هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با موضوع «شاعران :: مجتبی خرسندی ـ محمدعلی عرب نژاد» ثبت شده است

هرکسی یاری در این کاشانه دارد؛ من تو را
یک هدف از رفتن میخانه دارد؛ من تو را

هرکه مستی می‌کند، یک دلبر نازک‌ادا
در کنار ساغر و پیمانه دارد؛ من تو را

هر که را دیدم به فرداهای خود دل داده است
آروزها در دل دیوانه دارد؛ من تو را

هر که عاشق می‌شود با جادوی یک دل‌فریب
در بغل معشوقه‌ای فتانه دارد؛ من تو را

در طواف عاشقی باید بسوزی دم به دم
کعبه‌ای این‌گونه هر پروانه دارد؛ من تو را

هرکسی در یک ستاره بخت خود را دیده است
پیش خود یک آسمان افسانه دارد؛ من تو را

عاکف شوریده دل، در دفتر شعرش نوشت
هرکسی یک دلبر جانانه دارد؛ من تو را

محمدعلی عرب نژاد

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۹:۳۰
هم قافیه با باران

ابری به بارش آمد و باران عشق ریخت
جانی دوباره بر تن بی جان عشق ریخت

جبریل آمد و هو رب الکریم خواند
آیات محکمات به قرآن عشق ریخت

لایمکن الفرار من العشق خواند و بعد
در پایه‌های سست و پریشان عشق ریخت

دستی کشید بر سر عشق و به لطف خویش
نظمی به حال بی سروسامان عشق ریخت

با تیشه، ریشه‌ی غم هجران زد و سپس
«شوق وصال یار به دامان عشق ریخت»

قفل شکسته‌ی دل ما را کلید شد
آزادی دوباره به زندان عشق ریخت

مژگان خویش را به تماشا کشید و بعد
صدها هزار رخنه به ایمان عشق ریخت

از کوثر زلال سر انگشت خود کمی
در خمره‌های مستی رندان عشق ریخت

در آسمان صبر، خداوندگار شد
«زیباترین ستاره‌ی دنباله دار شد»

ای اولین سلاله‌ی مولا خوش آمدی
خورشید خانواده‌ی طاها خوش آمدی

بعد از علی تو سرور و مولای عالمی‌

ای دومین امام دو دنیا خوش آمدی

ترکیب بند سوم دیوان آب‌ها
زیباترین سروده‌ی دریا خوش آمدی

«یا ایها الکریم تقبّل دعائنا»
ذکر قنوت حیدر و زهرا خوش آمدی

(اقصی) و (کعبه) رو به شما سجده می‌کنند
ای قبله گاه سوم دل‌ها خوش آمدی

یوسف فقط تجلّی یک لحظه‌ی تو بود
ای عشق واقعی زلیخا خوش آمدی

پیغمبران برای مناجات آمدند
طور کلیم و دیر مسیحا خوش آمدی

«والتّین» که محکمات خدا مدح تو کنند
«انجیر سبز » عالم معنا خوش آمدی

شکر خدا که ما همه فرمانبر توأیم
نوکر اگر شدیم ولی نوکر توأیم

یا ایها لکریم، دلم مبتلایتان
جان تمام عالم هستی فدایتان

آقا من از ازل به شما دل سپرده‌ام
نذرم نموده مادرم اصلا برایتان

هدیه به خیر مقدمتان جان می‌آورم
ناقابل است گر که بمیرم به پایتان

ای سفره دار، بخشش تو بی نهایت است
صدها هزار حاتم طائی گدایتان

گنجینه لغات کم آورده پیش تو
لفظ (کرم) خجل شده از لطف‌هایتان

آن قدر پیش حضرت حقّی عزیز که
حتی قسم به اسم تو خورده خدایتان

با هر فقیر و رهگذر هم سفره می‌شوی
جانم فدای این همه لطف و صفایتان

هرگز کسی به ذات شما پی نمی‌برد
ای انتهای راه خدا ابتدایتان

باد صبا که می‌گذری از سرای یار
لطفی کن و ببر سخن ما برای یار

راهت اگر رسید به کوی امام ما
حتما به محضرش برسان این پیام ما

با یار ما بگو که نثار تو می‌شود
روزی هزار بار درود و سلام ما

ما نوکر قدیمی این خانواده‌ایم
روز الست قرعه در آمد به نام ما

از روز اولی که به تو دلسپرده ایم
دنیای تلخ مثل عسل شد به کام ما

کار گدا و نوکرتان پادشاهی است
بالاتر است از همه عالم مقام ما

آقا قسم به جان خودت که نبود و نیست
جز نوکری درگهتان در مرام ما

تو عشقی و به مدح تو حافظ چنین سرود
آن پیر خوش قریحه و شیرین کلام ما

«هرگزنمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما»

جبریل آمده، به لبانش ثنای تو
شعری بخواند از من و حافظ برای تو

«گر می‌فروش حاجت رندان روا کند»
درد قدیمی دل ما را دوا کند

«عمری گذشت و تا به امید بشارتی»
ما را به ماجرای خودش آشنا کند

«با این گدا حکایت آن پادشا بگو»
باشد که پادشاه کرم بر گدا کند

«باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصرحور»
یک ذره لطف اوست که در حق ما کند

«من ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم»
حتی اگر که خاک مرا کیمیا کند

«بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم»
شاید که کیمیای تو ما را طلا کند

«فردا اگر نه روضه‌ی رضوان به ما دهند»
ما را بس است گوشه‌ی چشمی به ما کند

«از نامه‌ی سیاه نترسم که روز حشر»
مردی کریم آید و من را جدا کند

از این به بعد لفظ دعا یا حسن شود
ذکر رکوع و سجده ی ما یا حسن شود


مجتبی خرسندی

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران