هم‌قافیه با باران

۷ مطلب با موضوع «شاعران :: فرامرز عرب عامری» ثبت شده است

پروانه ها در پیله دنیارا نمی فهمند
تقویم ها روز  مبادا را نمی فهمند

دریا برای  مردم  صحرا نشین دریاست
ساحل نشینان قدر دریا را نمی فهمند

مثل همه ما هم خیال زندگی داریم
اما نمی دانم چرا ما را نمی فهمند

هـر روز سیبی در مسیر آب  می آید
دیگر نیا این شهر معنا را  نمی فهمند
 
این مردمان  مانند اهل کوفه می مانند
اندازۀ یک چاه مولا  را نمی فهمند
 
اینجا سه سال پیش دست دارمان دادند
این قوم، درد اینجاست اینجا را نمی فهمند

فرسنگ ها از قیل وقال عاشقی دورند
هند و سمرقند و بخارا را نمی فهمند

چاقو به دست مردم  هشیار افتاده
دیدار یوسف با زلیخا را نمی فهمند

از روز  اول با تو در پرواز دانستم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند

فرامرز عرب عامری
۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۲
هم قافیه با باران

روزه ام را باز با آغوش تو وا می کنم
تا سحر چشمان مستت را تماشا می کنم

بی مهابا صورت ماه تو را می بوسم و
از همین امروز عید فطر برپا می کنم

چشم وگوش وبینی ولب را به دنیا بسته ام
تشنـه ی عشـق تـوام اما مدارا می کنم

در نماز ظهر رکعتهای من گم می شود
عصر ها خود را در آغوش تو پیدا می کنم

ای عزیزان زندگی کاری که با یوسف نکرد
من پس از افطار آن را با زلیخا می کنم

روزه دارم هر چه می بینم دلم لک می زند
بین این مو گنـد میــها یاد حــوا می کنـم

هر که می آید نویدم می دهد عاشق شوم
تا برای عشق جایی نیست ، بی جا می کنم

در خیابان دختران خوب می بینم ولی
بــا زبــان روزه ام استـغـفــرالا می کنـم

روزه ی مریم نشسته بر لب معشوقه ام
آخرش یک روز من این روزه را وا می کنم.

فرامرز عرب عامری

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۷
هم قافیه با باران
این روزها چه قدر هوای تو می کنم
حتی غروب، گریه برای تو می کنم

گاهی کنار پنجره ام می نشینم و
چشمی میان کوچه، رهای تو می کنم

خیره به کوچه می شوم اما تو نیستی
یاد تو، یاد مهر و وفای تو می کنم

خود نامه ای برای خودم می نویسم و
آن را همیشه پست به جای تو می کنم

وقتی که نامه می رسد از سوی من به من
می خوانم و دوباره هوای تو می کنم

فرامرز عرب عامری
۰ نظر ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
هم قافیه با باران

گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام
مردمان این زمانه سنگسارم می کنند...

رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
شعرهایم دستباف مهربانی های توست...

عطسه هایم عرصۀ پاییز را پر کرده است
حرف رفتن می زنی هی صبر می آید فقط

روی نبودت هم حسابی تازه وا کردم
یاد تو می ارزد به بودنهای خیلیها

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

یک امشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود...

‏فرامرز عرب عامرى‬

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن

آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن

عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن

خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن

عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند
عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن

حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

فرامرز عرب عامری

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران

یلدا همان زنی ست که با گیسویی بلند
سرما و برف را به خزان بند می زند

یلدا همان زنی ست که در یک شب دراز
می رقصد و می آید و لبخند می زند

او قلبهای خسته و سرد و شکسته را
 تا صبح می نشیند و پیوند می زند...

فرامرز عرب عامری

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۹
هم قافیه با باران

دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاست برای خودش غمی دارد

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد

بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است
کسی که در دل سردش جهنمی دارد

گذر کن از من و بار دگر به چشمانم
بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد

دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی"
برای خویش "مقام معظمی" دارد

برام مرگ رقم می زنی به لبخندت
که خندۀ تو چه حق مسلمی دارد

فرامرز عرب عامری

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران