دنیا مثل شب خانهای خالیست
ترسناک و آزار دهنده
شیر آب
خوب بسته نشده
بر خوابهایم آب چکه میکند . . .
رسول یونان
یاد عبورِ ماه از آن کافه ها بخیر
از یاد رفت قصه ما ، یاد ما بخیر
در کوچه هایِ برف ، کسی ساز می نواخت
یادِ شبی که با تو شدم آشنا بخیر
در باد گمشدند ، رفیقان خوبِ ما
یاد سئویل و مرضیه و مصطفا بخیر
یاد عزیزت از همه یادها جداست
ای من فدایِ چشمِ تو ... یادت جدا ... بخیر
رسول یونان
در آنسوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریل ها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند
من به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خواب های من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد
رسول یونان
اگر مرا دوست نمیداری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات میدهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدمها را میکشد
این چشمه نباید بند بیاید
میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
اگر دوستداشتن را فراموش نکنی
تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد ...
رسول یونان
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
رسول یونان
... و سرانجام
از قصه های شکارچیان
چیزی نمی ماند
جز یک مرغابی مرده
بر پیشخوان؛
رنج آور است
اما چیز مهمی نیست
بگذار
هرچه دوست دارند
تعریف کنند
خوب یا بد
داستان ها باید ساخته شوند...
اما فراموش نکن
تو باید مثل انسان زندگی کنی
جهان
جای عجیبی است
اینجا
هر کس شلیک می کند
خودش کشته می شود!
رسول یونان
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا !
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمیتوانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم...
رسول یونان
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد.
رسول یونان
نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم..
رسول یونان
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
رسول یونان
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
رسول یونان
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشسته ام.
رسول یونان
از میوه ی حوایی تو سیر نخوردیم و شد از یاد،بگو سیب
در یاد تو مانده است بهشتی شده بر باد،بگو سیب
من ماندم و این جرم قشنگ،آدم عاشق
عشق من عجب معرکه ای کرد در آن واد،بگو سیب
یکبار دگر باید از این ناله هراسید!
می.گِریمَ و آهم بکند عرش ز بنیاد،بگو سیب
من دزد شدم با تو بمانم که تو رفتی…
بیهوده تصور نکن از خاطر من میشوی آزاد،بگو سیب
لبخند تورا چند صباحی ست ندیدم
یکبار دگر خانه ات آباد بگو سیب…
متین فروزنده