هم‌قافیه با باران

۱۰ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا جعفری» ثبت شده است

خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بی‌کرانه شد

آیینه بود و خُرد شد و تکّه تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد

یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد

آب فرات لایق نوشیدنش نبود
با جرعه‌ای نگاه، از این‌جا روانه شد

عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد

آن گیسویی که باد صبا، صبح شانه کرد
با دست‌های گرم پدر، ظهر شانه شد

او یک قصیده بود که در ذهن روزگار
مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد

سیدرضا جعفری

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران

از پشت درب بسته کسی آه می کشد
یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد

در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟

از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس

زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
بر باد رفته است چرا حاصل رضا

زلف مجعد پسرش را نگاه کن
آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن

ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
تا چهره جواد به زردی نمی نشست

ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
ای کاش کشته اثر شوم خویش بود

دیدند چند طایفه ای از کبوتران
با بال روی بام کسی سایه گستران

رضا جعفری

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۰
هم قافیه با باران

بعد از رکوع رکعت دوم شهید شد
در پیش چشم این همه مردم شهید شد

جرمش همین که نان جو می‌خورد سفره اش
این مرد هم به خاطر گندم شهید شد

عمری از آشتی خدا گفت و عاقبت
در راه رفع سوء تفاهم شهید شد

او چشم بست از کلمه بیست و پنج سال
تا خواست پا دهد به تکلّم شهید شد

این شصت و سومین سحر بیست و پنجم است
پیدا کنید در شب چندم شهید شد

تنها نگین درّ نجف رفت زیر خاک
این دُرّ آبدار نشد گم، شهید شد

رضا جعفری

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۶
هم قافیه با باران

آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده

روى زمین قدم زد با آسمان سخن گفت
از ابرها بپرسید از گفته و شنیده

مى‏رفت سوى مسجد امّا نه مثل هر شب
چون عاشقى که وقت وصل دلش رسیده

تکبیر گفت و الحمد تا انتهاى سوره
بهر رکوع خم شد با قامتى خمیده

برخاست از رکوع و آرام رفت سجده
اشک خداست این که روى زمین چکیده

تیغى فرود آمد کعبه شکست و تسبیح
محراب ماند و تیغى کاین کعبه را دریده

او سجده کرد امّا سر بر نداشت دیگر
سجده به این طویلى مسجد به خود ندیده

کعبه شکست برداشت امّا نه بهر میلاد
نزدیک شد زمان دیدار یک شهیده

رضا جعفری

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۶
هم قافیه با باران
این جشن ها برای من آقا نمی شود
با این چراغ ها شب من پا نمی شود

من بیشتر برای خودم گریه می کنم
این جشن ها برای تو بر پا نمی شود

خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود

شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمی شود

این زندگی بدون تو تلخ است مثل زهر
با زهر ما، آب گوارا نمی شود

آقا! جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود

باور مکن تو را به هوای تو خواستم
با این قدی که پیش شما تا نمی شود

رضا جعفری
۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

جلوه‌گران عشق که خونم حلال‌شان
پیغمبر و على که نبینم ملال‌شان

دریاى علم حق به تموّج رسید و پس
بر ساحل غدیر خم افتاد فال‌شان

تا بر فراز منبر عالم قدم زنند
صدها فرشته فرش نمودند بال‌شان

دست خدا ز دست نبى قد کشیده است
هریک رسیده‏اند به اوج کمال‌شان

کوزه‌گران عالم عشق‌اند این دو دست
چیزى نمى‏شود که بسوزد سفال‌شان

عالم در این کتاب ز یک نقطه کمتر است
سر بسته گفته‏ام به تو مقدار مال‌شان

نعلین‌شان ز خاک طبیعت منزّه است
خورشید و ماه، میوه‌ی خام خیال‌شان

این‌جا مجال زمزمه‏هاى بلال نیست
زیباترین مؤذن هستی‏ست خال‌شان

قبل از شروع خلقت این خلق بوده‏اند
یعنى که از خداى بپرسید سال‌شان

دنیا نبود ظرف ظهور على و آل
تاک‌اند و این پیاله نباشد مجال‌شان


رضا جعفری

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

این صدای گرد و خاک بال کیست؟

این تلاطم‌های موج یال کیست؟
اولین بار است می‌خواند سرود!

آخرین بار است می‌آید فرود
آمد و شوقی شد و در سینه ریخت

بر سرم بارانی از آیینه ریخت
بند تسبیحم برایش دانه شد

مسجد قلبم کبوترخانه شد
آیه‌ای آورده سنگین و ثـقیل

زیر این آیه تلف شد جبرئیل
آیه‌ای از حضرت قدوس خم

شیعیان «الیوم أکملت لکم»

آیه‌ای آورد و خود پرواز کرد

باب عشق و عاشقی را باز کرد
آیه‌اش ظرفیت سی جزء بود

وه که هم اعجاز وهم ایجاز کرد
می‌شود با گفتن یک واژه‌اش

یک‌صد و ده مرتبه اعجاز کرد
می‌شود با خواندنش جبریل شد

سینه‌ی هفت آسمان را باز کرد
گفت باید از همین ساعت به بعد

روز را با «یاعلی» آغاز کرد
گفت و گفت و گفت از حمد خدا

با عبارات و اشاراتی رسا

گفت حمد آن که باران آفرید

از کویر و ابرها نان آفرید
استجابت را شبیه آب کرد

آه را از پشت طوفان آفرید
شیعه‌ی خورشید، یعنی ذره را

آفرید اما فراوان آفرید
از نکاح اسم رحمن و رحیم

طفل اقیانوس امکان آفرید
بعد از آن که شانه‌ای بر باد داد

حال دریا را پریشان آفرید
خودنمایی کرد بر جن و ملک

حیدری از جنس انسان آفرید

سایه را دنباله‌ی خورشید کرد

نور را بر ذره‌ها تأکید کرد
گفت زین پس هر کسی دارد نیاز

سوی حیدر پهن سازد جانماز
هر که را من قبله بودم تا به حال

کعبه‌اش باشد علی، تمّ المقال
این که دستم منبر دستش شده

این که جبرائیل هم مستش شده
روی این آیینه حق تابیده است

عکس تجریدی خود را دیده است
حرف حق را می زند آیینه‌وش

با لب شمشیر تیز و مخلصش
دست‌هایش بوی خیبر می‌دهد

خستگی را از همه پر می‌د‌هد

منبری از خطبه‌های ناب خواند

در غدیر اسم علی را آب خواند
السلام ای آب دریای صمد

ای زلال «قل هو الله أحد»
ای که می‌گردی شبیه انبیا 

بر هدایت‌کردن قومت بیا
ای رسول مردم آیینه‌ها

بعثت غارت، حرای سینه‌ها
ای به بالای جهاز اشتران

شأن تو بالاست، در بالا بمان
از تو می‌ریزد صفات کبریا

ذات تو ممسوس ذات کبریا
نردبان وصف تو بی‌انتها

پله‌ی این نردبان سوی خدا
چون تکلم می‌کنی موسائی‌ام

تا که خلقم می‌کنی عیسایی‌ام
جفت دردم، کشتی نوحت کجاست؟

جسم سردم، گرمی روحت کجاست؟
ای مسیح دردهای لاعلاج

ما همه دردیم، ظرف احتیاج
ما همه زخم یتیم کوچکیم

کن مدارا با همه، ما کودکیم
ما نسیم ذکر تقدیس توایم

حاجیان فصل تندیس توایم
کوچه را می‌گردی و طی می‌کنی

کوزه را ظرفیت می می‌کنی
روی دوشت کیسه‌ی خرما و نان

می‌روی در کوچه‌ها دامن‌کشان
کیسه نه دل می‌بری بر روی دوش

شیعه هستم شیعه‌ی خرمافروش
ای سفیدی ای کبودی ای بنفش

ای به چشم پای سلمان، جای کفش
ای به هر گام تو صدها التماس

کیسه بر دوش سحر ای ناشناس
ما همه مدیون شمشیر توایم

تشنه‌ی نان جو و شیر توایم
بیعت گیجیم ما را راه بر

با خودت تا اشتهای چاه بر


رضا جعفری

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۹
هم قافیه با باران

هنگام ظهر وقت اذان نماز بود
درهاى آسمان به روى خلق باز بود
ارواح مؤمنین همه در سجده ی حضور
این روح کعبه بود که روى جهاز بود
انگار بوى آب به گوشش رسیده بود
ارض غدیر چشمه ی عرض نیاز بود
خورشید در جنون خود از حال رفته بود
لیلاى بى تعیّن ما غرق ناز بود
گیرم کسی نبود تماشای او کند
این جلوه در غنای خود آیینه ساز بود
جبریل زد نفس نفس و خسته بال شد
گیسوى آیه‌ های ولایت دراز بود
یکبار نه دوبار نه بار دگر شنید
از بس که آیه‏هاى على دلنواز بود
تفریح خردسالی او خلق آدم است
این مرد در طفولیتش خاک باز بود


رضا جعفری

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۲
هم قافیه با باران

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را


رضا جعفری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

حیرانی ممتد است مویت

یلدای مجعد است مویت

آمیزه ای از رضایت و شوق

پس جاده ی مشهد است مویت

گفتیم به باد داده خود را

گفتند مجرد است مویت

ما را به خدا رسانده بانو

انگار که معبد است مویت

شرقی و ظریف و با اصالت

اسلیمی گنبد است مویت

با این همه تیر بی ترحم

بر قتل من آمد است مویت

آشفتگی اش چه خوب فهماند

با شانه شدن بد است مویت

آنقدر لطیف و نرم ٬ گویا 

یک روح مجسَّد است مویت

عمرم شده آه و آه و با آه

در آینه هم قد است مویت


رضا جعفری

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران