هم‌قافیه با باران

۶ مطلب با موضوع «شاعران :: زهرا هاشمی ـ اعظم سعادتمند» ثبت شده است

درگیر تردیدم میان راه و بیراهم
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم

از دور مثل قله ای سر سخت و مغرورم
افسوس از نزدیک اما کوهی از کاهم

از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم
در کار خلقت چیستم ؟ آیینه یا آهم

در پنجه ات جز قطره های آب چیزی نیست
من یک فریب کوچکم تصویری از ماهم

می خواستم پیغمبرم باشی ولی ای عشق
روزی مسلمان بودم و امروز گمراهم

اعظم سعادتمند

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۰۷:۰۶
هم قافیه با باران
و مانده است از گردش این دو روز
برایم همین قلب عاشق هنوز

چهل ساله خواهم شد اما چرا
ندادم از این عشق چیزی بروز

کجا رفت آن پنجه ی آفتاب
چه شد داغی ظهرهای تموز

چرا آب شد اندک اندک زنی
که خود بود چون کوره های نسوز

بگو آینه!راستش را بگو
جوانم!جوانم؟جوانم هنوز!؟

اعظم سعادتمند
۰ نظر ۰۹ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۸
هم قافیه با باران

به قرآنی که داری در میان سینه ات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند

و ایمان دارم ای مهرت قیامت ها به پا کرده
گنهکارانِ چون من عاشقت را زود می بخشند

پر از حس غریب روزهای آخر سالم
پر از دودی که بر می خیزد از خاکستر اسفند

دلم امشب شبیه کوچه های تا حرم تنگ است
دلم در حسرت ایوان دلباز شما تا چند؟

و غمگینم به قدر شانه ی سنگین گاری ها
که ساکم را به سختی تا خیابان تو آوردند

و مسکینم به قدر آن گدایانی که در غربت...
فقط امید  دارم از تو ای شاه نجف لبخند
*
نشستم گوشه ی صحنت برایت شعر می خوانم
اگر این لحظه ها حس می کنم هستم سعادتمند

اعظم سعادتمند

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۸
هم قافیه با باران

در این بهار، به دشت و دمن چه می گذرد؟
به حال باغچه، بی یاسمن چه می گذرد؟

صدای شادی گنجشک ها نمی آید
به شاخه های تر نارون چه می گذرد؟

صدای گریه ی خاموش بلبلان از چیست؟
مگر به ساحت سبز چمن چه می گذرد؟

به حال ماه، که با آه و چاه خواهد شد
پس از تو هم نفس و هم سخن چه می گذرد؟

فقط همان درِ آتش گرفته می داند
به زینبت، به حسین و حسن چه می گذرد

میان این همه، کو محرمی که شرح دهد
میان خانه ی مولای من چه می گذرد

اعظم سعادتمند

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۲۴
هم قافیه با باران

از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را می بیند آن چشمی که باز است

در عکس ها دیدم مزارت را و عمری ست
شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است

از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو
گفتند بیش از هر کسی مهمان نواز است

مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش
می لرزد آن وقتی که هنگام نماز است

در باد، بیرق های خونین محرم
در امتداد پرچمت در اهتزاز است

تنهایی ات، تنهایی ات، تنهایی ات، مرد!
بیش از تمام دردهایت جانگداز است

اما نشد - آنقدر اندوهت کهن بود -
بنویسم از چشمان تو شعری که تازه ست

اعظم سعادتمند

۰ نظر ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
هم قافیه با باران

 امن یجیب...حال دلم اضطراری است
از دختری که ( بد شده ) دیگر فراری است
آن روزهای دائمی اعتبار سوخت
این روز ها خطوط دلم اعتباری است!
با صفر نهصد و سی و...یک بار هم شده
آنتن بده ، تماس دلم اضطراری است
این زنگ های نیمه شبی عاشقانه نیست
انگار ساعت تو همیشه اداری است
با هر _الو بگو_ ی تو من قطع میشوم !
وقتی _الو بگو و نگو... اختیاری است
وقتی که _ گوش میکنم _ بعد یک سکوت
مثل سلام های شما چوبکاری است
حالا دلم ... در این شب بی مشترک ترین
مشغول زنگ وسوسه ای انتحاری است
پس لطف کن پیامک آخر اگر رسید
پاسخ بده که قافیه این بیت_ آری _ است
امن یجیب گوشی مضطر اذا دعاه 
این بوق های آخر چشم انتظاری است


زهرا هاشمی

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران