هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: مزدک موسوی ـ بهمن ساکی» ثبت شده است

صبح آمده تا سفره ی دل باز کنی
با  نام خدا رباعی آغاز کنی

یا همنفس نسیم وچون قاصدکی
تا خانه ی دوست باز پرواز کنی


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۲۲
هم قافیه با باران

شب شد خیال آمدنت را به من بده

حسِ عزیز در زدنت را به من بده


امشب شبیه عشق رها شو درون من

روحِ شگرفِ بی بدنت را به من بده


ای مثل صبح آمده از لمـسِ آفتاب

من سردم است پیرهنت را به من بده


اینجا میان موزه‌ی شب خاک می خورم

یک شب هوای پرزدنت را به من بده


من با تو گفتن از تو ، تو را دور می شوم

ای من ، منِ همیشه ،من ات را به من بده


حرفی نمانده است ، ولی محضِ یک حضور

فریادهای بی دهنت را به من بده


مردن مرا نشانه‌ی تلخی ست ، بعد از این

نامِ قشنگِ زیستن ات را به من بده


بهمن ساکی

۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۹
هم قافیه با باران

دلگیرم از غروب، از این جمعه عصر ها

نوبت نمی رسد به "اذا جاءنصر" ها؟


دلگیرم از نیامدن بی دلیل تو

نذر امام زاده، دعا و دخیل تو


دلگیر ضجه های بلند و ضریح تو

اینکه فقط بخوابم و شاید شبیه تو...


من خواب دیده ام تو و امن یجیب را

من خواب دیده ام که به دست تو سیب را


چیده ست آدم و به تجلی رسیده است

به این زمین عزوجلی رسیده است


از ساقه های نارس ریواس نام تو

تا منتهای عالم اعلی رسیده است


حتی زمین که سخت دلش شور می زند

با چرخ دور تو به تسلی رسیده است


حتی برای توست رسول هزاره ها

از عالم مثل به تجلی رسیده است


من خواب یک ستاره ی پر نور دیده ام

تصویرهای روشنی از دور دیده ام


من خواب دیده ام که تو تعبیر می شوی

از آسمان بریده، زمین گیر می شوی


مزدک موسوی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران