هم‌قافیه با باران

۱۸ مطلب با موضوع «شاعران :: مجید تال _ حسن حسن پور» ثبت شده است

از سرِ ناقه‌ی غم شیشه‌ی صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

چشم او در اثر حادثه کم‌سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است

بیت‌بیتِ دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزی‌ست که محو لب مجروح توام

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

این رباب است که این‌گونه دلش ویران است
در پی قبر علی‌اصغر خود حیران است

گر چه من در اثر حادثه کم می‌بینم
ولی انگار درین دشت علم می‌بینم

دارد انگار علمدار تو بر می‌گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی‌گردد

خوب می‌شد اگر او چند قدم می‌آمد
خوب می‌شد اگر او تا به حرم می‌آمد

تا علی‌اصغر تو تشنه نمی‌مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی‌خورد حسین

راستی دختر تو... دختر تو... شرمنده
زجر... سیلی... رخ نیلی... سر تو شرمنده

وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

سنگ‌هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

سرخی چشم خبر می‌دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه‌ی محمل خونی

مجید تال

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۴:۵۸
هم قافیه با باران

آزار دیدم
خود را میان معرکه بیمار دیدم
در خیمه بودم
هفت آسمان را برسرم آوار دیدم
در بین گودال
آیینه جسم پدر را تار دیدم
بابای خود را
دربین یک لشکر بدون یار دیدم
اینها بماند
از شام دیدم هرچه من آزار دیدم
شبهای بسیار
در بین صحرا عمه را بیدار دیدم
صد بار مردم
وقتی به پای خواهرانم خار دیدم
ای وای از شام
گهواره را در بین یک بازار دیدم
بزم شراب و...
بی حرمتی در مجلس اغیار دیدم
نامحرمان را
نزدیک محرم های خود بسیار دیدم

مجید تال

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۵
هم قافیه با باران

همه گهواره من را به غنیمت ببرید
تا ابد معجر زینب به سلامت باشد

سر من را ببُرید و سر من را ببَرید
تا قیامت سر زینب به سلامت باشد

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۴
هم قافیه با باران

چرا بریده بریده ست گفت و گوی رباب
مگر که تیر سه شعبه ست در گلوی رباب

فقط مقابل زینب نبوده است سری
سری به نیزه بلند است روبروی رباب

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۳
هم قافیه با باران

سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند

گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند

مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند

با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند

گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخرش را در کجا پنهان کند

هر که سر را زد ، خودش هم می برد ؛ باید حسین
طفل را دور از نگاه نیزه ها پنهان کند

مجید تال

۱ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۷:۵۲
هم قافیه با باران

بر تن دشت ردپا مانده
گیسویت در هوا رها مانده
 
بازویت آنقدر که ضربت داشت
ردّ شمشیر در هوا مانده
 
بند نعلین...ظاهرا...،در اصل
دهن ازرق است وا مانده
 
یا حسن گفتنت که غوغا کرد
صبر کن ذکر مرتضی مانده
 
پس مدینه برادری شده است
که چنین پای کربلا مانده
 
پشت هر ذکر یا عمو جانت
هوس ذکر یا اخا مانده
 
لشکر تیغ! چشمتان روشن
یادگاری مجتبی مانده
 
گر چه «احلی من العسل» گفتی
تازه احلی من البلا مانده
 
چه به روز تو آمده که هنوز
کمر خیمه‌گاه تا مانده
 
زیر پا مانده‌ای و با حسرت
نو عروس تو روی پا مانده
 
دست تو در میان خون خودت
دست او نیز در حنا مانده
 
داستان جدایی‌ات این شد
سر جدا، تن جدا جدا مانده
 
تیغ‌ها که کشیده‌ات کردند
وای من سهم نعل‌ها مانده
 
گر چه قدت بلند شد اما
نجمه بعد از تو بی‌عصا مانده

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۶:۵۱
هم قافیه با باران

باز یل آمده است
معنی حیّ علی خیر العمل آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزل آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
تازه داماد حسین
در حقیقت سفر ماه عسل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صف شکن جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مَثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعره ی حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بی مهابا همه گفتند اجل آمده است
 
همه در حیرت او
عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او
 
سپرش را برداشت
آمد عمامه ی سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه می کرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل می کَند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
 
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
 
خیمه غوغا شده است
نامه ی رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
نجمه چشمش روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرقه به خون تو چه زیبا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
تو که قاسم بودی
از چه تقسیم شدی، جسم تو منها شده است
بد کشیدن تو را
قدت انگار که اندازه سقا شده است
چکمه ها جای خودش
نعل ها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهله ها
سر عمامه ات انگار که دعوا شده است
نوه ی فاطمه ای
چند تا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زده ای
سینه ات مقتلی از روضه ی زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که می شد به تنت جا شده است

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۴:۴۵
هم قافیه با باران

«اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی»

در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی

اَصلا خیال کن که کسی دختر تورا
در بین جمعیت بکشاند چه میکنی

یاکه خدانکرده کسی روی صورتش
سیلی محکمی بنشاند چه می کنی

یا فرض کن که دخترتو جای بازی اش
هرشب دعای مرگ بخواند چه میکنی

اَصلا کسی بیاید و با تازیانه اش
خاک از لباس او بتکاند چه میکنی

مجید تال

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۸
هم قافیه با باران

مسلماً تو با نبی برادری
 نیافتم برای تو برابری

خودت که جای خود نیافتم علی
 میان روزگار خویش قنبری

قیامتی به غیر قامت تو نیست
 و نیست غیر چشمهات محشری

حسین در نماز روی دوش تو
میان عرش می رود چه منبری

تمام، تو ازل تویی ابد تویی
 امام ، تو  تو اولی تو آخری

تو غالبی تو قاهری  تو فاتحی
تو حیدری تو حیدری تو حیدری

چه می شود که با خودت میان جنگ
جناب ذوالفقار را بیاوری

نشان بده که در جهان به جز خودت
نبوده است تا کنون دلاوری

سری تکان بده ببین میان جمع
نمانده است روی پیکری سری

علی برای دست گرمی آمده
برای او بیاورید لشکری

و دستمال زرد بسته بر جبین
 کجاست قلعه ای کجاست خیبری

حریف جنگ را برای مرتضی
هنوز در جهان نزاده مادری

آهای عَمر عبدود! غلاف کن
 بس است جای دیگری مصاف کن

مجید تال

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۴:۳۷
هم قافیه با باران

رضا نشست و به معصومه اش نگاه انداخت
چنان که چشمه ی ذوق مرا به راه انداخت

خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را

و ماه اول ذی القعده تا که پیدا شد
دخیل های ضریح برادری وا شد

ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد
برای شاه خراسان چه زینبی آورد

مقامش آینه ای از مدارج پدر است
عجیب نیست که باب الحوائج پدر است

برای تشنه لبان باده را به خم آورد
مزار مادر خود را به شهر قم آورد

عجیب نیست که قم طعنه بر مدینه زده
که سنگ مادر سادات را به سینه زده

چه باشکوه به دستان خود علم دارد
از این به بعد بگو فاطمه حرم دارد

من فراری از این و آن بریده کجا
پناه چادر سر تا فلک کشیده کجا

مرا ببخش که شعرم برات زیبا نیست
به مدح فاطمه ها بهتر از علی ها نیست

تویی تو فاطمه مدح تو نیز قرآن است
برادرت به حقیقت علی ایران است

مجید تال

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۵۲
هم قافیه با باران
شبیه مسجد پرتی که از خدا خالی ست
تن از حرارت تو دست بر قضا خالی ست

به جز غم تو که گه گاه میهمان دل است
چهار گوشه ی این کاروان سرا خالی ست

دلم برای صدای تو لک زده وقتی
خیالهای تو تصویر از صدا خالی ست

سری بزن به خیالم خودت ببینی که
دلم بدون تو چون کاسه ی گدا خالی ست

برای من که توانی نمانده برخیزم
چقدر جای دو تا دست آشنا خالی ست

حسن حسن پور
۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۸
هم قافیه با باران

می‌نویسم سر خط نام خداوند رضا
شعر! امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از تو در آل نبی با برکت‌تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
«عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد»

آسمان! از سر خورشید تو خواب افتاده؟
یا که از چهره‌ی این طفل نقاب افتاده؟

آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت
روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت

عدد سائل این خانه زیاد است امروز
شعر وارد شده از باب جواد است امروز

باز با لطف رضا کار من آسان شده است
کاظمین دلم امروز خراسان شده است

دوست دارم که بگردم حرم مولا را
بوسه باران کنم از یاد تو پایین پا را

بنویسید که تقویم بهاری بشود
روز او روز پسر نامگذاری بشود

خالق از دفتر توحید جناس آورده
جهل این قوم چرا چهره شناس آورده؟

شک ندارم که از این حیله‌ی ابترمانده
رو سپیدی‌ست که بر چهره‌ی کوثر مانده

به رضا طعنه زدن جای تأسف دارد
گر چه یعقوب شده، مژده‌ی یوسف دارد

این جوان کیست که معنای قیامت شده است
سند محکم اثبات امامت شده است

گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است
با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است

این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
بنویسید رضا هم علی اکبر دارد

اهل‌بیت آینه‌ی بی‌مَثَل قرآنند
این جوان کیست که از خطبه‌ی او حیرانند؟

نسل در نسل، شما مایه‌ی ایمان منید
من نفس می‌کشم از اینکه شما جان منید...

آخر شعر من از قلب هدف می‌گذرد
کاظمین تو هم از راه نجف می‌گذرد

تا ز مولا ننویسیم ادب کامل نیست
چون که بی‌نام علی ماه رجب کامل نیست

یا علی یا اسدالله عنان دست تو است
جلوه کن باز یدالله جهان دست تو است


مجید تال

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۰
هم قافیه با باران

باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام

با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام


کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها


ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم

برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد به حرم


مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم

ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم


یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست

پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست


پیچش قافله ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است


چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است


مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد


با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن

کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن...


یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم


تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی

مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی


قول دادی به همه پس به خدا می آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی


مجید تال

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران

امشب هوای باغ نگاهم بهاری است
واژه به واژه کار دلم بیقراری است
باران و رود و چشمه و دریا قلم شدند
برگ درخت و بال ملک دفترم شدند
بیتابم امشب و تب شعری گرفته ام
با جمع شاعران شب شعری گرفته ام
.
.
.
سعدی! نگاه کن به رخش باز جان بگیر
ازباغ های نخل علی «بوستان» بگیر
حافظ! بیا و شاعر این بارگاه باش
یعنی «غلام شاه جهان باش و شاه باش»
پژواک بی نهایت خورشید نور او
ای مولوی زشمس جمالش  بگو  بگو...
«شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»
چون نام رستم آمده اینبار وقت اوست
فردوسی! از شکوه نبردش چه دیده ای
آیا شجاعت علوی را شنیده ای؟!
قطبین عالم است سر تیغ ذوالفقار
از ضربه های دستش «لا یمکن الفرار»
نیما! برای پیرهنش شعر نو بگو
از سادگیش از نمک و نان جو بگو
اواز هجوم زخم زبان خون به دل شده
سهراب! در مسیر علی آب گل شده
قیصر! میان کوچه علی سر به زیر شد
عمر گلش بگو چقدَر زود دیر شد...


مجید تال

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۷
هم قافیه با باران

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه ممنوع، سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

زائری خسته ام نگهبانان

به خدا زود می روم، نزنید

کودکی داد زد کنار بقیع

تازیانه به مادرم نزنید


غربت ما بدون خاتمه است

مادر ما همیشه فاطمه است


کاش درهای صحن وا می شد

شوق در سینه ها به پا می شد

کاش با دست حضرت مهدی

این حرم نیز با صفا می شد

کاش با نغمه ی حسین حسین

این حرم مثل کربلا می شد

در کنار مزار امّ بنین

طرحی از علقمه بنا می شد

چار تا گنبد طلایی رنگ

چار تا مشهد الرضا می شد


این بقیعی که این چنین خاکیست

رَشک پروازهای افلاکیست


در هوایش ستاره می سوزد

سینه با هر نظاره می سوزد

هشت شوال آسمان لرزید

دید صحن و مناره می سوزد

این حرم مثل خانه ی زهراست

که در اینجا دوباره می سوزد

این حرم مثل خیمه ی زینب

که در اوج شراره می سوزد

سالها بعد قدری آن سو تر

چند قرآن پاره می سوزد


مجید تال

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده

 

به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده

 

به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده

 

بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده

 

بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده

 

بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده

 

گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده

 

اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله (س) خواست بگوید علم نیفتاده

 

سه ساله(س) خواست بگوید که دختر علی(ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده

 

برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر(ع) و عباس(ع) سر گذاشته اند

 

مجید تال

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هم قافیه با باران

از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

 

صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت

دور از چشم همه رنج سفر را دیده است

 

در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام

چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است

 

ام کلثوم(س) است یا زینب(س) نمی دانم کدام!

دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است

 

بارها این شرم بی اندازه او را می کشد

اینکه زینب(س) پیش او داغ پسر را دیده است

 

شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار

اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است

مجید تال

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

فقیری که انگشتر از او گرفت
سلیمان شد و ذکر یاهو گرفت

زمین تخت او آسمان تاج او
به دوش نبی بود معراج او

اگر مدح او بر لبم جا گرفت
یدالله دستان من را گرفت

به من گفت از مرد خندق بگو
بیا از علیٌ مع الحق بگو

سه بار از نبی اذن میدان گرفت
علی هست پس مصطفی جان گرفت

نبی گفت جانم به قربان او
علی جان من هست و من جان او

علی با خدا و خدا با علی
علی یا خدا گفت، حق یاعلی

امیری نداریم الّا علی
اگر ناتوانی بگو یا علی

مجید تال

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران