هم‌قافیه با باران

۳۱ مطلب با موضوع «شاعران :: ناصر حامدی ـ حزین لاهیجی» ثبت شده است

نیمه جان چرخ زنان توبه کنان عاشق شد
داد و بیداد دلم در رمضان عاشق شد

مردم شهر به تسبیح و دعا مشغولند
دل من تشنه و تسبیح زنان عاشق شد

عشق ای عشق به من جرأت گفتار بده
مرد آن است که از راه زبان عاشق شد

می توان با دهن روزه چنین مستی کرد
می توان پیش نگاه دگران عاشق شد

دم افطار سر زلف تو را می بوسم
می توان باتو چنین کرد و چنان عاشق شد

بی گمان ماه تویی، ماه تر از ماه تویی
آمدی بر لبه ی بام و جهان عاشق شد.

ناصرحامدی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۶ ، ۲۱:۲۰
هم قافیه با باران

از غم، دل‌ِحیران چه خبر داشته‌باشد
محوِ‌ تو، ز هجران چه‌خبر داشته‌باشد

آن سروِ گُل‌اندام که دل‌ها چمنِ اوست
از خانه به دوشان چه‌خبر داشته‌باشد

از حالِ تذروانِ پر و بال شکسته
آن سروِ خرامان چه‌خبر داشته‌باشد

آن شوخ که در خانهٔ آیینه کند سِیر
از آبله پایان چه‌خبر داشته‌باشد

طفلی که زِ مستی نشناسد سرو پا را
از بی‌سرو پایان چه‌خبر داشته‌باشد

هستی‌ست، که درعشق فراموش‌شد اوّل
مجنونِ تو از جان چه‌خبر داشته‌باشد

چون بَهله کف از کار فتاده‌ست «حزین» را
از دامنِ جانان چه‌خبر داشته‌باشد

حزین لاهیجی

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۲:۱۲
هم قافیه با باران

کویرم پریشانی ام حد ندارد
دلم با کسی رفت و آمد ندارد

کویرم سکوت مرا زیر و بم نیست
حیات مرا حاصلی جز عدم نیست

چنانم که نای تبسم ندارم
فقیرم می تازه در خم ندارم

صدا کن مرا ای جمالت بهشتی
لب و خنده و خط و خالت بهشتی

صدا کن مرا ای صدای تو از دور
صداکن مرا نور! نور علی نور

شب و روز شیرین و تلخم  فدایت
خراسان و بسطام و بلخم فدایت

صدا کن مرا تا به نام تو باشم
گرفتار زنجیر و دام تو باشم

سلام ای دوام خرابات از تو
ستون های ارض و سماوات از تو

سلام ای دلت منتهای معانی
سلام ای محمد(ص)خدای معانی

سلام ای امان و امین و یقینم
نگاه تو کفرم نگاه تو دینم

بخوان تازه تر «بسم رب الخلق»را
بخوان و بنوشان می ناب حق را

بخوان تا زمان عشق از سر بگیرد
جهان نور الله اکبر بگیرد

بخوان تا بلال جوان جان بگیرد
جهان در صدای اذان جان بگیرد

چنانم که نای تبسم ندارم
فقیرم می تازه در خم ندارم

به یک جلوه غرق صفا کن دلم را
پر از ذکر یا مصطفی کن دلم را

پناهم بده زیر بال محمد(ص)
به حق محمد (ص) و آل محمد(ص)

ناصر حامدی

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۳
هم قافیه با باران

در قید غمم٬خاطر آزاد کجائی؟
تنگ است دلم، قوت فریاد کجائی؟

کو همنفسی تا نفس شاد بر آرم؟
مجنون تو کجا رفتی و فرهاد کجائی؟

ای ناوک تأثیر که کردی سفر از دل!
میخواست ترا ناله به امداد کجائی؟

با آنکه ز ما هیچ زمان یاد نکردی!
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجائی؟

میخواستی آزرده ببینی دل ما را!
اکنون که غمت داد ستم داد کجائی؟

در عشق به یک جلوه حزین کار تمام است!
من برق به خرمن زدم ای باد کجائی؟

حزین لاهیجی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

باز باران است،باران حسین بن علی
عاشقان جان شما،جان حسین بن علی
 
خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین بن علی
 
شمرها آغوش وا کردند،اما باک نیست
وعده ی ما دور میدان حسین بن علی...
 
در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران عطر قرآن حسین بن علی
 
هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی
 
دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی
دست های ما به دامان حسین بن علی

ناصر حامدی

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۸
هم قافیه با باران

بس کن، بخواب، پنجره ای وا نمی شود
اهل دلی به فکر دل ما نمی شود

قدری بخند، گریه برای تو خوب نیست
با اشک، درد عشق مداوا نمی شود

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی
دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

چشمان من خلاصه ای از اشک های توست
چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست
این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

بس کن، بخند گریه برای تو خوب نیست
مانند خنده های تو پیدا نمی شود

ناصر حامدی

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۵
هم قافیه با باران

ابر وقتی از غم چشم تو غافل می شود
جای باران میوه اش زهر هلاهل می شود

سر بچرخان از تنت بیرون بیا لختی برقص
در هوای چیدنت دستان من دل می شود

سر بچرخان از هوا سرشار شو قدری بخند
دین من با خندۀ گرم تو کامل می شود

هر طرف رو می کنم محرابی از ابروی توست
رو بگردانی نماز خلق باطل می شود

می توانی تب کنی بغض زمین را بشکنی
بی نگاهت آب اقیانوس ها گل می شود

چشم هایم را بگیر و چشم هایت را مگیر
ای که بی چشم تو کار عشق مشکل می شود....

ناصر حامدی

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۱
هم قافیه با باران

دوست دارم جست و جــو در جنگل موی تو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را

دختر زیبـای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟

آستینت را کـه بالا داده بودی دیده اند
خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را

چشمهایت را مراقب باش،می ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهــــوی تــــــــو را

کاش جای زندگی کردن در آغوشت،خدا
قسمتم می کرد مردن روی زانوی تو را....

ناصر حامدی

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۳
هم قافیه با باران

در عشق دو چیز است که پایانش نیست

اول سر زلف یار و اخر شب ماست

حزین لاهیجی

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

شبی در هیات شاد آمدی ، غمگین مرا خواندی
سبک بر شانه ی باد آمدی ، سنگین مرا خواندی

دلم اهل خراسان بود و چشمم رومی عاشق
تو از آن سوی دیوار بلند چین مرا خواندی

دلم دی بود و روحم بهمنی تنها ، تنم اسفند
تو از بالای کوهستان فروردین مرا خواندی

تو در من ریشه کردی ، با تو ایمانم معطر شد
تو در من گم شدی ، تا کفری عطر آگین مرا خواندی

تو در پیراهن من راه رفتی ، تنگ شد جانم
تو در ایمان من پنهان شدی ، بی دین مرا خواندی

شبی آدم شدم این گونه در دام تو افتادم
شبی شیطان شدی ، این گونه پاورچین مرا خواندی


ناصر حامدی

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۱
هم قافیه با باران
من پیر شدم، دیر رسیدى، خبرى نیست
مانند من آسیمه سر و دربدرى نیست

بسیار براى تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولى نامه برى نیست 

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که درى هست مرا بال و پرى نیست

حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثرى نیست

بگذار که درها همگى بسته بمانند
وقتى که نگاهى نگران پشت درى نیست

بگذار تبر بر کمرِ شاخه بکوبد
وقتى که بهار آمد و او را ثمرى نیست

تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگرى نیست

ناصر حامدی
۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۳۰
هم قافیه با باران

بر بالشی از خاطره بگذار سرت را
شاید که فراموش کنی دور و برت را

سرچشمه ی معصوم ترین رود جهانی
ای کاش خدا پاک کند چشم ترت را

گنجشک من ، آهسته به پرواز بیاندیش
تا باد پریشان نکند بال و پرت را

من ماهی دلتنگ و تو ماه لب دریا
می بوسم از این فاصله قرص قمرت را


ناصر حامدی

۱ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۰۰
هم قافیه با باران

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود                                         
اهل دلی به فکر دل ما نمی شود

قدری بخند گریه برای تو خوب نیست
با اشک درد عشق مداوا نمی شود

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی
دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

چشمان من خلاصه ای از اشک های توست
چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست
این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

بس کن بخند گریه برای تو خوب نیست
مانند خنده های تو پیدا نمی شود

 ناصر حامدی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۶
هم قافیه با باران

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
اینقدر آئینه ها را به رخ من نکشید
اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من اینست زمینی نشوید
فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .... !

ناصر حامدی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۶
هم قافیه با باران

هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی
مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنیده ام که مجازات عشق سنگین است

اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست
گمان مبر که دعا می کنند، نفرین است....

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش
که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است

مرا به خوب شدن وعده می دهی اما
شنیده ام همه ی وعده ها دروغین است

به حال و روز بد پیش از این چه می نالی؟
چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است...
 
ناصر حامدی

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۸
هم قافیه با باران
صدای ذکر تو شب را فرشته باران کرد
عبور تو لب «شیراز» را غزل خوان کرد
 
«کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست»
بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد
 
چو خواهرت که ز «دریاچه ی نمک» دل برد
هوای زلف تو دریاچه را «پریشان» کرد
 
نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید
و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد
 
ولی چه حیف که آن طره ی خیال انگیز
چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد
 
چه اشک ها که ضریحت به گونه ها جاری
چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد
 
شرابِ خون تو جوشید و جان «حافظ» را
به جرعه ای غزل از جام غیب مهمان کرد
 
و گنبد تو برای دل کبوترها
چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد
 
سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی
صدای پای تو «شیراز» را «خراسان» کرد

قاسم صرافان
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۴
هم قافیه با باران

پرده بردار ای پری بازیگری بی فایده است

دل سپردن بی اساس و دلبری بی فایده است

 

عشق حتی گاه لبخندی به روی ما نزد

کودک نامهربان را مادری بی فایده است

 

روی ماه خویش را از خلق پنهان کرده ای

این همه کالای دور از مشتری بی فایده است

 

باد زلف خوبرویان را پریشان خواسته

زلف را آشفته تر کن روسری بی فایده است

 

بوسه واویلاترین حرف زبان مادری ست

یار بیزار از زبان مادری بی فایده است...


ناصر حامدی
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۴
هم قافیه با باران

باز باران است،باران حسین بن علی(ع)
عاشقان جان شما،جان حسین بن علی(ع)
 
خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین بن علی(ع)
 
شمرها آغوش وا کردند،اما باک نیست
وعده ی ما دور میدان حسین بن علی(ع)...
 
در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران عطر قرآن حسین بن علی(ع)
 
هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی(ع)
 
دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی
دست های ما به دامان حسین بن علی(ع)


ناصر حامدی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

دل پاییــــز نـــدارد غـــم جانکــــــاه مـرا

رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا

رفتـــــم،اما نرســیدم به تو،دریا نشــــدم

مانـــــدی،اما نرســـانـدی به خــدا آه مرا

تو فقط پلک بزن،کار تو جـاری شــدن است

بغض اگر هست فشرده اسـت گلوگاه مرا

بازهم پلک بزن،چشم تو لحنش آبی است

نقــل کن در همــه جا  قصــه ی کوتاه مرا

خاطرم نیست به چشم توچه شعری زیباست

کمــی آواز بخــــوان گریه ی دلخـــــواه مرا

*******

شب خوبی ست،هوا طعــم قشنگی دارد

نی بـزن باز  کـه بدمســت کنــی مـاه مـرا


ناصر حامدی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران
داغم، ولی به جرعه ای از آب قانعم

باغم، به روشنایی مهتاب قانعم

بیداری ام کنار تو ممکن نبوده است

حالا به چشم های تو در خواب قانعم

چشم تو صحن مسجدی آرام و دوردست

می آیم و به گوشه ی محراب قانعم

گیسوی تابدار تو تاب از دلم ربود

یک عمر با همین دل بی تاب قانعم

شیرین تویی و مبدا شعرم لبان توست

تر کن لبی که با غزلی ناب قانعم...


حامد ناصری
۲ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران