هم‌قافیه با باران

۹ مطلب با موضوع «شاعران :: رامین عرب نژاد ـ مهدی مظاهری» ثبت شده است

مکر دنیا را به مکری تازه بی تاثیر کن
زندگی تغییر خواهد کرد ، پس تغییر کن

زنده ام با آرزوی مرگ ، زیرا گفته ای
مرگ را از آرزوی زنده بودن سیر کن!

خواب دیدم غنچه ای روی لبم روییده است
خواب دیدم عاشقم ! خواب مرا تعبیر کن

شیر را شرمنده ی چشمان آهوها مخواه
یا نهان کن خویشتن را یا مرا زنجیر کن

هر چه ماندم چشم در راه تو ، عاشق تر شدم
چشم در راهم ، بیا... اما کمی تاخیر کن

 مهدی مظاهری
۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران
اگرچه خلق مرا از تو بر حذر دارند
از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند

در قفس بگشایید تا نشان بدهم
پرندگان قفس نیز بال و پر دارند

نسیم ! منتظر کیستی به راه بیفت !
هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند

گمان مکن دل آتشفشانم از سنگ است
که قله های جهان قلب شعله ور دارند

عجیب نیست اگر دشمن خودم باشم
درخت ها همه در آستین تبر دارند

 مهدی مظاهری
۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۱
هم قافیه با باران

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است
من که هیچ... آینه ی خانه به رقص آمده است

من و میخانه ی متروک جوانسالی ها
ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است

مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری
یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است

شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع
عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است

باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک
برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است

باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد
به گمانم دل دیوانه به رقص آمده است
 
مهدی مظاهری

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۴
هم قافیه با باران
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟

با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟

مهدی مظاهری
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۵
هم قافیه با باران
وقت وداع دیده به رویش دچارتر
من بی قرار بودم و او بی قرارتر

نام تو را اگر به کوه کنده ام خطاست
عشقی و بر کتیبه ی دل ماندگارتر

هر سو که گم شدند تو را یافتند و باز
از بی شمار گمشدگان بی شمارتر

عمری مرا هوای غمت پرورانده است
پروردگارتر شو... پروردگارتر

بر من خیالت از همه سو راه بسته است
دل بسته ام به پر زدنی بی حصارتر

هر چند همنشینی ما آب و آتش است
ای کاش می نشست کمی در کنارتر

مهدی مظاهری
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران

چون کوه گریه میکنم و رود میشود
عشقی که در مرام تو مردود میشود

این یک حقیقت است که دنیا برای من
تنها به چشمهای تو محدود میشود

اینجا تمام فلسفه (هست) های هست
کم کم دچار سفسطه ی (بود) میشود

سیگار عمر من چه غریبانه روزها
در پنجه های لذت تو دود میشود

وقتی هدف تویی همه ی جاده های شهر
با سنگهای فاصله مسدود میشود

با قصد صید بر لب دریاچه میروی
فوراً به پایت آب، گل آلود میشود

رامین عرب نژاد

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۸
هم قافیه با باران
چشمت اگر عذاب عذابی چشیدنی ست
تا چشم توست آن طرف شیشه دیدنی ست

هر روز عمر  پر شدن  قلک  غم  است
روز شکستن دل دنیا رسیدنی ست

من دل بریده از همه  دلبسته ی  توام
آن دل که بسته ای به من اما بریدنی ست

یک عمر نبض عشق به تکرار زنده است
قلبت حکایتی است که هر دم شنیدنی ست

دیوارها به لهجه او  خو  گرفته اند
این بی وفای در قفس اما پریدنی ست

مهدی مظاهری
۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۶
هم قافیه با باران

وقت وداع، دیده به رویش دچارتر
من بی‌قرار بودم و او بی‌قرارتر

نام تو را به کوه اگر کنده‌ام، خطاست   
عشقی و بر کتیبه‌ی دل، ماندگارتر

هر سو که گم شدند، تو را یافتند و باز
از بی‌شمار گم‌شدگان، بی‌شمارتر

عمری مرا هوای غمت پرورانده است
پروردگارتر شو، پرودگارتر

بر من خیالت از همه سو راه بسته است
اندیشه کن به زندگیِ بی‌حصارتر

هر چند هم‌نشینی ما آب و آتش است
ای کاش می‌نشست کمی در کنارتر!

مهدی مظاهری

۰ نظر ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران

دستهایت روسَری را از وسط تا می کند

این مثلث درمربع سخت غوغا می کند

 

مثل یک منشور دربرخورد با نور سفید

روسری، رویِ سَرِ تو رنگ پیدا می کند


سبز، قرمز،سرمه ای، فرقی ندارد رنگ ها

صورتِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!

 

می شود هر تارِ مو یک (شب) ولی یک روسری

این همه شب را چطوری در دلش جا می کند؟

 

باد می ریزد به دورَت حسرتِ تلخِ مرا

باد روزی روسری را از سَرت وا می کند


رامین عرب نژاد

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران