هم‌قافیه با باران

۱۷ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام جواد (ع)» ثبت شده است

همین که حاصل یک عمر لبخند رضا هستی
محمد هم که باشی باز دلبند رضا هستی

میان بهترین هایی چه تفضیلی از این برتر
که بابای علی هستی و فرزند رضا هستی

به مشهد که به جای خود دلم در کاظمینت هم
بگوید یا رضا از بس همانند رضا هستی

قسم خوردن به نامت می دهد حاجت به قدری که
به محشر هم گمانم ذکر سربند رضا هستی

خدا می خواست تا معنای بخشیدن عیان گردد
جواد آمد که این معنا برای ما روان گردد

رضا که صاحب فرزند میشد آخرش ، اما ؛
خدا می خواست تا این فیض ، سهم خیزران گردد

پسر گشتن از این سو و امام شیعه از آن سو
جواد آمد که این گردد جواد آمد که آن گردد

حکایت ها فراوان است از هر لحظه ی این طفل
چنان که صد گلستان ضرب در صد بوستان گردد

علی هر چند فرزند محمد بود ، این دفعه
محمد از علی آمد که فخر شیعیان گردد

دراین وادی اگر سودی ست با درویش خرسند است
تجارت جز درِ این خانه سودش هم زیان گردد

پدر با داغ فرزندش ، پدر با داغ دلبندش
ولی اینجا پسر با داغ بابا امتحان گردد

شب میلاد فرزندش همین که تشنه لب باشد
گمانم خیزران هم اشک ریز خیزران گردد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۵
هم قافیه با باران

دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفس های تو هم آهنگ است
روز و شب قاصدک خبر می داد
دل بابا برای تو تنگ است

تو تمام وجود بابایی
او ولی از وجود خود دور است
بی تو هر لحظه قطره در قطره
اشک او دانه های انگور است

چه فراقی خدا! که از وصفش
دل واژه، دل قلم خون شد
لحظه لحظه نفس نفس بی تو
دم او زهر و بازدم خون شد

می نویسم ولی نمی دانم
پای این روضه تا کجا بکشد
می نویسم ولی خدا نکند
پدرت روی سر عبا بکشد

مو به مو مثل شام گیسویت
چلهء تاک هم پریشان است
اشک تو روی جسم او یعنی
غسل باران به دست باران است

پیکرش غرق گل شد اما باز
گریه کردی دلت کجاها رفت
لحظه ای چشم بستی و دیدی
تیغ و شمشیر و نیزه بالا رفت

روضه خوان پدر شدی آن دم
یک طرف قلب خیمه ها می سوخت
آن طرف روی نیزه ها دیدی
سر خورشیدِ کربلا می سوخت

بی گمان موقع کفن کردن
بین دستان تو کفن لرزید
چه کشیده ست آن امامی که
عشق را بین بوریا پیچید

سید حمیدرضا برقعی

۱ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۳
هم قافیه با باران

سائلی دست به دامان دو آقا زده است
آستین را دل بی حوصله بالا زده است

غرق در امنیت آبی کاشی ها شد
مثل ماهی شد و انگار به دریا زده است

بال و پر می زند آنقدر که رزقش بدهند
خویش را شکل کبوتر به همه، جا زده است

با دو خورشید که بالای سرش بیدارند
شب او طعنه به طول شب یلدا زده است

زیر ِ این سایه نشستن چقدر شیرین است
نخل را فاطمه (س) پیوند به طوبی زده است

با خودش گفت، مقابل به ضریحش: "چه کسی
طرحی از عرش بر این خط معلی زده است؟"

"کاظمین است ولی بوی خراسان دارد
خادم صحن تو هم عطر حرم را زده است"

سید مسعود طباطبائی

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۵:۰۱
هم قافیه با باران

أنا البخیل و أنت الجواد ای ساقی
مرا به غیر تو ساقی مباد ای ساقی

دلم غریب تر از آخرین ستاره ی صبح
تو را صدا زده هر بامداد ای ساقی

سبوکشان همگی بندگان میکده اند
بیار باده، فبشّر عباد ای ساقی

کجا روم؟ چه کنم؟ دامن که را گیرم؟
که پیر میکده راهم نداد ای ساقی

مرا بهشت تو هستی و سرنوشت تویی
مرا چه کار به کار معاد ای ساقی

خدا شبی که تو را آفرید و معنا کرد
دو عالم از حرکت ایستاد ای ساقی

جواد یعنی باران، جواد یعنی دشت
أنا البخیل و أنت الجواد ای ساقی

مهدی جهاندار

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۹
هم قافیه با باران

سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود میشکست
وقتی که بال میزدی و پر نداشتی

از طوس آمدم که بگِریَم در این غمت
یاری به غیر چند کبوتر نداشتی

وقتی که زهر بر جگرت چنگ میکشید
جز یا حسین ناله ی دیگر نداشتی

ختمی گرفته اند برایت کبوتران
لبخند میزدند و تو باور نداشتی

تو تشنه کام و آب زمین ریخت قاتلت
چشمت به آب بود و از آن بر نداشتی

کف میزدند دور و برت تا که جان دهی
کف میزدند و تاب به پیکر نداشتی

کف میزدند ولیکن به روی دست
دست ز تن جدای برادر نداشتی

شکر خدا که پیرهنی بود بر تنت
یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی

شکر خدا که لحظه ی از هوش رفتنت
خواهر نداشتی ، غم معجر نداشتی

حسن لطفی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۹
هم قافیه با باران

پس غریبی در وطن تکرار شد
شمع بودن سوختن تکرار شد

یک حسین تشنه در هنگام زهر
بعد از آن صدها حسن تکرار شد

چونکه ام الفضل ام الرّذل گشت
باز نامردی زن تکرار شد

چون که مثل طوس در بغداد هم
زهر و انگور و دهن تکرار شد

پس غریب بی کفن در دشت...نه
پس غریب با کفن تکرار شد

با دهان و با گلو و با جگر
یک نبرد تن به تن تکرار شد

اربا اربا...نه ولی سرخ و کبود
ماه زیر پیرهن تکرار شد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۹
هم قافیه با باران

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفسهای بدون اثرش خندیدند

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

دست پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند

هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

قاسم نعمتی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۷
هم قافیه با باران

از پشت درب بسته کسی آه می کشد
یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد

در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟

از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس

زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
بر باد رفته است چرا حاصل رضا

زلف مجعد پسرش را نگاه کن
آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن

ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
تا چهره جواد به زردی نمی نشست

ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
ای کاش کشته اثر شوم خویش بود

دیدند چند طایفه ای از کبوتران
با بال روی بام کسی سایه گستران

رضا جعفری

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۰
هم قافیه با باران

ای ریخته نسیم تو گل های یاد را
سرمست کرده نفخه ی یاد تو باد را

افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان علم دین و داد را

خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد(ع) را

خورشید بی غروب امامت که جود او
آراسته است کوکبه ی بامداد را

جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را

آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را

بیرنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را

*

تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را

وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟
*
جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟

بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟
*
خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را

ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را

بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد زین العباد را

تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشه ی ولای تو زادالمعاد را

حسین منزوی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۳۲
هم قافیه با باران

ماه باشی، روز وشب در آسمان باشی اگر
لحظه لحظه، روشنی بخش جهان باشی اگر

روضه ات یکجور دیگر می شود، در حجره ات
خود ولیِ عهد سلطان زمان باشی اگر

روضه ات حتما علیِ اکبری هم می شود
موقع رفتن از این دنیا جوان باشی اگر

بر مشامت می رسد از کوچه بوی دود و یاس
درجوانی ات خصوصا قد کمان باشی اگر

زهر ده تا اسب خواهد گشت و خواهی شد حسین
شمر وقتی رفت و در دست سنان باشی اگر

تازه بعدش روضه در ناحیه ی انگشتر است
درمسیر چشم های ساربان باشی اگر

روضه دارد می رود ازکربلا سمت دمشق
با سر ماهت دلیل کاروان باشی اگر

مادرت شد «خیزران» و بیشتر حق با شماست
اشک ریز روضه های خیزران باشی اگر

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۴
هم قافیه با باران

در دست تو عیار کرم می شود زیاد
در سایه سار اسم تو کم می شود زیاد

نوبت به گفتن از سر زلفت که می شود
بی شک شهید اهل قلم می شود زیاد

مثل نَفَس برای رضایی که بی گمان
در بازدم علاقه به دم می شود زیاد

در مسلک جواد اگر قول جود رفت
وقت وفای وعده رقم می شود زیاد

باب الجواد چیست که در بین زائران
آن جا که می رسند قسم می شود زیاد

باب الجواد چیست که هر کس از آن گذشت
در چشم هاش شوق حرم می شود زیاد

من مانده ام که مثل تو در بین اهل بیت
از زن چرا به مرد ستم می شود زیاد؟

در چشم سرمه ایِ  گُهَرشاد دم به دم
شادی افول کرده و غم می شود زیاد

وقتی که اُمِّ رذل تأسّی به جعده کرد
در فکر او علاقه به سم می شود زیاد

حالا مسیر روضه به جایی رسیده که؛
پیش امام چار قدم می شود زیاد

گودال نیست حجره اش اما به پیکرش
از ضرب تیر و نیزه وَرَم می شود زیاد

گاهی شبیه اکبر و چون قاسم اینچنین؛
هم می شود خلاصه و هم می شود زیاد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۴
هم قافیه با باران

در حقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد

در میان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سَم تغییر کرد

در زد آقا از صدای در زدن
زود رنگ متّهم تغییر کرد

پس به روی زن نیاورد و نشست
اینچنین نوع کرم تغییر کرد

دانه ی انگور را برداشت و...
گفت شاید که "زنم" تغییر کرد

زن ولی وقت تعارف هم که شد
"یا جوادی" گفت و کم تغییر کرد

دم که پایین رفت آقا خوب بود
حال او در باز دم تغییر کرد

چون حسن مثل حسین و مثل خویش
حالتش در هر قدم تغییر کرد

مهدی رحیمی

۱ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۴
هم قافیه با باران
طائر عرشم ولى پر بسته‏ام
یاد دلدارم ولى دلخسته‏ام

آسمانم بى ستاره مانده است
درد، من را سوى غربت رانده است

ناله‏ها مانده است در چاه دلم
قاتلى دارم درون منزلم

من رضا را همچو روحى بر تنم
هستى و دار و ندار او منم

ضامن آهو مرا بوسیده است
خنده‏ام را دیده و خندیده است

بر رضا هرکس دهد من را قسم
حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم

لاله‏اى در گلشن مولا منم
غصه دار صورت زهرا منم

زهر کین کرده اثر رویم ببین
همچو مادر دست بر پهلو، غمین

در میان حجره‏اى در بسته‏ام
بى قرارم، داغدارم، خسته‏ام

این طرف با فاطمه باشد جواد
آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد

این طرف درد و غم و آه و فغان
آن طرف هم دخترانِ کف زنان

کس نباشد بین حجره یاورم
من جوانمرگم، شبیه مادرم

ریشه‏ها را کینه‏ها سوزانده است
جاى آن سیلى به جسمم مانده است

حال که رو بر اجل آورده‏ام
یاد باباى غریبم کرده‏ام

نیست یک درد آشنا اندر برم
خواهرى نبود کنار پیکرم

تشنه لب در شور و شینم اى خدا
یاد جدّ خود حسینم اى خدا

جواد محمد زمانی
۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۲
هم قافیه با باران

این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند

یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند

باید فرشته ها، همه با بال­های خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند

این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند

حالا که می­برند تو را روی پشت بام
آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند

تا بام می­برند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند

حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۲۱
هم قافیه با باران

سائل ، شبی که زائر باب الـمُراد شد
تسبیح وار ، گرمِ دَمِ "یاجواد" شد

در کربلا نیافت مَـجالِ گریستن
در کاظمین روزیِ اشکش زیاد شد

حتّی غمی که کُـنج دلش جا گرفته بود
وقتِ بغل گرفتنِ این کعبه ، شاد شد

گَرد گُـناه را ز رویِ شانه اش تکاند
وقتی نسیمِ صحن مُبدّل به باد شد

شد با سواد گیسوی دلبر سپیدبخت
تا بر سواد آینه بی اعتماد شد

حتّی نصیب حور و ملک هم نشد به عُمْر
خیری که سهم زائر خَیرُالعِباد شد

هرکس نداشت مِـهر جوادالائمه را
واللهِ روسیاه تر از قوم عاد شد
 
هرکس که "یاامام رضا"گفت و جان سپرد
سوگند بر جوادِ رضا "زنده یاد"شد

در اوّلین قدم به مُراد دلش رسید
سائل ،دمی که ساجدِ"بابُ الجواد"شد

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش

اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش

اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش

بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش

شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش

در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش

بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش

کار عبااست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش


قاسم نعمتی

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

الا کرم ز تو مشهور یا امام جواد
کلام توست همه نور یا امام جواد

ائمه‌اند جواد و توئی جواد همه
که گشته جود تو مشهور یا امام جواد

اگر چه نزد شما آبروی نیست، مرا
مکن ز درگه خود دور یا امام جواد

گدایی‌ام به درت جز بهانه‌ای نبوَد
مراست وصل تو منظور یا امام جواد

به روی زائر تو بوسه می‌زند جبریل
به ذکر «سعیک مشکور» یا امام جواد

به کاظمینِ تو روی نیاز برده کلیم
سلام می‌دهد از طور یا امام جواد

جحیم اگر تو نگاهش کنی حدیقۀ گل
بهشت بی تو کم از گور یا امام جواد

اگر چه ران ملخ هم ندارم ای مولا
مرا بخوان به درت مور یا امام جواد

قضا به حکم تو محکوم، ای ولیِ خدا
قدر به امر تو مأمور یا امام جواد

لباس نور مرا بر تن از ولادت توست
گناه، وصلۀ ناجور یا امام جواد

خدا ثنای تو را گفته و چگونه مرا
بوَد ثنای تو مقدور یا امام جواد

لب تو داشت تبسّم، ولی دلت را بود
هزارها غم مستور یا امام جواد

ندید دختر مأمون جلال و قدر تو را
چو بود چشم دلش کور یا امام جواد

هزار مرتبه نفرین به دختر مأمون
که شد به قتل تو مسرور یا امام جواد

فراز بام به گرد تن تو بگرفتند
پرندگان هوا شور یا امام جواد

شهادت تو در آن حجره با لب تشنه
بوَد تجسّم عاشور یا امام جواد

عنایتی که شود روز حشر «میثم» هم
به دوستی تو محشور یا امام جواد
 

غلامرضا سازگار

۱ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران