هم‌قافیه با باران

۱۹ مطلب با موضوع «شاعران :: رویا شاه حسین زاده» ثبت شده است

مرد اگر بودم؛
نبودنت را غروب‌هایِ زمستان
در قهوه‌خانه‌هایِ دوری
سیگار می‌کشیدم
نبودنت
دود می‌شد
و می‌نشست رویِ بخارِ شیشه‌هایِ قهوه‌خانه
بعد تکیه می‌دادم
به صندلی
چشم‌هایم را می‌بستم
و انگشتانم را دورِ استکانِ کمر باریکِ چایِ داغ حلقه می‌کردم
تا بیشتر از یادم بروی

نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم
 
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم
و نبودنت
پیرهنم شده است!
 
رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۹
هم قافیه با باران

خدا بعضی ها را
از چشمهایشان آفریده
اول چشمهای مرا آفریده مثلا
بعد زل زده توی مردمکهایم
و با خودش گفته
باید چیزی شبیه باران بیافرینم
که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند
بعد
برای چشمهایم صورتی کشیده
دست
پا
قلب
و گفته این آدم حتما باید زن باشد
ابر مونثی
که یک عمر ببارد
گاهی
سر بر شانه ی کوهی
وگاهی
در عمق تنهایی...

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۷:۱۰
هم قافیه با باران

من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترین شان بودی
عمیق ترین شان
عزیزترین شان
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند

بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر...

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۷
هم قافیه با باران

پاییز گوزن ها
در جنگلی بکر اتفاق می افتد
با شاخ هایشان
گم شده در لای شاخه ها
 پچ پچ عاشقانه در  ضیافت برگ های رنگارنگ .

پاییز کارمندی من اما
در حیاط کوچک اداره
با چند خرمالو
که از خانه ی همسایه تماشایم می کنند
و روز هایی که هی آب می روند .

تو هر روز
یک دقیقه کم تر به من فکر می کنی
من هر شب
یک دقیقه بیش تر .

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۱:۱۴
هم قافیه با باران

می خندیدیم اما
چه کسی می دانست
کدام یک از ما

شاداست؟!
از ما که فقط خدا می داند

چند رنجوری،
چشمهایمان را دست به دست می کردند
 تا
تحویلشان دهند به بغضی  دیگر .
 آخرین خنده ی شما
چند دهن ، پیش بود؟

حال کدام یک از ما  خوش بود ؟
از ما که بسیار بودیم
وبرداشته بودیم دلشوره هایمان را
زده بودیم به خیابان

هر چند انعکاس چراغهای نئون
روی ظروف و پیراهن  ها هم حتی
نتوانسته بود
این فکر را
از سرم
سرم را ازین فکر
دور کند:

 ساقه های ساده ی دستانمان چه خواهد شد؟
ساقه های دستانمان چه خواهد شد ؟

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۵
هم قافیه با باران
مسافری قاچاق
در واگن بارم
خوابیده ام روی چمدان ها و پیراهن ها

سرم روی ساک کهنه ی تا ریکیست
و سرم  ساک کهنه ی تاریکیست،
که شاید  پیرمرد نحیفی
عکس مردگانش را با آن حمل می کند. .
می ترسم
از مامورهای قطار
از ایستگاه بعدی .  در سرم مسافری هست توی واگن بار
که این بار
دارد از معدن دوری فرار می کند .
 از این ساک می ترسم.
از مامور راه آهن می ترسم ،
که باز کند در را و ببیندم.  ببیند که من خودش هستم
از ساک ،
که بازش کنم و ببینم ،
همه ی آن مردگان
کارگران گریخته ی معادن سنگند .
و ببینم
همه ی آن ها منم .

رویا شاه حسین زاده
۰ نظر ۰۹ مهر ۹۵ ، ۰۱:۴۳
هم قافیه با باران

بهار من
از اوایل اسفند آغاز می شود
حتی اگر
برف باریده باشد
تا زانو.
پاییز م
از اواسط شهریور
وقتی گوزن ها
در گوش جفت هایشان زمزمه می کنند
«مرا دوست تر بدار
زمستان بلندی در پیش است»
مرا دوست تر بدار
زمستان بلندی در پیش است.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۰
هم قافیه با باران

بچه که بودم پاییز
با روپوش سرمه ای از راه می رسید
بزرگتر که شدم
پسر همسایه بود
سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود
مادرش می گفت:
گروهبان
جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد در سرما.
حتی یک بار هم نگفته بود دوستم دارد
آنوقتها  دوستت دارم را نمی گفتند
کشیک می دادند.

جوانتر که بودم پاییز
از ترانه های حزن انگیز می رسید
مادر که شدم
با روپوش صورتی دخترم
سر چها راه مدرسه
منتظرم میشد... و
زن تر که شدم
با شیشه های ترشی لیمو پا به آشپزخانه ام  گذاشت.

آنسال که رفتی
ترشی های قشنگ تری انداخته بودم
با هویج هایی که شکل آسیابهای بادی  منجیل بود

زلزله
خیلی ها  را زیر آوار نگه داشت
من دستم تا آرنج بیرون مانده بود از زندگی
که مرگ
تو را به زور از لای انگشتهایم بیرون
کشیده بود اما
مگر دست از سرم کشیدند

آن همه خاطره
دیوانه هایی که توی من پرسه می زدند و مدام
مرورم می کردند.

پاییز در هر یک از فصلهایم
طعم دیگری داشت
و از سمت تازه ای می آمد اما
 اما این روزها
از سمت خودم می آید
و پیش از آنکه درختها را رنگ زده باشد
زنگ می زند
در را به روبروی خودم باز میکنم
و بیشتر از آنکه به ترشی انداختن فکر کنم
به این فکر میکنم که چرا
دیگر حوصله ی هیچ کس را ندارم
و قلبم قرنهاست تند از حد طبیعی نکوبیده

چون کشتی غرق شده ای که برایش مهم نیست
لای چمدانهای مسافرها و جعبه های جواهرات مردگان

خرچنگ فرتوتی راه می رود
یا ماهی کوچک زیبایی
تخم میگذارد.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۴:۱۰
هم قافیه با باران
نمی ارزید
نمی ارزد
به آنهمه جان کندن
 کندن جانمان از دیواره های پیله.
ما
پروانه بیرون نیامدیم عزیزم
جوجه تیغی های دیوانه ای بیرون آمدیم
که هر غروب
پوستمان را می کنیم و
وارونه می پوشیم .
تیغ هایمان توی تنمان فرو می روند
راه می افتند توی رگهایمان

به قلبمان می رسند
تمام روز را
با تیغهایی توی دهلیز راست
تیغهایی توی بطن چپ
تیغ هایی توی جای خالی آنها که رفته اند
سر می کنیم .

تونلی بزن از همین اتاق
 فرای ام بده
از عصرهای گل آلود و منقبض پاییز
زمستان.
سرما
تنهایی مرا هزار برابر می کند عزیزم
هزار برابر
و خونی که از جای تیغهای خودم می چکد
قندیل می بندد و از نو
توی تنم فرو می رود .

رویا شاه حسین زاده
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۹
هم قافیه با باران

بارها
و بارها
کسی توی این دریاچه غرق شده است.
آدم ها اما
همچنان پشت به دریا می ایستند
لبخند می زنند به لنزها
و عکس می گیرند.
همیشه پشت همه ی  عکس ها ی دو نفره ی دنیا
چند نفر
مرده اند .

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۳۰
هم قافیه با باران
معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید
روزگاری در بلخ یا قونیه
و یا تمام دلخوشی تاجری در ونیز .

سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید
در بزم پادشاهان جوان؛
و یا تمام رویای یک سرباز رومی
در چکاچک شمشیرها ی جنگ

به گمانم
بازرگانی
از همه ی بندر ها و خلیج ها و بار اندازها
عبورم داده در سینه اش زمانی؛

به گمانم
چوپانی
برای همه ی بره های معصومش
در دره های دور
یادم را نی زده روزی؛


شک دارم
که مر ا تنها تو زاده باشی مادر
معشوق مرا روزی
راهزنان به غارت برده اند
معشوق مرا
روزی، دریایی در خود غرق کرده است
معشوق مرا
روزی چکاچک شمشیر ها ... با آخرین
مکتوب عاشقانه ی من در جیبش.
 
بی گمان یک بار سر زا رفته ام
بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است
بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام
بی گمان یکبار در زمین لرزه ای ...
با اولین نطفه ی یک انسان در تنم

یقین که
اینهمه دلتنگی نمی تواند
فقط مال همین عصر باشد

مال همین غروب چهارشنبه ی دی ماه ...

رویا شاه حسین زاده
۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۶
هم قافیه با باران

مرد بودم کاش
سربازی که در جنگ های صلیبی
با تو اسیر شده باشد
ترانه هایی را که به یاد چشم های زنی می خواندی گوش می دادم
و هر وقت دلم می گرفت
دستی که پتو را از صورتم کنار می زد
دست تو بود
مرد بودم کاش
سربازی که در جنگ های صلیبی
با تو
اسیر شده ام.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۵
هم قافیه با باران

در عکس
هوا
آفتابی است

و هر دو لبخند می زنند

بیرون عکس اما
همیشه هوا ابریست.

روزی که این عکس را  گرفتیم نمی دانستیم
کدام یک از ما آن را
با چشمهای خیس تماشا خواهد کرد.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

هر بار که با دلم می جنگم

تو برنده می شوی،

جهان

جای خوبی 

برای عاشقانه زیستن نیست

این حرف را اما

با هیچ گلوله ای نمی شود 

در مغز این دل فرو کرد!

می میرد اما

باور نمی کند!

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۱
هم قافیه با باران

چه پیراهن قشنگی پشت ویترین بود

که کس دیگری باید

برای کس دیگری می‌پوشید.

تو رفته بودی و دیگر

قشنگی هیچ پیراهنی  به درد تنم نمی خورد.

رویا شاه حسین زاده

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

هر یک از زنانی

که زمانی

بی تفاوت از کنارشان گذشته ای

تمام دنیای مردی بوده اند...

 همین زن که از اتوبوس پیاده شد،

با چشم های معمولی

و کیفی معمولی تر

و تو معصومش پنداشتی

روزی

جایی

کسی را آتش زده،

با همان ساق های معمولی

و انگشت های کشیده ...

شک ندارم

مردی هست

که هنوز

در جایی از جهان

منتظر است آن زن

خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی

به خانه اش ببرد...!

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۱
هم قافیه با باران

بعد از تو ما 

باز هم 

خندیدیم اما

یک پای خنده های مان 

همیشه می لنگید


بعد از تو

همواره

یک پای همه چیز می لنگد

یک پای زندگی

حتی مرگ


وقتی قرار نیست

بر شانه های تو تشییع شود روزی

زخم بزرگی که منم...

رویا شاه حسین زاده


۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۲
هم قافیه با باران

دلتنگ کسی هستم

که برای بوسیدنم

لب ندارد

برای در آغوش کشیدنم، دست

و نه حتی صدا

که بگوید:

رویا!

از وقتی مرده ام

عاشق‌ترت شده ام.

رویا شاه حسین زاده

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۱
هم قافیه با باران

محبوب من

از دوست داشتنم می ترسد

از داشتنم می ترسد

از نداشتنم هم می ترسد!

با این همه اما

مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست

وطنش بودم اگر

به خاطر من می جنگید

و مادرش اگر

بخاطر من جان  ...

من اما

هیچ کسش نیستم

من

هیچ کسش هستم!

 

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران