هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: علی زمانیان ـ رضا قاسمی» ثبت شده است

بغض بابا وسط سفره ی افطار شکست
هی فرو خورد و فرو خورد و به هر بار شکست

حفظ ظاهر بخدا سخت تر از هر کاری ست
چهره ی پیر پدر پای همین کار شکست

اشک می ریخت بیاد همه ی خاطره هاش
هق هقش زیر همین بارش رگبار شکست

استخوانی به گلو داشت ، ز داغ زهرا
بین چشمان ترش پیکر یک خار شکست

دخترش مستمع روضه ی مسکوتش شد
روضه خوان پای همین روضه اش انگار شکست

زیر لب گفت که فریاد از آن شهری که
دل من را وسط کوچه و بازار شکست

همسرم یک تنه شد حامی مظلومی من
وای از آن لحظه که بازوی طرفدار شکست

بدترین خلقِ خدا آمد و زد یک سیلی
آه ، از شدت ضربه در و دیوار شکست

داشت همراه خودش فاطمه بار شیشه
سنگ پرتاب شد و آخرش آن بار شکست

روضه ی فاطمه آمد به میان کوه ، خمید
زیر این بار ، قد حیدر کرار شکست


رضا قاسمی

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۱۹
هم قافیه با باران

تصور کن شب است و باز غم دارى
خیال راه رفتن در حرم دارى
براى اینکه با دل همقدم باشى
مى آیى تا اذان صبح آن شب در حرم باشى
تصور کن ببینى رفت و آمد نیست
دگر باب الجواد و صحن و گنبد نیست
دگر تعداد زائر بیش از حد نیست
ضریح نقره اى هم دور مرقد نیست
حرم را فرض کن بى صحن گوهرشاد یک لحظه
بدون آب سقاخانه و بى پنجره فولاد یک لحظه
تصور کن شبشتانى نمى بینى
رواق و صحن و ایوانى نمى بینى
کنار در شبیه قبل دربانى نمى بینى
حرم لبریز زائر نیست
مسافر یا مجاور نیست
دگر سینه زن و مداح و شاعر نیست
علم ممنوع
ورود دسته هم ممنوع
صداى نوحه و سینه زنى و ذکر و دم ممنوع
محرم پرچم مشکى زدن دور حرم ممنوع
نباید فاطمیه پیرهن مشکى تنت باشد
نباید شال ماتم گردنت باشد
نباید از در و دیوار صحبت کرد
نباید لحظه اى در مورد مسمار صحبت کرد
نباید از طناب دور گردن گفت
نباید از چهل تن گفت
نباید از زمین افتادن زن گفت
نباید از دو تا شش ماهه اینجا گفت
نباید از رباب و از دل زخمى زهرا گفت
نباید گفت میخ در همان تیر سه پر شد بعد
نباید گفت مادر در به در شد بعد
نباید گفت آبی خورد و شیرش بیشتر شد بعد
نباید جمله اى از کاروان و از ربابش گفت
نباید از نشستن زیر نور آفتابش گفت
نباید از مسیر شام و از بزم شرابش گفت...
تصور کن
مدینه در تمام سال این طوریست
به روى قبرهایش سایبان هم نیست
فقط یک گریه کن دارد که آن مهدیست!

على زمانیان

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۰:۵۸
هم قافیه با باران

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته، امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاهپوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یکبار فکر زهر و دل پر شراره ای

یکبار فکر واقعه گوشواره ای

با اینکه بر سر پدر دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد

هم آسمان روسریش پر ستاره شد

دو ماه و نیم کارحسن موشکافی و

دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و...

دو ماه و نیم گونه زخمی ماه! تر

از چادر سیاه سرش هم سیاه تر

تا اینکه با سیاه پر تازیانه رفت

شمع شب مدینه هم آخر شبانه رفت


علی زمانیان

۱ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران