هم‌قافیه با باران

۱۲ مطلب با موضوع «شاعران :: ژاله اصفهانی ـ عارفه دهقانی» ثبت شده است

یک روز ،جان گرفت کسی در هوای او
برخاست عاشقانه پیِ ردِّ پای او

از خود گذشت مثل امامَش که قرنهاست
مقرون شده رضایتِ حق با رضای او

آنکه  پیمبران  همه مشتاقِ دیدنش!
"انسانِ کاملی" است به زیرِ عبای  او!

باید رها کند غم دینار ،محضِ یار
باید که مهزیار بماند برای او

حالا که ظلم ،پنجه گشوده به سمتِ ماه
چون "شیرِ حیدری"،  بِدَود در قفای او

"یا مهدی" است رمز همان منتظر اگر
شوق شهادت است در عمق صدای او

 چون ماه، انعکاس ز خورشید‌، بود و رفت
پروانه بود و شد دَمِ آخر، فدای او

عارفه دهقانی
۲ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران
چقدر عاشقونه س من و تو با هم
با پای پیاده بریم کربلا
همین اربعینی که داره میاد
میای صاف و ساده بریم کربلا؟

به این فکر کن داره بارون میاد
تو چفیه میای میندازی رو سرم
میگی چادرت خیسه بانوی من
میگم شاعرانه شدم! بهترم

مث تو توی روضه پر میکشم
رو چشمای خیسم تا دس میکشی
دارم راه میرم ...بغل میکنم
هوایی رو که تو نفس میکشی .

هوایی که باید فقط جون بدیم
شهادت چه خوبه توی این مسیر
میگی این لیاقت...توی نوکریست
امیری حسینٌ وَ نِعمَ الاَمیر

توی راه، آگاه تر از همیم
یه قولی دادیم لحظه ی آخری
که نسلِ حسینی بذاریم به جا
منِ فاطمی و تویِ حیدری .
.
عارفه دهقانی
۰ نظر ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۲
هم قافیه با باران

«هَل من مُعین...» شنیدی و ابیات ناب را
دادی به شیوه ی خودت آخر جواب را
 
اذن شهادت است به لب های تشنه ات
تنها به این بهانه ،طلب کردی آب را
 
مردی شدی برای خودت روی دست من!
دشمن شناخت  زبده ترین  هم رکاب  را
 
گردن گرفته ای دگر ای نور چشم من!
ای کاش حرمله نزند افتاب را!
 
چشم تو باز مانده شبیه لبت علی!
لالاییِ سه شعبه  گرفت از تو خواب را!
 
قنداقه دست و پای تو را سخت بسته است
زیر عبا ادامه بده پیچ و تاب را
 
هرجای خیمه گاه، نگاهِ رباب هست!
خواهر! بیا ببر تو ازینجا رباب را

عارفه دهقانی

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۲
هم قافیه با باران

ای نسخه ی برابر اصل پیمبری
آیینه ی محمد و بازوی حیدری ! .

ای بهترین محدثِ شبهای حادثه! .
لب باز کن که شمس و قمر هست مشتری! .

لیلا ، تبِ  تو را به جگر داشت یوسفم
داغ است در هوای تو بازار دلبری .

قربانِ لحن پرسشی ات ای عصای دست!
 " این راه, بر حق است...؟" خودت مطمئن تری! .

ای اولین شهید بنی هاشم! اَلسّلام
ای شهد تازه ای که رسیده و نوبری... . . .

چندیست رازهای مگو در زبانم است
گاهی بهانه ی بغلت ورد جانم است
 
لب باز کن...زبان به زبان گوش کن مرا
سیراب از معارفِ آغوش کن مرا .

باور کن از تو تشنه ترم جانِ من !علی! .
خاتم بنوش...آه! سلیمانِ من!  علی! .

آرامتر برو...که به دنیای بعد تو
" اُفٍّ لکِ " بگویم از اینجای بعدِ تو . . .

یا ایُّها العزیزِ دلِ مضطرِ حسین .
 یا ایُّهاالمزمّلِ خون پیکرِ حسین! .

از بینِ تیغِ هلهله ها رهسپار شو
ای جان زخم خورده ی خاکسترِ حسین .

حیَّ علی الغزل! ...که نه... اینها رباعی اند!
این قطعه های روشنِ دور و بر حسین .

هرجا نگاه میکنم از تو نشانه ایست
هستی و نیستی! نفسِ آخرِ حسین! .

یک لحظه چشم باز کن ای رودِ جاری ام
ای چشمه ی جگر...علیِ اکبرِ حسین .

لختی بخند و لخته ی لب را جواب کن
با بوسه ای محاسن من را خضاب کن .

تسبیحِ دانه دانه ی من! جانِ بر لبم!
ای رازِ سر به مهرِ نفس های زینبم! .

" عون و محمد"ش تویی و عشق بی حدش!
اصلا عجیب نیست اگر بشکند قدش .

آیینه کاری است سراپای قتلگاه!
دستِ عبا به دست بنی هاشم است...آه! ‌

عارفه دهقانی

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۲:۱۲
هم قافیه با باران

شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ  پهناورت جدا شده است

غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است

چه سرگذشتِ غریبی گذشت از سَرِ تو!
چگونه تاخت که سرتا سرت جدا شده است؟!

کبوتران حرم، بال و پر نمی خواهند
که از حریمِ تو  بال و پرت  جدا شده است

فدای قامت انگشتِ تو  که رفت از دست
به این بهانه که انگشترت جدا شده است

طلوع کرده سَرَت...کاروان به دنبالش
میانِ راه ولی دخترت جدا شده است

که نیست در تنِ او جان،که بی امان بدَوَد
چگونه از پیِ این سَر،دوان دوان بدود؟


نشسته داغِ تو بر قلبِ پاره پاره ی او
شده کبود دراین آسمان ستاره ی او

نفس زنان  شَبَهی بی حیا،رسید از راه
که تازیانه بدستش گرفته و ناگاه

به ضرب میزند آن را به پهلویش که بیا
کِشیده است کمان دار،گیسویش که بیا!

دوباره خاطره ی کوچه تازه شد در دشت
 خمیده قامت و بی جان به کاروان برگشت

رسیده اند به شام و خرابه منزلشان
سَری به دامن و سِرّی نهفته در دلشان

وصالِ دختر  و بابا رسیده است امشب
به غیرِ اشک،چه کَس حل نموده مشکلشان؟

* "نماز شامِ غریبان..."که گفته اند،اینجاست!
وضو ،ز خونِ سَر و قبله بود مایلشان

**میانِ عاشق و معشوق،جانِ دختر بود
که ذرّه ذرّه به پایان رسید حائلشان

***هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
در این سکوت که پیچید دورِ محملشان
 

وزیده است صدایی...شبیهِ لالایی ست
بغل گرفته پدر را ! عجیب باباییست

به روی پای کبودش،نشسته خوابیده
شبیهِ مادرِ پهلو شکسته خوابیده

خرابه ساکت و آرام،اشک میریزد
شکسته بغض و سرانجام اشک میریزد

رسیده است سحرگاه ِ شستنِ بدنش
رسیده است سحر...یا شبِ کبودِ تنش؟!

خمیده تر شده زینب در این سحر انگار
خرابه از غمِ او شد خرابتر انگار

عارفه دهقانی

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

خورشید،گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند می زند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی  نیزه ها

آه ای برادرم چِقَدَر قَد کشیده ای!
با آسمان برابری از رویِ نیزه ها

نه!  آسمان برابرِ تو ، کم میآوَرَد
ازآسمان فراتری از روی نیزه ها!

گرچه شکسته می شوی و زخم می خوری
از هرچه هست،خوشتری از روی نیزه ها

گیسو رها مکن که دلِ شهر می رود
از یوسفان همه،سَری از روی نیزه ها

تا بوسه ای دهی به نگاهِ یتیمِ خود،
خم شو به سوی ِ دختری از روی نیزه ها

قرآن بخوان...بگو که مسیرِ نجات چیست؟ً
ای سَر! هنوز رهبری از رویِ نیزه ها

عارفه دهقانی

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۶:۴۷
هم قافیه با باران

زخمی شده حنجرت؟ بمیرم بابا!
بی سَر شده پیکرت؟ بمیرم بابا!

گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟
چه آمده بر سرَت؟ بمیرم بابا!

عارفه دهقانی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

سلام حُسنِ زمین و زمان...سلام حسین
سَرت سلامت و ماهِ رُخت تمام ، حسین !

چقدر دور سَرت آفتاب می گردد
ستاره ها همه محوِ تو  صبح و شام... حسین!

تو سَروَری و عجب نیست پیشِ پای سَرت
بِایستند درختان به احترام حسین*

سَرت به نیزه بلند است در برابرِ من...
چنان بلند که شد رَشکِ خاص و عام حسین

اسارتِ سَر و داغِ فراق و از طرفی
غمِ اهانتِ پسکوچه های شام  ، حسین!

دلم که تنگ تر از دستِ مردمانِ شب است،
شکسته مثل سَرت بین ازدحام،  حسین

خدا اگر بپذیرد، قشنگ خواهد شد
هرآنچه بر سَرم آمد در این قیام ،حسین!

"سَرم خوشست و به بانگِ بلند میگویم":**
همیشه درد، حسین است و التیام،حسین

عارفه دهقانی

*اشاره به بخشی از شعر سپید استاد گرمارودی
**تضمین از مصرعی از حافظ

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۱
هم قافیه با باران
مشتی از ابر را جدا کردی
ریخت از دستهای تو، باران
رودی از چشمهات جاری شد
سبزه رویید در طراوت آن

ای که از توست هرچه شیدایی
شور شیرین ...جنون لیلایی
آینه دار طلعتت شده است
هرچه زیبایی است در دو جهان
 
دست، در حلقه ی اجابت توست .
 چشم، امّیدوارِ رؤیتِ توست
"دل ،سراپرده ی محبت توست"
در رگِ هرسه،عشق در جریان

أشهدُ أنَّ دوستت دارم .
نامِ تو درد  هست و درمان هم
ذکرِ تجدیدِ عشق: یا سٌبّوح
 مرهمِ هرچه درد: یا سبحان

ای که شب،آفتاب میپاشی .
 در وضویم گلاب میپاشی
جانمازم گرفته حسّ ِ تورا .
 چادرم منتظر لب ایوان...

 نغمه ی سُهره ها اگرچه غنی... .
چَه چَهِ بلبلان اگرچه بلند...
مطمئنّم که از لبِ تو شکفت .
 روی گلدسته ها  صدای اذان

عارفه دهقانی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

بُریدم من از هرکسی اینروزا
رسیدم به آرامشِ چشمِ تو
نگات میکنم... واسه اینه که باز 
امیدم شده بخششِ چشمِ تو

به شوقِ توئه که ترانه میگم
به عشقِ توئه که نفَس میکشم
تو رو دارم و با تو ، دستم پُره
که از هرچی غیر از تو دَس میکشم...

سلاحم شده اشکِ بیم و امید
همه حس و حالم شده عاشقی
هوامو تو داری همه ماه ها
که تقویمِ سالم شده عاشقی!

نسیمِ خوشِ اسمِ تو میوَزه
سحرهامون   -آیینه بندون شده-
زیر سایه ی بارونِ رحمتت
با تو هرچی سختیه آسون شده

گلِ سرخِ قلبم رو قابل بدون
بگیر و ببار لطفتو  رو  سَرَم
به راه خودت خرج کن جونمو
بذار حس کنم از تو دل میبرَم

عافه دهقانی

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۶
هم قافیه با باران

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

 ژاله اصفهانی

۱ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۹
هم قافیه با باران

شکوه آرزو را
بازگو کن
ندار از هیچ کس باکی ،هراسی
به هر چیزی نمیخواهی
بگو نه
اگر راه رهایی زیر سنگ است
تمام کوه ها را زیرو رو کن
وگر بشکست جام آرزویت
تلاطمهای دریا را
سبو کن


ژاله اصفهانی

۱ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران