ازعشق من به هرسو،درشهرگفتگویی است
من عاشق تو هستم ،این گفتگو ندارد
دارد متاع عفّت ،از چار سو خریدار
بازار خودفروشی، این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت ،در پشتِ سر نگویم
روکن به هر که خواهی،گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند ،مکن عیب
عیب است از جوانی ،کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون، رُخساره برفُروزَد
رخ برفروختن را ،خورشید رو ندارد
سوزن ز تیر مژگان ،وز تارِ زلف نخ کن
هر چند رخنه ی دل، تابِ رفو ندارد
او صبر خواهد از من،بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی،قصدی که اوندارد...
شهریار