هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: ابوالحسن ورزی» ثبت شده است

آن شب که ترا با دگری دیدم و رفتـــم
چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

مانند نسیمی که ندانـــد ره خـــود را
دامن ز گلستان تو بر چـــــیدم و رفتم

ای کوکب تابنده ی دولت ! تو چه دانی
کز این شب تاریک چهـــا دیدم و رفتم ؟

آن روز که دور از نگه مست تو گشــــتم
چون اشک تو ، در پای تو غلتیدم و رفتم

آغوش تو چون محـــــرم راز دگـــری بود
پیوند دل از عشق تو ببــــریدم و رفتـــم

ای باد که بازست به رویت درِ این باغ !
این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم

ابوالحسن ورزی
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۵
هم قافیه با باران
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود

ای نداده خوشه ای زان خرمن زیبایی ام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود

ابوالحسن ورزی
۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز

در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

گر چه امروز من آیینه ی فردای منست
دل دیوانه در اندیشه ی فرداست هنوز

عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز

لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پیش چشمان سخنگوی تو گویاست هنوز

 ابوالحسن ورزی

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران