هم‌قافیه با باران

۹ مطلب با موضوع «شاعران :: ابراهیم قبله آرباطان» ثبت شده است

همیشه پاره ای از حرف های من با توست

همیشه دست نیازم ، خدای من  با توست

من از دریچهء شب های قدر لبریزم

ولی گشودن زنجیر پای من با توست

شکوفه های قیام است و شاخه هاس قعود

نماز، زمزمهء ربنای من با توست

مرا ببر به تماشای باغ های بزرگ

به قصر های رفیعی که جای من با توست

نه من توام ، نه تو من – هم تو در منی ، هم من

که ابتدای من و انتهای من با توست

همینکه با تو بخوانم برای من کافیست

همینکه پاره ای از حرف های من با توست


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۰
هم قافیه با باران

ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها

از بی خبری های من و دربدری ها

ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...

بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها

انگار به تاوان گناهی که ندارم

در آتشی افتاده ام از خیره سری ها

دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها

دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها

بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید

از کوچهء تنهایی و بی همسفری ها

مانند یتیمی که سر راه تو باشم...

در حق دلم ، کرده ای  ای زن ! پدری ها

ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه

ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...

ابراهیم قبله آرباطان
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

بادِ سوزان ، آبِ آتشناک ، خاک ِ پرشرر

سرزمینِ تیغ ، مرزِ مرگ ، دنیای خطر

 از شتاب کاروان کم کن نمی دانم چرا

اینچنین آشفته می کوبند بر طبل سفر

 کاروان خیر می تازد شتابان سوی شهر

شهر سر تا پا فرو رفته ست در مرداب شر

 تا گریبان می درد خورشید بر پیشانی ات

لحظه ها بر خاک های سرخ می سایند سر

 می شناسم شیهه باد پریشان یال را

در فغان آبادی از شمشاد های  شعله ور

 ای گلویت  کعبهء  شمشیرهای در طواف

ای دو چشمت بوسه گاهِ تیرهای درگذر

 می بری وادی به وادی باغ های تشنه را

تا مگر سیراب شان گردانی از خون و خطر

 می شناسم ماجرایت را که در آن ظهر ِ گرم

ناگهان خون ِپسر بارید از چشم پدر

 اینچنین رفتی که از طوفان ِ آتش بگذری

با زنانی همرکاب و کودکانی همسفر ...

ابراهیم قبله آرباطان
۰ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۶
هم قافیه با باران

ظهر بود و داغ بر تکرار خود اصرار داشت

نیزه ای خشکیده لب، ناگفته ها بسیار داشت

هاتفی روی لبش این جمله را تکرار داشت...

«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

 و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت»

 *

نیزه ای پرّان به  درسِ برگِ گل می داد بیست

برگ گل لبخند می زد، بلبل اما می گریست

:آه دلبندم کمی آرام، این که آب نیست؟!...

«گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت»

*

حرمله برخاست با حال و هوای اعتراض

گفت باید پاره گردد حلق و نای اعتراض

گوئیا برخواست از  عرش این صدای اعتراض:

«یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت»

 *

ذبح شد قربانی و افتاد سر بر روی پوست

صورتش چون برگ زردی شد که خون بر روی اوست

بلبل اما گفت: وقتی او بخواهد پس نکوست

«در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست

 خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت»

*

شانه می زد  زلف خون آلوده را دست نسیم

قامت افرای بلبل گوئیا خم شد چو میم

روی شن زانو زد و فرمود ای ذبح عظیم!

«خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

 کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت»

­­­*

گفت: بابا!  التماس از کوفی و شامی مکن

خواهش آب گوارا،  جرعه ای- جامی، مکن!

تا جهان باقیست با اغیار همگامی مکن

 «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

 شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»

 *

گفت بعد از این تو و لبخند تو یادش بخیر

تنگ در آغوش خود بوسید دور از چشم غیر

ضجه می زد مثل آن زاهد که در محرابِ دیر...

«وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

 ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت»

 *

گفت که: راحت بخواب ای غنچه ی حوری سرشت

ظهر نزدیک است، مهمان تو هستم در بهشت

این من و این یک بیابان نیزه و این سرنوشت

«چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت»


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۳
هم قافیه با باران

ای سلسله در سلسله از نسل گل یاس

با نام دل انگیز تو گل می کند احساس

سرگشته ترین شاعر دنیا به تو دارد

چشم نظری موقع هر لحظه ی حساس

یعنی که جهان بی تو پر از پوچی محض است

ای کان شرف- حجت دین- ای شرف  الناس

حس می کند این شاعر تو - لحظه ی آخر

با نام تو شمشیر زده حضرت عباس

یعنی که تو ذکر لب مایی و عزیزی

ای سلسله در سلسله از نسل گل یاس


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۲
هم قافیه با باران

ای جلوه آیات خدا ! حضرت سجاد

وی قافله سالار سخن خانه ات آباد

 شمشیر دعای تو بریده ست سر شرک

تا بوده چنان بوده و تا هست چنین باد

 انگار نسیمی تو، رها در نفس شهر

«قد قامت»ِ تو شوکت صد قامت شمشاد

 در بغضِ تو صد مرثیهء تلخ و جگرسوز

در نطق دلاویز تو صد پنجره فریاد

 با اینهمه ای مرد چه تنها و غریبی

بی گنبد و بی بقعه و بی پنجره فولاد


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

کاروانی خسته را سمت منا آورده است

عشق را لب تشنه تا کرب و بلا آورده است

شاهد شیرین سخن با آرمانی سرخ رنگ

لذت معراج را در نیزه ها آورده است

خوب می فهمد عیار عشق را که اینچنین...

یوسف کنعان خود را جانفدا آورده است

*

خسته و افتان و خیزان تا کنار خیمه ها

یک پدر، بند دلش را در عبا آورده است

یک پدر بند دلش را تکه تکه غرق خون...

با چه حالی ای عجب تا خیمه ها آورده است

گویی اصلا ماه را با جامه های خونچکان

تکه تکه، ذره ذره تا منا آورده است...


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران

شیر،  بی واهمه از خیمه به راه افتاده

ناگهان لرزه بر اندام سپاه افتاده

 ***

کیست این مرد که می تازد و طَف می لرزد

زیر سُم ها ، تن یک دشت چو دَف می لرزد

گوش ابلیس کر – اما شَجَعُ النّاس است او

نعره زد مردی از آنسوی که عباس است او

شیهه سرکش اسبش هیجان دارد مرد

بگریزید که صد مرد توان دارد مرد

بگریزید اگر فرصت دیگر مانده ست

وای از آن لحظه که تن می دود و سر، مانده ست

نفسش بُغض نفس های علی را دارد

تیغ او تشنه خون است جگر می خواهد

کمر کوفه کمر باشد اگر می شکند

قامت شام سپر باشد اگر می شکند

***

تیغ ،‌اسلیم ِ منقّش شدهء ابرویش

ماه، سوسویی از انوار منوّر رویش

...و خدا با همه دقت و وسواس عجیب

مو به مو وصله زده سلسله گیسویش

جذبه حور مگر ریخته در چشمانش

عشق سر می شکند تا که شود جادویش

گنگ،  ذهنی که تو را ماه تصور نکند

خشک ، دریا که تو را کِل نکشد جاشویش

***

تیغ پیمود ولی نظم خم ابرو را

ماه بوسید به خون نقش گرفته رو را

همه دیدند که خون، رود شد و می پیمود

مو به مو، سلسله در سلسله ی گیسو را

***

تو همان ماه به خون خفته ی عشقی عباس

تو همان قصه ی ناگفته ی عشقی عباس

قرن ها می گذرد وِرد زبانی ای مرد!

زنده تر از همه ای -  با همگانی ای مرد!

کیست مانند تو محبوب خلایق باشد

سیزده قرن قمر باشد و لایق باشد

سیزده قرن تویی ساقی جان یا عباس

می گشایی گره از کار جهان یا عباس


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

با پای سر به سیر سماوات می رویم

احرام بسته ایم و به میقات می رویم

تا بارگاه قبله ی حاجات می رویم

قسمت اگر شود به ملاقات می رویم

میقات ما حسین، ملاقات ما حسین

*

زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو

ما حلقه بسته ایم به دور نگین تو

ما را کشانده است کجاها طنین تو

افتاده ایم در گذر اربعین تو

ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین

 

*

ما چون کبوتران حرم پر شکسته ایم

از آشیان گذشته و از خود گسسته ایم

چون صیدهای زخمی در خون نشسته ایم

یعنی که دل به لذت دیدار بسته ایم

مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین

*

ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود!

راز به خون تپیدن خون خدا چه بود!

آن جوشش صدای تو بر کربلا چه بود!

دادی بها به خون خودت، خون بها چه بود!

ای خون پاک تو، همه تن، خون بها حسین

*

با بادها بگو که هوایم هوای توست

با نای ها بگو که نوایم نوای توست

بغضی که در تلاوت در خون رهای توست

سودای آتشیست که بر خیمه های توست

ای تا ابد، نوای من بینوا حسین

*

گل زخم ها شکفته شده روی پیکرت

چون کعبه فوج تیغ گرفته ست دربرت

بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»

بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت

بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران