ای آرزوی گمشده مهمان کیستی
درد منی بگوی که درمان کیستی
دامان من ز اشک ندامت پر آتش است
ای نوگل شکفته به دامان کیستی
شد پنجه ی که شانه ی آن زلف پرشکن
ای جمع حسن و لطف پریشان کیستی
با آن تن شگفت که خوش تر ز جان بود
جانِ کـه هستی امشب و جانان کیستی
ای صبح آرزو به کی لبخند می زنی
سحر آفرین کاخ و شبستان کیستی
من بی تو همچو ماهی بر خاک مانده ام
آب حیات سینه ی بریان کیستی
من میزبان درد و غم و رنج و حسرتم
ای آرزوی گمشده مهمان کیستی؟
عماد خراسانی