گیرد ...

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۴
هم قافیه با باران

پشت پلکت حبس کردی شور اقیانوس را
لا به لای گیسوانت جاده ی چالـــوس را

شهـرت قـد بلـند و چشـم هـای روشنت
می کشد تا قلب تهران دختران روس را

چـادر گلـدار سرکـردی و راه افتـاده ای
دربیـاور بــا خرامیـدن، لـج طاووس را

تا که می آیم به طعم دلخوشی عادت کنم
می نشانی بر لبانم مزه ی افسوس را

یا که دست از قهر خود بردار و دستم را بگیر
یا بگیر از دست من این حس نامانوس را

حسین زحمتکش

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۳
هم قافیه با باران

گر من ز می مُغانه مستم، هستم،
گر کافِر و گَبْر و بت‌پرستم، هستم،

هر طایفه‌ای به من گمانی دارد،
من زانِ خودم، چُنان‌که هستم هستم.

خیام

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

خیام

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۵
هم قافیه با باران

با خنده کاشتی به دل خلق٬ "کاش ها"
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها

هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!

از بس به ماه چشم تو پر میکشم٬ شبی
آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!

حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
هم قافیه با باران

از بس که رفتی زیر دین روسری‌ها
در وصف تو ماندند، حامد عسکری‌ها! 

محجوبی‌ات رفته به دخترهای حوزه
ناز و ادایت هم به دختر بندری‌ها!

تا دختر اردیبهشت روستایی...
بیچاره شهری‌ها و ما شهریوری‌ها

می‌بردی ام تا فصل گل‌چینی قمصر
با دامن گل‌دارتان این آخری‌ها

حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران

افزوده شد بر دردهایم لاغری ها هم
هر لحظه عاشق تر شدم٬ این آخری ها هم

از بس که با هر واژه از زیبایی ات گفتم
من را نمی فهمند این لهجه "دری" ها هم

از فارس تا تبریز، خاطر خواه داری ... آه
حتی شنیدم تازگی ها بندری ها هم ...

از آن کمند تا کمر شاعر که تنها نه!
حتی کم آوردند دیگر روسری ها هم

تنها حسود سیب لبهای تو شیطان نیست
من از فرشته ها شنیدم که پری ها هم ...

در وصف تو چیزی نباید گفت وقتی که
لب میگزند از شوق، حامد عسگری ها هم ...!

حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۲
هم قافیه با باران

آشفته بودم عطر مویش رو براهم کرد
آرامشم را ریخت بـر هم تـا نگاهم کرد

با خنده اش یا عشوه اش شهری به هم میریخت
با خود چه می پنداشت...! هر دو کار با هم کرد؟

شمشیر ابرو بست از رو‍، روسری برداشت
اسباب عاشـــق سر بـــریدن را فـراهم کرد

یک دم فرو بردم از آن تریاک لبهایش...
این اعتیاد لعنتی عمری تباهم کرد...

حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۰۱
هم قافیه با باران

کشاندت به خواری؟! به رویش نیاور
خطا کرده؟ آری؟ به رویش نیاور

اگر قلب آیینه ات را شکسته
تو قدر غباری به رویش نیاور

دل من، اگر سنگدل بود و ساکت
تو که آبشاری به رویش نیاور

اگر شادی هر شبت را گرفته
تو غم را که داری! به رویش نیاور

تو که بار آخر قسم خورده بودی
به رویش نیاری... به رویش نیاور

حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۳
هم قافیه با باران

شیشۀ عطریم و در افسوس، بوی رفته را
عشق، برگردان به ما این آب جوی رفته را

یوسفم را گرگ برد و حسرت پیراهنش
پس نخواهد داد نور چشم و سوی رفته را

منّت رسوایی ات را بر سرم نگذار عشق
تا به سر خاکی بریزم، آبروی رفته را

بی حساب امروز دل بازیچه کن اما بدان
میکشد روزی خدا از ماست موی رفته را

هرچه در دنیا دلم پوسید دیگر کافی است
تا نپوسیدم صدا کن مرده شوی رفته را

حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۲
هم قافیه با باران

گفتی تو را "ببخشم" و از عشق بگذرم...
رد میشوم ولی نه!محالست" بگذرم "!
 
آنقدر گرد "کینه" به جانم نشسته است
دیگر برای آینه سخت است باورم
 
آن اشکها که ریخته ام پای تو شدست
آبی که سالهاست گذشته است از سرم...
 
هر لحظه بی تو بودن من، سالها گذشت
من از تمام مردم دنیا مسن ترم...
 
گه گاه می روم به سر قبر مادرت...
"گفتی: رها نمیکنم ات... جان مادرم..."

حسین زحمتکش

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۲
هم قافیه با باران
تا لبِ سرخ تو دارد تب حوایی را
آدمی نیست که نشناخته رسوایی را

یوسف مصر دلش شور تو را خواهد زد
تو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را

باید از هرچه دوات است سیامشق کند
میرعماد آن خط ابروی چلیپایی را

با چه حالی به تماشا بنشینم امشب
این به هم ریخته گیسوی تماشایی را

تو اگر لطف کنی چند غزل بنشینی
مفتخر می کنی امشب من و تنهایی را...

حسین زحتمکش
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۲
هم قافیه با باران
لب من عطر تو را دارد و من می ترسم
نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

اگر امشب بت من دست به ابرو ببرد
خبر مرگ مرا باد به هر سو ببرد

هر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کند
مثل این است که رقاصه به باکو ببرد

سر مویی اگر از حسن تو معلوم شود
سر انگشت زیاد است که چاقو ببرد!

روسری های تو باعث شده زنبور عسل
جای گل حسرت و اندوه به کندو ببرد

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم
نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید
این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد

حسین زحمتکش
۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۱
هم قافیه با باران
کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟
کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟

کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟
کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟

تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد
تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من

برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا
کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟

مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"
تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من
 
حسین زحمتکش
۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"
تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-
-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...
بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند
همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

حسین زحمتکش

۱ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۵
هم قافیه با باران

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است

من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است

حسین زحمتکش

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران