هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: مهدی ذوالقدر» ثبت شده است

چشم هایت، خنده هایت، «تِلکَ آیاتٌ مُبین»
بر وجودِ آن خدای چون تو زیبا آفرین

چادر مشکی به سر کردی و جذابی هنوز
مثل سروی پاک و آزاده «تَسِرُّ الناظِرین»

اِنَنْی «وَجَّهْتُ وَجْهی» لِلَتی با حُجْبِ خود
کافران را می نشاند در کنار مسلمین

آنکه در آغوش تو باشد نمی خواهد بهشت
دعوتم کن «اُدْخُلوها بِسلامٍ آمِنین»

همسرم در این جهان باش و قرینم در بهشت
کل حوری های جنت هم «لِاصحابِ الیَمین»

مهدی ذوالقدر

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۷
هم قافیه با باران

رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست

«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است


انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم»

از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است


خنده‌هایت چون عسل حتا از آن شیرین‌ترند

هر لبت تمثیل زیبایی ز حوض کوثر است


بوسه‌هایت طعم حوّا می‌دهد با عطر سیب

بوسه‌هایت یادگاری از جهان دیگر است


لب به خنده وا کنی؛.. آرامشم پَر می‌کشد

غنچه می‌گردد لبت؛.. فریاد من بالاتر است


یک دو تار از کاکلت دل را اسارت برده است

الامان از روسری، زیرش هزاران لشکر ‌است


مهربان هستی، دلم در بند موهایت خوش است

مهربانی با اسیران شیوه‌ی پیغمبر است


آیه‌الکرسی کجا هم قدّ موهایت شود؟

گفتن از اعجاز مویت کار چندین منبر است


جد من قابیل و گندم‌زار مویت پرثمر

بهر من هر خوشه‌اش از هر دو دنیا سرتر است


یک گره بر بخت من زد یک گره بر روسری

هر کدامش وا شود، من روزگارم محشر است


خواهشی دارم... جسارت می‌شود... اما اگر

موی تو آشقته باشد دور گردن بهتر است


مهدی ذوالقدر

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۸
هم قافیه با باران

از همان روزی که در باران سوارم کرده‌ای

با نگاهت هیـــچ میدانی چکارم کــرده‌ای؟


با تــو تنهـــا یک خیابان همسفر بودم ولی

با همان یک لحظه عمری بی‌قرارم کرده‌ای


جرعه‌ای لبخند گیــرا - از شراب جامدت

بر دلم پاشیده‌ای _ دائم _خمارم کرده‌ای


موج مویت برده و غرق خیالم کرده‌است

روسری روی سرت بود و دچارم کرده‌ای!


تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر

با نگاهت ، خنده‌ات ، مویت ، شکارم کرده‌ای


در خیابان اولیـــن عابر منم هر صبـــح زود

در همان جایی که روزی غصه دارم کرده‌ای


رأس ساعت میرسی ، می‌بینمت ، ردمیشوی....

کـــم محلی می‌کنی بی اعتبــــارم کرده‌ای


من مهندس بوده‌ام دلدادگی شأنم نبود

تازگی ها گل فروشی تازه‌کارم کرده‌ای


در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده‌ام

خوب‌ کردی آمدی....مجنون تبارم کرده‌ای


در ولا الضالین حمدم خدشه‌ای وارد نبــــود

وای ِ من ، محتاج یک رکعت شمارم کرده‌ای


مهدی ذوالقدر

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۴
هم قافیه با باران

نازنینم بوی مگنا می‌دهد پیراهنت!!

بازهم آمد همان همکار قبلی دیدنت؟


بازهم حتماً نشستی تا که آرامش کنی

با نصیحت کردنت، یا با به او حق دادنت


گفته‌ای قبلاً که با تو مثل خواهر راحت است.

می‌زند آتش مرا «با او چو خواهر» بودنت


من حسودم!.... اُمُلَم!.... باشد ولی این‌را بدان

می‌کشی آخر مرا با پیش او خندیدنت


هرچه من گفتم رعایت‌کن... تو گفتی "بی خیال

نیست در چشمان او حتی کمی هم شیطنت


او جوانی با نزاکت هست و خوب و سربه زیر

بعد عمری زندگی بی اعتمادی با زنت؟"


 پرنشاطی،باصفایی، مهربانی، مثل گل

زین جهت رویای هر کس می‌شود بوییدنت


یک نگاهت می‌تواند هرکه را عاشق کند

می‌شوی جذاب‌تر هنگام صحبت‌کردنت


آنقدر خوبی که حتی مرجع تقلیدهم

می‌شود درگیر چشم شیخ صنعان-افکنت


شک ندارم گر ببیند صورتت یوسف دمی

«هَیتَ لَک» گویان رسانَد دست خود بر دامنت


مهربان هستی نمی‌خواهی دلی را بشکنی

پس اگر روزی تقاضایش بود بوسیدنت........


می‌زنم چاقو به قلبم تا نبینم دیگری

حلقه کرده دست خود را جای من بر گردنت


مهدی ذوالقدر

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران