هم‌قافیه با باران

۱۲ مطلب با موضوع «شاعران :: مرضیه خدیر ـ ناصر محمودیان» ثبت شده است

مطرب آنگونه بزن تا که طرب یار شود
مدعی کور و کر و خسته و بیمار شود

آنچنان بر دفِ خود ضربه بکوبان که فلک
برود مویه کنان،مویه کند خوار شود

به سراپنجۀ جادوی خود این پرده بدر
بدر این پرده که خون ِ دل ِ اغیار شود

خوشتر از پرده که در پرده تو داری نبود
بزن آن پرده که سر پردۀ بازار شود

ختمِ این غائله با حرف و سخن ها که نشد
بخدا این دف و نی بلکه جلودار شود

آدمی در عطش ِ جنبش ِ هر ذرۀ خویش
آدمیت بنمایانده پدیدار شود

ننشین گو زده ام،آنچه که باید نشده
تو بزن جان ِ دلم ، بلکه دگر بار شود

نزنی گر تو ز غیر آید و دیگر بزند
به بساطِ من و تو رهزن و طرار شود

هوش و از سر این تشنه ببر ، ضربه بزن
بزن آن ضربه که این معجزه تکرار شود

ناصر محمودیان
۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۱۷
هم قافیه با باران

بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد

مرا محصور کن در خود ، تنم تن پوش می خواهد

 

ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را

ببوس امشب لبانم را ، که او هم نوش می خواهد

 

نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم

فدای شانه های تو ، سر من دوش می خواهد

 

دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من

که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد

 

اگر پر حرف و پر دردم ، غم عشق تو سنگین است

نگو ای نازنین این زن ، فقط یک گوش می خواهد

 

من از ابراز احساسم ، نباید دست بردارم

اگرچه چشم ظاهربین ، مرا خاموش می خواهد

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۴
هم قافیه با باران

 یک شب تو را به خلوت خود میهمان کنم
از طعم دلربای لبت نوش جان کنم

یک شب که در هیجان تن منی
بر آبشار دست تو خود را روان کنم

وقتی حصار سینه ی من شد دو دست تو
من هم تو را به سینه فشارم ، همان کنم

لبهای من چو به پیشانیت نشست
گیسوی خویش را به سرت سایبان کنم

کم کم کمک که رسیدم به گونه هات
با داغ سینه ام آن را نشان کنم

چشم تو را که آیه ی عشق است و التماس
با چشمهای عاشق خود مهربان کنم


عشق من ای امید من ای التیام من
اینگونه می شود که تو را جاودان کنم

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران

صدای گریه ی مادر دوباره آبم کرد

نگاه ملتهبش باز هم کبابم کرد

 

نفس کشیدن سختش ، دل مرا لرزاند

اسیر ثانیه های پر اضطرابم کرد

 

کدام حادثه در قلب من تولد یافت ؟

برای غربت این خانه انتخابم کرد

 

زمانه دید که یک مدتی دلم خوش بود

گرفت مادر من را و بی حسابم کرد

 

بجای لحن قشنگ صدای لالایی

هجوم غصه و غمها چه زود خوابم کرد

 

بدون سایه ی مادر نفس زیادی بود

از آن به بعد خدا هم دگر جوابم کرد ...

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

عذاب بیشتر از این که از تو دور شدم ؟

به جای حس تو با غصه جفت و جور شدم

 

منی که حرف دلم را کسی نمی دانست

ببین چگونه در این شعرها مرور شدم

 

پناه شعله ی عشق تو تکیه گاهم بود

که مثل پیکر پروانه ها ، جسور شدم

 

پس از تو در دل من خانه کرد بدبینی

کنار دلهره ماندم وَ بی عبور شدم

 

نیامدی و دلم را هوای چشمت برد

به بی کرانه ی دریای غصه، تور شدم ...

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود

این یک دو روزِ مانده هم اینطور سر شود

 

حالا که سهم من نشده یار من شوی

با من تمام خاطره ها همسفر شود

 

بر غصه ام دوباره بخندد رقیب من

دنیا تمام ، قسمت این یک نفر شود

 

با هر بهانه از دل من دور تر شوی

با هر نگاه ،حسرت من بیشتر شود

 

چیزی نمانده مرگ بیاید ، به جای تو

از عمق غربت دل من با خبر شود ...

 

 مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران

ای یاور همیشگی دردمند‌ها

پاسخ بده به تلخی این ریشخند‌ها

 

پاسخ بده که خسته‌ام از هر‌‌چه دیده‌ام

دلگیرم از شنیدن مشتی چرند‌ها

 

رنگ ریا کشیده به رویش‌ فضای شهر

پر کرده است منظره را بوی گند‌ها

 

از‌بس‌که حرف‌‌ها و عمل‌ها یکی نبود

در گوش من نمی‌رود آوای پند‌ها

 

این بار عاشقانه دلم را صدا بزن

شاید رها شود دگر از قید و بند‌ها

 

جز درپناه عشق تو ایمن نمی‌شوم

از آنچه خواب دیده برایم گزند‌ها...

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۵
هم قافیه با باران

سقوط می‌کنم از اوج قله‌ی محال‌ها

چرا رها نمی‌شود دلم از این خیال‌ها

 

چرا مدام، بی‌سبب، پی محبت توآم

به من اثر نمی‌کند، گذشت ماه و سال‌ها

 

شکنجه می‌کند مرا خیال این که بازهم

هدر رود بدون تو یکی یکی مجال‌ها

 

شبیه  روح مرده‌ای، که شکل زنده بودن است

چقدر بی تفاوتم به موج قیل و قال‌ها

 

شکسته شد وجود من همان شبی که بعد تو

گریخت ازنگاه من‌، تمام حس و حال‌ها

 

مسافری که بی تو از کنار زندگی گذشت

چگونه فکر می‌کند به تلخی زوال‌ها

 

پس از تو زندگی‌وعشق وشورو سرسپردگی؟

خدا کند به گردنم نباشد این وبال‌ها

 

در این قفس که روح من مدام گریه‌ می‌کند

پناه می‌برم به وسعت گشودگی بال‌ها

 

پناه می‌برم به تو‌، به روزهای عاشقی

برای من همین غنیمتی است از جدال‌ها

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۰
هم قافیه با باران

برای عشق تو باید چه کار می‌کردم

چگونه باز دلت را شکار می‌کردم

 

چگونه از تب گرم نگاه گیرایت

به کنج سرد غرور‌م فرار می‌کردم

 

اگر خدا نفس‌ات را به روح من می‌داد

تمام سال، هوا را بهار می‌‌کردم

 

چه می‌شد آه، همان شب‌، یواشکی خود را

درون پیرهن‌ات استتار می‌کردم

 

تپش تپش ضربان دل‌ات به من می‌خورد

کنار تو به خودم افتخار می‌کردم

 

اگر که شعر‌، مجال نفس کشیدن داشت

تو را برای ابد، ماندگار می‌کردم

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۲۹
هم قافیه با باران

گرفته حال نگاهم، دلم به دنیا نیست

در انتظار که هستم؟ خدا هم این‌جا نیست

 

دروغ‌گو شده آیینه‌ای که می‌پنداشت

کسی به غیر خودش خسته از تماشا نیست

 

شکنجه، وصله‌ی ناجور روح ما شده است

بگو که عشق‌پرستی، سکوت زیبا نیست

 

سپرده‌ایم همین یک حباب هستی را

به خشم وحشی رودی که رو به دریا نیست

 

نشسته بغض حقارت به چشم‌های همه

نپرس حالت ما را، مجال آوا نیست

 

چه انتقام عجیبی گذشته می‌گیرد!

از آرمان تعصب، که فکر فردا نیست...


مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۲۹
هم قافیه با باران

دستت شبیه قبل پناهم نمی دهد

در سرزمین قلب تو راهم نمی دهد

 

چشمی که با اشاره سکوت مرا شکست

پاسخ دگر به حرف نگاهم نمی دهد

 

این اشک‌ها‌، ستاره‌ی شب‌های غربتم

نوری به آسمان سیاهم نمی دهد

 

احساس عشق ، همسفر نیمه راه من

جانی به لحظه های تباهم نمی دهد

 

یا عشق یا وصال ...چه سخت است زندگی

وقتی که هر دو را به تو با هم نمی دهد

 

گاهی هم انتخاب، فقط یک بهانه است

یعنی هرآنچه را که بخواهم ، نمی دهد...


مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۲۸
هم قافیه با باران

دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد

 

با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست

بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد

 

بوی نوازش های دستان تو را دارد

گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد

 

آرام می گیرد در آغوشم به جای تو

بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد

 

از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند

وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد

 

بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و

این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد

 

قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است

کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران