هم‌قافیه با باران

۶ مطلب با موضوع «شاعران :: قادر طهماسبی (فرید)» ثبت شده است

هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهانِ علی(ع)
چون کبوتر ماند در چاه شب، افغانِ علی

ای غم! از درد علی بویی نیاوردی به دست
عودسان هرچند عمری سوختی جانِ علی

نالة مجروح دارد ساز غم، امشب مگر
خورده زخم از ناترازان، فرق میزان علی؟

داده بود انگشتری را بر گدای دیگری
داد جان را بر شهادت لطف حیران علی

از شکافِ زخم، جان را داد با شرمندگی
بر فقیری چون شهادت لطف عریان علی

سر برآورده‌ست چون خورشید از جَیب فلک
نالة افتاده در چاه زنخدانِ علی

کشتزار آخرت را آبیاری کرده است
در بیابان غریبی چشم گریانِ علی

چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق‌شناس
ماند در ابهام، سیمای درخشان علی

از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟
یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی

گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت
همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی

چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق
آبرویش مایه دارد از نمکدان علی

از دهانی بر دهانی می‌رود چون بوی گل
قصّۀ از گوش‌های خلق، پنهانِ علی

از می تکرارِ نامش عاشقی سیراب نیست
کز خدا جوشیده نام حال‌گردان علی

در میان آید اگر پای عدالت می‌نهد
داغ بر دستِ برادر، خشم سوزان علی

پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد
چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی

کودک باهوش عقل و علم بازیگوش را
با هزاران خون دل پرورده دامان علی

کودکستان شهادت، دورة آمادگی‌ست
تا که روزی راه یابی در دبستان علی

در کویر خاک، باغ لاله‌پوش کربلا
هست چشم‌انداز سبزی از گلستان علی

از تب حسرت زلیخای شهادت بارها
پیرهن‌ها چاک زد در یوسفستان علی

کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد
هست یعنی کعبه هم از سینه‌چاکان علی!

نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق
تا نشانی باشد از زخم نمایان علی

در میان تنگدستی‌ها، شهادت مرده بود
گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی

کی شهادت با علی یک‌دم جدایی داشته‌ست؟
بوده این مسکین، تمام عمر، مهمان علی!

چون هزاران عاشق مسکین، شهادت سال‌ها
زردرویی‌ها کشید از درد هجران علی

با شهادت از رگ گردن علی، نزدیک‌تر
او در این حسرت که بیند روی تابان علی

از چه مرگ سرخ را شیرین نباشد کام و لب
خورده عمری روزی شیرین از احسان علی

ای شهادت، یازده تَنگِ شکر بردی، بس است!
رو که تنگِ آخرین ماراست از خوان علی

نیست چندان اعتباری گوهر جان را، «فرید»!
تا بگویم ای سر و جانم به قربانِ علی

قادر طهماسبی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۱۷
هم قافیه با باران

سبزشو به نام دردها و چاره ها
گل مچین دگر زباغ این اشاره ها

سنبل است یا گل است خرد می کنند
گاوها در آسیای آرواره ها

گرد روشنان مگرد نازنین من
مرده اند دیشب این پری ستاره ها

غم چه می خوری که مال پا برهنه هاست
مهربان من! تمام کفش پاره ها

آفتابی ای پری مشو که گشته فقر
دیو و می کشد تنوره از مغازه ها

درد شیر شد مگر که زوزه می کشد
از هراس جان خویش، گرگ چاره ها

قصه های درد را به خون نگاشتم
درخور زیارت اند این نگاره ها

صحبتی ست از شکستن سکوت من
درنهادم ازدحام این گزاره ها

چیز روشنی دگر نمانده ماه من!
نقطه های ظلمت اند ماهواره ها

فرید طهماسبی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۵
هم قافیه با باران

تا چند تن آسایی در بستر پیکرها
وقت است که برداریم از بالش تن سرها

نزدیک شد از مغرب خورشید برون آید
برخیز برون آییم از کومه ی پیکرها

تا مرگ شب و شبرو، افروخته باید داشت
فانوس مسلسل را در کلبه ی سنگرها

اینسان که منافق را هم خانه شب دیدم
روشن نکند او را پرتاب منورها
تا قامت سبز ما افراشته چون طوبی

بی جاست سخن گفتن از سرو وصنوبرها

بر هر لب خاموشی، روییده گل فریاد
تا قامت سبز ما روییده ز بسترها

ای شاهد سودایی، وقت است که باز آیی
کز نقش تو لبریز است آیینه ی باورها

فرید طهماسبی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۵
هم قافیه با باران

شاعری دیشب برای چارکی نان گریه کرد
کار مشکل شد که آن بیچاره آسان گریه کرد

می توان گاهی در این دنیا به هر عنوان گریست
حرف من این است:بر هر چیز نتوان گریه کرد

دامن نان را به دندان چون سگ وحشی گرفت
دست بر دامان نان از درد دندان گریه کرد

آبروی خویش را چون آب جو بر خاک ریخت
کار او بر من گران آمد که ارزان گریه کرد

چندبار از خویش پرسیدم که آیا می توان
با همین چشمان نان بین بر شهیدان گریه کرد؟

از شکم کار جهان بینی به نان بینی رسید
تا به آنجایی که هر جا دیده شد نان گریه کرد

چشم نان بین را به دور انداز و حالش را بگیر
تا بگوید چشم او، تحت چه عنوان گریه کرد

دیگ اینان نیست خالی، چشم اینان سیر نیست
برچنین فقری سزاوار است عریان گریه کرد

بگذر از آن زرپرست مردم آشامی که خورد
نان مسکینان و بر آنان چو شیطان گریه کرد

می توان خنداند هر کس را که فقرش نانی است
گریه کن بر آن کسی کز فقر ایمان گریه کرد

آن پری آمد به خوابم، چشم در چشمم نهاد
دید تا اشک مرا با روی خندان گریه کرد

شعر، اشک شاعر است و گریه، شعر زائر است
شاعری با زائری دیشب پریشان گریه کرد

چشمه ی شعرم غبار از روی ایرانشهر شست
بس که در تبریز و تهران و سپاهان گریه کرد

در بلا باشد بگو، در کربلا باشد بگو
تا ببینم با چه میزان، تا چه میزان گریه کرد؟

درد زیبا را نگر حیران مشو دیدی اگر
شاعری تا گریه را سر داد، ایران گریه کرد

نازنین من مرا در اوج غربت دید خوش
حال ما خوش گشت و او بر حال انسان گریه کرد

دیدم آن زیبای کامل را شبی در شهر خواب
فصل غربت بود و او در باب هجران گریه کرد

از نبود نان و ایمان من نمی گویم، فرید
چشم من بر هر که بی این است و بی آن گریه کرد

فرید طهماسبی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۰۹:۱۵
هم قافیه با باران

سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه فریادمظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگرزینب نبود

در طلوع داغ اصغر استخوان اشک سرخ
در گلوی چشمها می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی بی سوارو بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه جا می ماند اگر زینب نبود

قادر طهماسبى فرید

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۲
هم قافیه با باران

سرّ نی در نینوا می‌ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت، بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می‌ماند، اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیّت لب‌تشنگان
در کویر تفته جا می‌ماند، اگر زینب نبود

زخمه زخمی‌ترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه، وامی‌ماند، اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم‌ها می‌ماند، اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی، بی‌سوار و بی‌لگام
در بیابان‌ها رها می‌ماند، اگر زینب نبود


قادر طهماسبی (فرید)

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران