هم‌قافیه با باران

۸ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا شیبانی اصل ـ عباس معروفی» ثبت شده است

غمگین تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند
در انتظار سوت قطارم، با گریه ای شبیه به لبخند
 
پیپ پدر بزرگ به لب هام، یک کیف پاره پاره به شانه
بینی من مداد درازی، بر پای من دو پوتین، بی بند
 
یک ساعت قدیمی کوکی روی سرم شبیه به یک تاج
بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعت دقیق سفر، چند؟
 
ریل طویل گم شده در مه مثل پل معلق دوزخ
با غربت دو خط موازی در آرزوی نقطه ی پیوند
 
آنک قطار می رسد از راه هی سوت های ممتد اخطار
هی سوت سوت سوت، ولی من، مانند یک مترسک، پابند
 
من ایستاده ام که بیایی، در این غروب، روی همین ریل
تنها تر از یک آدم برفی که روی ریل ساخته باشند

محمدسعید میرزایی
۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۶
هم قافیه با باران

سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم
جرعه ای بوسه بزن بر لب این جام سفالم

جرعه ای گریه بیاور که ترم سازد و سرمست
رحمی آور به ترک خنده ی خشکیده ی حالم!

بغض در بغض تو را منتظرم ای غزل اشک...
که به فر یـــــاد من آیی و بباری کــه ببـــالم

همچنان آینه هم صحبت آن چشم سیاهم
پـــرم از حرف ولی حیف کــــه حیرانم و لالم!

حلقه در حلقه پریشانی گیسوی تو نــــازم
که در او دایـــره در دایـــره در دور محــالم

از دو چشم تو غزل گفتن من فلسفه ای داشت
در غـــــزل فلسفه ی چشم تو در زیــر سوالم!

رضا شیبانی اصل

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۵
هم قافیه با باران

ﺷﻌﺮ ﭼﮑﯿﺪﻩﯼ ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺷﻌﺮ ﺍﺭﺍﺑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺴﺖ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺧﯿﺰﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺪ
ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﺯ ﻭ ﮐﺮﺷﻤﻪﯼ ﮐﻠﻤﺎﺕ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻬﺪ ﺷﺮﺍﺏ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺁﺭﺍﯾﻪ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﺩ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﺩ
ﺩﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺍﻭﺝ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ
ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺗﺮﺍﻭﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ...
 
عباس معروفی
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

از سر عادت نیست
که وقتی می‌روی
تا دم در همراهی‌ات می‌کنم
و بعد تا آخرین چشم‌انداز
تا جایی که سر می‌چرخانی لبخند می‌زنی
مبهوت راه رفتنت می‌شوم باز
آخر
چیزی از دلم کنده می‌شود
که می‌خواهم با چشم‌هام نگهش دارم
لعنت به رفتنت
که قشنگ می‌روی
عشق من!
از سر عادت نیست
که هیچوقت باهات خداحافظی نمی‌کنم
رفتنت
همیشه یعنی برگشتن
از سر عادت نیست
که وقتی برمی‌گردی
حتا موهای سرم می‌خندد
هیچ چیزی دل‌انگیز‌تر از برگشتنت نیست
نارنجی!
تو که نمی‌دانی
وقتی برمی‌گردی
دنیا پشت سرت چه بی‌رنگ می‌شود.


عباس معروفی

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۸
هم قافیه با باران

خانه با نرگس بهار می‌شود

درخت با شکوفه

زن با گوشواره

و من

با لبخند زیبای تو

معمایی!

باز هم بگویم؟


عباس معروفی

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۹
هم قافیه با باران

ای آشنا چه سود
گیرم قفس شکست
پرواز مرده است در این آسمان پست


رضا شیبانی اصلی

۱ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۸
هم قافیه با باران

می خواهی با انگشتانم

روی تنت نقاشی کنم

بعد توی آینه نشانت دهم

که در بهشت ایستاده ای

با سیبی گاز زده ؟

می شود اگر دستم خط خورد

از اول شروع کنم ؟

اصلاً می شود از بهشت برویم

تا ببینی چیزی کم نیست ؟


می خواهی با چشمهام

تو را نفس بکشم

که دلت بریزد و لبهات بلرزد ؟


می خواهی کف دستت را بو کنم

ببینم بوی کدام گیاه کمیاب

در سرم می پیچد امروز ؟


می خواهی بنشینی توی بغلم

که برات کتاب بخوانم ؟

می شود آرام بنشینی و گوش کنی ؟

می شود آنقدر نفسهات نریزد روی گردنم ؟

آه

می شود دیگر کتاب نخوانیم ؟


می شود آنقدر بوسم کنی

که یادم برود دلم چی می خواست ؟


عباس معروفی

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۹
هم قافیه با باران

ﮔﺎﻫﯽ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﺍﯼ ﻧﻮ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﻦ !ﺑﻪ ﺧﺰﺍﻧﻢ ﻓﮑﻨﺪﻩ ﺍﯼ

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﻫﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ؛

ﺗﺎ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﭼﻪ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﺟﺎﻡ ﺷﺮﻧﮓ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺳﺒﻮﯼ ﺷﺮﺍﺏ ﻧﺎﺏ؟

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﻋﺰﯾﺰ ! ﭼﻪ ﺗﻮﻓﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﻼﻣﯽ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﻡ

ﯾﮏ ﺳﺎﻝ.... ﺷﺮﺡ ﻋﻤﺮ ﻧﻔﺴﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯼ ﻣﻨﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﻝ

ﺣﺴﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﺩﺭ ﻣﻦ ﺗﺨﯿﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﺧﺸﺖ ﺭﺍ

ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ

 

ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﻏﺰﻝ ﺣﺮﻑ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺍﻡ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﺁﻩ ! ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺭﻭﺯ... ﭼﺮﺍ ﺷﺐ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ؟

ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ

 

رضا شیبانی اصل

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران