هم‌قافیه با باران

۱۲ مطلب با موضوع «شاعران :: امیر اکبرزاده ـ راضیه عسکری» ثبت شده است

گاهی سفر به جاذبه‌ی ماه لازم‌ست
دیوانگی برای همه گاه لازم‌ست!
 
دل کندن و بریدن رفتن محال نیست
یک کوه را اراده‌ی یک کاه لازم‌ست
 
«مقصد رسیدن‌ست» بهانه‌ست جاده هم!
تا آمدن به سوی تو یک راه لازم‌ست!
 
رفتن دلیل منطقی جاده‌ها نبود...
در عشق هم‌مسیر نه، همراه لازم‌ست
 
از نقش‌های بی‌خودی خود مکدّرند
نه «ها» برای آینه‌ها «آه» لازم‌ست

یک چشم هم‌زدن ره صد ساله رفتن‌ست
در عشق این توقف کوتاه لازم‌ست!  
 
امیر اکبرزاده

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۳۰
هم قافیه با باران
به جاودانه شدن دل زیاد طالب نیست
کنار مرگ نشستن همیشه جالب نیست!

شکست گاه به تعبیر عشق پیروزی‌ست
همیشه آن‌که برنده‌ست قطب غالب نیست

مرا نخوان که پُرم از خیال‌های عمیق
که باب طبع بلند تو این مطالب نیست

نخوان مرا که به فکر ردیف و قافیه‌ام
که شعر درد گرفتار وزن و قالب نیست

تمام ترس من از مرگ مردنم بی‌توست
وگرنه زندگی اینقدر خوب و جالب نیست

امیر اکبرزاده
۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

در چشمهایم زل بزن هی صحنه سازی کن
درنقش یک مرد روانی باز بازی کن

گفتم پرم از دوست دارمهای بیهوده
اما تو در گوشم بیا روده درازی کن

حاشانکن دیدم که دستت توی دستش بود
حالا بجای من کلاهت را تو قاضی کن

مانند قهوه توی فنجان تلخ میچسبی
در کافه اغوش خود مهمان نوازی کن
 
وقتی عنان واژه ها دست خودمن نیست
درشعرهای سرکشم تو یکه تازی کن
 
یک ژست مشت عاشقانه ،صحنه اخر
در چشمهایم زل بزن هی صحنه سازی کن  

راضیه عسکری

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران

من این نگاه آشنا را دوست دارم
چشمان معصوم شما را دوست دارم

گفتی نمی‌خواهی کسی چیزی بداند
این رنگ سرشار حیا را دوست دارم

از عشق تو سهمم فقط غم بود وغصه
این جور سرشاراز جفا را دوست دارم

تا ناکجاها می‌کشانی بنده را عشق
این جاده‌ی بی‌انتها را دوست دارم

گفتی بلا می‌بارد ازمینای چشمت
این جام سرشار از وفا را دوست دارم

هرچند، چند و چون به آیینت نداری
این بندگی بی ریا را دوست دارم

توکفتر جلد منی ، هر جا که باشی
یک بام عشق و دو هوا را دوست دارم

مانند لیلا عشق من عین جنونست
مجنونم و این ماجرا را دوست دارم

راضیه عسکری

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۸
هم قافیه با باران

توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن
به تیررس که رسیدم بزن درنگ نکن

تمام حیثیّت کوه از شکوه من‌ست
نه! افتخار به فتح دو تکّه سنگ نکن

مرا به چنگ بیاور، چه زنده... چه مُرده...
به قدر ثانیه‌ای فکر نام و ننگ نکن

غرور دشت پر از ردّ گام‌های من‌ست
مرا اسیر قفس‌های چشمْ‌تنگ نکن

درست بین دو ابروم را نشانه بگیر
به قصد کُشت بزن، لحظه‌ای درنگ نکن

همیشه اول و آخر تو می‌بَری از من
تمام وقتت را صرف صلح و جنگ نکن

فقط بخواه به پایت نَمُرده جان بدهم
برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن

امیرزا کبرزاده

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۰
هم قافیه با باران

قد کشیدی چه‌قَدَر مرد شدی در سختی
مرد آن است که غالب بشود بر سختی...

تیر... شمشیر... سم اسب... تو می‌خندی باز!
تلخ کامت نکُند دغدغه‌ی هر سختی

زد نمک داغ تو بر داغ غریبی حَسن
می‌کِشم از غمِ داغت دو برابر سختی

نسل در نسل همین قسمت موروثی ماست
سهم دنیا شده بر آل پیمبر سختی

امیر اکبرزاده

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۴:۲۸
هم قافیه با باران

چه‌گونه بی‌خبری از جهان جانکاهم؟

نمی‌رسند مگر نامه‌های گهگاهم؟

خیال من به تو قد می‌دهد، همین کافی‌ست

نمی‌رسد به تو وقتی‌که دست کوتاهم

غروب تازه طلوع غم غریبان‌ست

چه دیر با شب من آشنا شدی ماهم!

به سمت مقصد، یا جاده‌ها کِش آمده‌اند

و یا هنوز منِ خسته اوّل راهم

فقط نه این‌که دل من گرفته، می‌بارم

گرفته بی‌تو دل ابرهای دنیا هم!

من و تو ساکن یک پیله بوده‌ایم امّا

بدل شدی تو به فریاد، من هنوز آهم

زیادی از سر من، چون نخواستم جز این

مرا ببخش اگر از تو کم نمی‌خواهم!


امیر اکبرزاده

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران

چنگ در گیسوی نسیم زدی زلف نیزارها پریشان شد

نی نوایی غریب را سر داد هرچه سر بی‌خود از گریبان شد

شعله بر بند‌بند نی افتاد، ناله در نای‌نای وی پیچید

آتش از شرم تا دهان وا کرد جمله‌هایش شرار عصیان شد

شعله از خاک قد کشید به اوج، اشک از بغض آسمان جوشید

آسمان چشم‌های خود را بست، پشت دستان دود پنهان شد

سر به سر نی، نوای غم سر داد، شعله سرگرم شد به رقصیدن

چنگ، آتش به پرده‌ای انداخت که درآن پرده‌‌ها نمایان شد ...

آتش از آه نی زبانه کشید تا رگت لب گذاشت بر لب وی

باد در نی دمید آتش‌ناک، آهش از آن به بعد سوزان شد

شعله بر دامن نی افتاد و پیرهن چاک کرد از غم، ابر

ابرها گرچه سخت باریدند، نای نی خشک تر ز باران شد

امیر اکبرزاده
۱ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
هم قافیه با باران

به‌دست خود بتراش و در‌آور از سنگم
اگر‌چه هر‌چه که هستم سراسر از سنگم

مرا که در دل خود شعله می‌کشم دایم
از آتشم نیمی، نیم دیگر از سنگم

نبوده سنگ صبورم کسی به‌غیر دلم
عجیب نیست اگر سنگ‌دل‌تر از سنگم

نه... ساده نگذر و بنشین کنار خلوت من
مگر‌که بر سر راه تو کم‌تر از سنگم؟

چنان به فکر تو هستم که می‌زند روزی
درست بعد از مرگم گلی سر از سنگم
...
نصیب من که نشد... کوه می‌شوم کم‌کم
که بی‌ستون بتراشند آخر از سنگم

امیر اکبرزاده

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۴
هم قافیه با باران

ماه! با جزر و مدی بر روی دریا خط بکش

غیر من دور همه دیوانه‌ها را خط بکش

پُر شده از حاشیه این دفتر بی‌عاقبت

با شهابی از تبسم روی یلدا خط بکش

پاک‌کن از ابر داری که نوشتی به غبار

هرچه می‌خواهی به هر آیینه حالا خط بکش!

می‌شود از هر مسیری رفت و به مقصد رسید

بین هر نقطه فقط در این معمّا خط بکش

پیش تو تقدیر فهرستی‌ست از شادی و غم

روی هر چیزی نمی‌خواهی تو، تنها خط بکش

قرن‌ها دیوانه‌بازی دیده‌ای ماه عزیز!

لطف کن به خاطر من روی آن‌ها خط بکش

من پلنگی نیستم که با خیالت سر کُنم

دور هر برکه که در نقشه‌ست پیدا خط بکش

این غزل مشق شب من بود در دیوانگی

باب میلت نیست هرجا زیر آن‌ را خط بکش

امیر اکبرزاده
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
هم قافیه با باران

در شب زلف تو گم کردیم راه خویش را

دربیاور از گریبان روی ماه خویش را

تا درآرم از دل هر کوه صدها بیستون

با تب فرهاد راهی سازم آه خویش را

من همان خورشید مغرورم که بعد از هر غروب

در گریبان تو می‌یابم پگاه خویش را

سر به زانویت نهاده این پلنگ بی‌قرار

تا معیّن کرده باشد وعده‌گاه خویش را

حک شده نام تو بر پیشانی تقدیر من

می‌برم همراه خود شرح گناه خویش را

در خودم می‌یابمت مثل بهشتی گم‌شده

گم کنم آن لحظه‌ای که واحه‌واحه خویش را

امیر اکبرزاده
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران

باد زد موی پریشان تو را ریخت به هم

زخم پیدا شد و حال دو سرا ریخت به هم

لشگری از اُسرا پشت سرت صف بسته

نظم این لشگر اگرچه همه جا ریخت به هم

صوت قرآن تو در هلهله‌ها اوج گرفت

بعد از آن شهر به دنبال صدا ریخت به هم

گرچه از هر طرفی بر تو یورش می‌آورد

پیش لبخند تو اعصاب بلا ریخت به هم

سنگ بر ساحت پیشانی تو چنگ انداخت

نقش در آینه‌ی آینه‌ها ریخت به هم

اکثرن پیش اقلیّت تو در اقل‌اند

راه حل تو حساب همه را ریخت به هم

زنی از قافله‌ات خطبه‌ی زیبایی خواند

کاخ اوضاع تمام اُمرا ریخت به هم

قطعه‌ایی از سر تو ساخته بودند به نی

قافیه خون شد و فکر شعرا ریخت به هم

امیر اکبرزاده
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران