برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را
بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را
یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را
اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را
دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را
الهام دیداریان